کتاب حفره
معرفی کتاب حفره
کتاب حفره نوشتهٔ مجتبی فدایی است. نشر صاد این داستان بلند، معاصر، ایرانی و خیالانگیز را منتشر کرده است.
درباره کتاب حفره
کتاب حفره حاوی یک داستان بلند، معاصر و ایرانی است که در هشت فصل نوشته شده است. عنوان این فصلها عبارت است از «آدولف هیتلر»، «هفتحوض»، «خانم خیابان راهنمایی»، «مهیار ارغوان»، «گربهها، جوجهاردکها و مرغ عشقهای اوایل دههٔ هفتاد»، «لطفاً حرف عاشقانه نزنید»، «بهشتِرضا» و «حفره». این داستان بلند شما را با شخصیتی به نام «آقای سوزنچی» آشنا و همراه میکند. او که شخصیت اصلی داستان است، پس از جدایی از همسرش، با حفرهٔ شگفت انگیزی در سینهٔ خود روبه رو میشود. این حرفه را نماد رنجهای انسان دانستهاند. شخصیتهای دیگری هم به این شخصیت اضافه میشوند. گفته شده است که در این متن، تصاویر و موقعیتهای تأثیرگذاری طراحی شده است؛ مانند تصویر جوجه اردکی روی بام که آفتاب خشکش کرده است. این داستان خیالانگیز را بخوانید.
خواندن کتاب حفره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب حفره
«بههرحال پدرم یک پیراهن عربستان برایم آورد. آن پیراهن عیب کوچکی داشت. پشتش شماره نداشت. طبیعیست داشتن شماره به یک پیراهن ورزشی هویت محکمتری میدهد و باعث میشود آدم فکر کند همینالان کریستیانو رونالدو یا سرجیو آگوئرو است که دارد دریبل دوطرفه میزند. اینکه آن پیراهن شماره نداشت یک حُسن هم بود؛ چون میتوانستم با مادرم بروم یک شماره از این چسبیها بخرم و خودم بازیکن عرب موردِعلاقهام را انتخاب کنم. شمارهٔ هفت را انتخاب کردم که مال هافبک راست عربستان، حسین عبدالغنی سلیمانی بود. راجع به این حسین عبدالغنی چیز زیادی نمیگویم فقط بدانید بازیکن ریزنقش و باهوشی بود. از آنهایی که موهایش را روی گوشش میریخت و دوست داشتم بزرگیهایم شکل او شوم؛ که تا حدّ زیادی شدم. برای اینکه مطمئن شوید میتوانید همینالان عکسش را در اینترنت جستوجو کنید. بههرحال رفتیم شمارهٔ هفت سبزرنگ را خریدیم و باید میبردیمش خشکشویی تا آن را با بخار برایمان پشت پیراهن بچسباند. اشتباهمان این بود که آمدیم خانه تا مامان نمیدانم زیر کدام قابلمه را خاموش کند و یک سَری هم به سبزیهای روی بهارخواب بزند که توی سینی بودند و باید زیر آفتاب خشک میشدند. مرگ بر گربههای اوایل دههٔ هفتاد که بیشرفها روی توری سبزیهای درحال خشک شدن هم ممکن بود خرابکاری کنند یا حتی بچه بزایند. آمدیم خانه و پدرم رگ مهندسیاش زد بالا و گفت لازم نیست برویم دویست تومان بگذاریم کف دست صاحب خشکشویی. خودش با اتو شمارهٔ هفت را برایمان میچسباند جوری که مو لای درزش نرود. خواهش میکنم حدس نزنید چه اتّفاقی افتاد چون خودم میخواهم بگویم. آن زمانها ما هنوز اتوی بخار نداشتیم و لباسهای ورزشی را بهطور نفرتانگیزی از جنس پلاستیک میساختند. پدرم برچسب شمارهٔ هفت را کند. اتو را زد به برق و رفت از آشپزخانه یک لیوان آب بیاورد. چراغ اتو که قرمز شد دستش را برد توی لیوان و روی شماره و پیراهن با خسّت آب پاشید. بعد اتو را گذاشت رویش چند ثانیه نگه داشت و یکهو... دود و دود. هم جلوی پیراهن هم پشتش جمع شد و سوخت. خود شماره هم در بعضی نقاط بهطور رقّتانگیزی به آن چسبیده بود. یادم هست مادرم داشت تلفنی با خالهمهینم صحبت میکرد. (عمداً اسم میآورم که یک درصد هم فکر نکنید این داستان را از خودم درآوردهام.) از شدت غصّه و عصبانیت دویدم گوشی را از دستش کشیدم و گذاشتم سر جایش. فقط توانستم بگویم: «مامان بیا. بیا». آی مردم! من خیلی سختیکشیدهام. آیا پیشآمده یکی از شما با مادرش دوره بیفتد بین خیاطیها تا یکیشان آرزویش را بهطور آبرومندی وصلهپینه کند؟ آیا شده یکی از شما در هشتسالگی بدوناینکه خودش بداند به ناسیونالیسم افراطی فکر کند و از خودش بپرسد چرا در مشهد ما لباس تیم عربستان را نمیفروشند؟ بعد به خودش جواب بدهد چون آنها عرباند و ما قرنها پیش با عربها جنگیدهایم. واقعاً که ای گربههای اوایل دههٔ هفتاد، ننگ بر شما! شما حتی عرضه نداشتید جوجهاردک خیس بیدفاع مرا که روی پشتبام دراز کشیده بود سربهنیست کنید. حیف که آقای سوزنچی منتظر است قضیهٔ مرغ عشق هفترنگ را بگویم وگرنه همینالان آبروی همهتان را میبردم.»
حجم
۱۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۱۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه