کتاب پیانیستی در آمریکا مرده است
معرفی کتاب پیانیستی در آمریکا مرده است
کتاب پیانیستی در آمریکا مرده است نوشتۀ محمدصادق افشاری در نشر مهر و دل به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از ۶ داستان کوتاه در سبک واقعگرایی است. عنوان کتاب نام یکی از داستانهای این مجموعه است.
درباره کتاب پیانیستی در آمریکا مرده است
کتاب پیانیستی در آمریکا مرده است یک مجموعه داستان شامل ۶ داستان با موضوعات مختلف است. داستان کوتاه را میتوان یک رمان فشرده دانست و بههمین دلیل ریز شدن در همۀ لایهها و رسیدن به ایدۀ مرکزی تلاش زیادی میخواهد. نویسنده در این نوشتارهای کوتاه تلاش کرده که دغدغهها و مسائل آدمها را از قول نابینایان بازگو کند. خواننده در این داستانها با روایتی واقعی از زندگی افراد جامعه همراه میشود. راوی همۀ داستانها اول شخص است. در چهار داستان، راوی، جوانی نابینا است و شخصیت یکی از داستانها معلولیت از ناحیه پا دارد. بر همین مبنا و با کمی اغماض میتوان این مجموعه را داستان نابینایان نامید یا شاید هم عنوان روایتی از معلولان صادقتر باشد. نویسنده با شرح زندگی افراد نابینا جهان را با نگاه متفاوت و واقعبینانه به تصویر میکشد و مضمون عشق، دوستی و خانواده را با ایدهپردازیهای جذاب بیان میکند. هر داستان حدود ۴ تا ۶ هزار کلمه است. هرکدام از داستانها به فراخور احوال خود ویژگیهایی دارند. موضوع اصلی آنها دغدغۀ آدمها و مسائلی است که با آن روبهرو میشوند. اگرچه در ۴ داستان این کتاب شخصیتهای اصلی نابینا هستند؛ اما مسئلۀ آنها ندیدن نیست بلکه روایت یک زندگی متفاوت است؛ یعنی هدف داستان بیان یک مسئلۀ مشترک مثل عشق، مسافرت، خانواده، دوستی، ملال و ...با سایر افراد است اما با دید و تجربهای متفاوت.
عنوان داستانهای کتاب پیانیستی در آمریکا مرده است عبارتاند از:
پیانیستی در آمریکا مرده
بوی چرم میداد و عطر نگاه
صعود به قلههایی در کف دریا
تو را همه در آغوش میگیرند
مدار بسته
سایه
خواندن کتاب پیانیستی در آمریکا مرده است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران داستانهای کوتاه ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیانیستی در آمریکا مرده است
«ما با آنکه بچه بودیم آن روزها، ولی بوی خطر را از سمت آشنایانمان خوب حس می کردیم. بزرگ شدن توی مدرسه ای که از مقطع پیش دبستانی تا پیش دانشگاهی بچه ها در کنار هم بودند و از همه جای ایران هم بودند، با فرهنگ های مختلف، یک جورهایی یادمان داده بود آخرین سنگرمان اعتماد است. ما یاد گرفته بودیم برای بقا بجنگیم. این که اگر حواسمان نباشد و به اصطلاح بخواهیم جزء نابیناهای بی دست و پا باشیم، کلاهمان پس معرکه است. مدیرانمان یادمان داده بودند وقتی زیادی مهربان می شوند باید بترسیم. این که مهربانی کاذبشان ابزار کشفشان است. این که چیزی نمی دانند، یا خیلی کم می دانند و این طور می خواهند چیزهای جدیدتری کاسب بشوند.»
حجم
۶۱۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
حجم
۶۱۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
نظرات کاربران
نویسنده جوان بسیاربسیار مستعد. روایت روان و صمیمی و خوشخوان شخصیت سازی عالی شگفتا از ناشر که یک ویراستاری ساده را دریغ کرده از نویسنده جوان کتاب اولی و لیکن باز highly recommended