کتاب یک نخود سبز برای شش نفر
معرفی کتاب یک نخود سبز برای شش نفر
کتاب یک نخود سبز برای شش نفر نوشتهٔ ژان فیلیپ ارووینی یو و ترجمهٔ پرستو شجری است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان فرانسوی برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب یک نخود سبز برای شش نفر
کتاب یک نخود سبز برای شش نفر (un petit pois pour six) که هفتمین جلد از مجموعهٔ «خانوادهٔ باحال» است، حاوی یک رمان فرانسوی برای کودکان است. خانوادهٔ این مجموعه، خانوادهای هستند با شش پسر که نام همهٔ آنها «ژان» است نویسنده، داستانهای این مجموعه را از ماجراهای کودکی خودش الهام گرفته است. این مجموعه، داستان پدری است که شش فرزند دارد و برای اینکه حفظکردن شش تا اسم برایش سخت است، همهٔ آنها را ژان صدا میزند؛ البته با یک پسوند مثل آ، ب، اُ و...، اما این تنها اتفاق بامزهٔ خانوادهٔ باحال نیست. شش پسر شیطان و دردسرساز، یک مادر فوقالعاده منظم و جدی و یک پدر ماهرِ فراموشکار چه قصههای خندهداری را که نمیسازند. با آنها همراه شوید.
خواندن کتاب یک نخود سبز برای شش نفر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یک نخود سبز برای شش نفر
«ژان ـ س آنقدر کینهایست که هنوز نتوانسته فراموش کند که من و ژان ـ آ به پدر گفتیم که او فسیل را، در مقابل کتاب راهان عوض کرده است.
چند شب بعد، موقع خواب، از صدای ناله و غرغر ژان ـ آ نمیتوانستم بخوابم.
«چته؟ نکنه دلپیچه گرفتی؟»
با ناله جواب داد: «نه. پاهام درد میکنه.»
«تو زیادی با استفان لوبیان اسکیتسواری میکنی. پاهات فقط خواب رفته. خوب میشی.»
«فکر کنم پاهام به جای خواب، تو کما رفتن. باور کن مثل سگ دارم درد میکشم.»
ژان ـ آ همیشه عادت داشت هر چیز کوچکی را آنقدر بزرگ کند که من خیلی نگرانش نشوم. سرم را زیر پتو کردم و خیلی زود خوابم برد.
بهجز اینکه فردای آن روز موقع خواب، این نوبت من بود که ماهیچههایم درد بگیرد. انگار که یک فصل کتک خورده باشم.
ژان ـ آ تشخیص داد: «کوفتگی؛ میخواستی مثل دیوانهها تمام عصر رو فوتبال بازی نکنی!»
نالهکنان گفتم: «تقصیر توئه. دردت به من هم سرایت کرد.»
ژان ـ آ خندید: «گلابی، این درد که واگیردار نیست.»
بعد نالهکنان ماهیچههایش را که درد میکرد ماساژ داد.
سر میز صبحانه، وقتی پدر ما را دید که با سرهای پایین جلوی ظرف پودینگ اخم کردهایم، پرسید: «پسرها چیزیتون شده؟»
هر دو زیر لب گفتیم: «همهجامون درد میکنه.»
خوشبختانه پدر پزشک ماهریست.
«سردرد؟ کمر درد؟ بیماری مصلحتی؟»
ژان ـ د پرسید: «بیماری "مصلحتی" یعنی چی؟»
پدر همانطور که کیف پزشکیاش را میآورد گفت: «به وقتی میگن که کسی وانمود میکنه حالش خیلی بده، چون نمیخواد مدرسه بره. اما من برای این بیماری یه آمپول فوقالعاده بزرگ دارم.»
هر دو با هم به او اطمینان دادیم: «خیلی بهتر شدیم.»
«خیلی هم خوب. من هم متنفرم که سر میز غذا بهتون آمپول بزنم.»
هنگام بلند شدن از سر میز، وقتی با ژان ـ س چشم تو چشم شدیم، آن وقت دوزاریمان افتاد.
«حقتونه. این انتقام راسکار کاپاکه.»
ژان ـ آ توی راه مدرسه از من پرسید: «برای خودش چی گفت؟ فکر نمیکنی ژان ـ س قاتی داره؟»
توضیح دادم: «مال کتاب هفت گوی کریستاله. یه گروه باستانشناس بعد از اینکه قبر راسکار کاپاک رو باز میکنن به یه بیماری مرموز دچار میشن... در یه ساعت معین و مشخص همه با هم بلند میشن و از درد فریاد میزنن.»
ژان ـ آ گفت: «وای! کارمون ساختهاس! دقیقاً مثل ما!»»
حجم
۱۰۰۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۰۰۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
عالی عالی