کتاب سه سوت جادویی
معرفی کتاب سه سوت جادویی
سه سوت جادویی نوشتهٔ احمد اکبرپور در نشر افق چاپ شده است. سه سوت جادویی مناسب گروه سنی نوجوان و دربردارندهٔ مفاهیمی چون دوستی، همکاری و اهمیت خانواده است و در بطن داستان به مفاهیم اخلاقی و اجتماعی نیز میپردازد.
درباره کتاب سه سوت جادویی
کتاب سه سوت جادویی با استفاده از داستانگویی خلاق، موقعیتهایی را ایجاد میکند که نوجوانان میتوانند خود را در آنها قرار دهند و درسهایی از زندگی واقعی بیاموزند. این کتاب نهتنها بهعنوان یک اثر سرگرمکننده بلکه بهعنوان یک منبع مناسب برای تقویت تفکر خلاق در کودکان و نوجوانان نیز میتواند مورد استفاده قرار گیرد. کتاب سه سوت جادویی با زبانی ساده و روان، ماجراجوییها و تجربیات شخصیتهای خیالی را به تصویر میکشد که میتواند توجه کودکان و نوجوانان را به خود جلب کند. زبان جذاب اثر به همراه تصاویر خیالانگیز آن کودکان و نوجوانان را به ادامهدادن به مطالعهٔ هر داستان ترغیب میکند. کتاب، داستانهایی را روایت میکند که در آنها کودکان و نوجوانان با موقعیتهای مختلف و چالشهایی روبهرو میشوند که نیازمند حل مسئله و تفکر خلاق هستند. این داستانها علاوهبر سرگرمی، درسهایی دربارهٔ ارزشهای اخلاقی، همکاری، اهمیت دوستی و خانواده به مخاطبان کودک و نوجوان خود میآموزند. کتاب سه سوت جادویی با ایجاد فضایی جذاب و تعاملی، به خوانندگان کمک میکند تا با مفاهیم مهم زندگی به شکلی دوستانه و آموزنده آشنا شوند. تمرکز بر ماجراجویی و تخیل در این کتاب میتواند به تقویت خلاقیت و تصورات کودکان و نوجوانان کمک کند.
کتاب سه سوت جادویی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب در دستهبندی رمانهای نوجوان قرار دارد و مناسب گروه سنی کودک و نوجوان است.
بخشی از کتاب سه سوت جادویی
«لعنت به تو. لعنت به تو که مثل شلغم، ازدواجهای جورواجور سر راهم قرار میدهی تا به قول خودت سرد و گرم چشیده و دنیادیده بار بیایم. اگر همینطور پیش برود بعید نیست توی عروسی مامانم با آن خیکی کچل بشکن بزنم و از خوشحالی مثل هندیها پشت این درخت و آن درخت بپرم. معلوم است که این دختر بعد از ده سال اتفاقی سرش را پایین نمیاندازد و کارت عروسیاش را به خانم معلم نمیدهد که او را اینطوری روی صندلی میخکوب کند. گنجشکی میآید و پشت شیشهٔ پنجره مینشیند. بچههای ندید بدید چنان دست و پنجول بهطرفش نشانه میروند که بالبال میرود توی آسمان و از دور و بر مدرسه تا میتواند دور میشود. هر چند که نقطهٔ کوچکی شده ولی میبینم که روی اسکلتهای آهنی بلندی نشسته که معلوم نیست کی میخواهند سیمان و آجر توی حلقش بریزند. حوصلهمان سر رفته که یکدفعه خانم معلم از توی کیفش آینهٔ کوچکی درمیآورد. بعد از اینکه حسابی به خودش نگاه میکند، لبخندی میزند. از پشت میزش تا روبهروی نیمکتها قدم میزند. آینه توی یک دستش است و کارت عروسی توی دست دیگرش. بلند میگوید: «بچههای گلم اگر آدم تنهایی پیر شود بهتر است یا دو نفری؟» همه ساکت شدهایم. من که چیزی به ذهنم نمیرسد. فکر میکنم اگر تاتا هم بود هیچ غلطی نمیتوانست بکند. وقتی یکی از بچهها دستش را بالا میگیرد، همگی نفس راحتی میکشیم. خانم معلم میگوید: «دختر گلم بگو.» او هم به قول قدیمیها نه میگذارد و نه برمیدارد. میگوید: «خانم، پیری بد است چه دو نفری، چه تنهایی.» لب و لوچهاش توی هم میرود ولی کم نمیآورد. همینطور توی کلاس قدم میزند تا اینکه لبخندش دوباره برمیگردد.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه