کتاب دیدنی های خواندنی؛ زوتوپیا
معرفی کتاب دیدنی های خواندنی؛ زوتوپیا
کتاب دیدنی های خواندنی؛ زوتوپیا نوشتهٔ سوزان فرانسیس و ترجمهٔ نیلوفر امن زاده و ویراستهٔ فرناز وفایی دیزجی است. انتشارات پرتقال این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب دیدنی های خواندنی؛ زوتوپیا
کتاب دیدنی های خواندنی؛ زوتوپیا (Zootopia) حاوی داستان انیمیشن معروفی به همین نام است، شما را با «جودی» آشنا و همراه میکند. او خرگوش کوچکی است که، توانسته از آکادمی پلیس فارغالتحصیل شود، اما هیچکس قدرت و توانایی او را باور ندارد. جودی که میخواهد دنیا را به جای بهتری تبدیل کند، با روباهی مکار به نام «نیک وحشیزاد» همراه میشود. با اینکه روباهها بزرگترین دشمن خرگوشها هستند، جودی و نیک در ماجراجویی پرهیجان و خطرناکشان تمام باورهای قدیم شهر را تغییر میدهند. با جودی و نیک در کوچهپسکوچههای زوتوپیا همراه شوید.
در مجموعه کتاب «دیدنیهای خواندنی»، مخاطب داستان انیمیشنهایی هستید که بسیار پرطرفدار و مشهورند و فروش بالایی داشتهاند. در گردآوری مجلدهای این مجموعه، تلاش بر این بوده تا داستان انیمیشنهایی با موضوعات مختلف به رشتهٔ تحریر درآید؛ ازاینرو این داستانها مضمونهای متنوعی را در بر میگیرد؛ از داستانهایی با موضوعات شخصی و آرزوهای درونی گرفته تا اسطورهها و افسانههای قدیم. این مجموعه بههمت انتشارات پرتقال روانهٔ بازار کتاب شده است. نام برخی از مجلدهای این مجموعه عبارت است از «رنگو» (Rango)، «کوکو» (Coco)، «زوتوپیا» (Zootopia) و «روح» (Soul).
خواندن کتاب دیدنی های خواندنی؛ زوتوپیا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دیدنی های خواندنی؛ زوتوپیا
«جودی و نیک را بردند توی خانه و از آنجا به یک دفتر کار بسیار شیک و مجلل. خرس قطبی درشتهیکلی وارد اتاق شد.
جودی پچپچکنان از نیک پرسید: «بزرگآقاست؟»
نیک جواب داد: «نه.»
و بعد خرسی که از قبلی هم بزرگتر بود وارد شد. جودی پرسید: «اون چی؟ خودشه؟»
نیک که کلافه شده بود گفت: «نه.»
خرسی درشتتر از دو خرس قبلی وارد شد. جودی گفت: «این دیگه حتماً خودشه.»
«اینقدر حرف نزن، اینقدر حرف نزن، اینقدر حرف نزن...»
بزرگترین خرس قطبی، صندلی کوچکی را توی پنجههای بزرگش نگه داشته بود. روی صندلی، یک حشرهخوار قطبی کوچک نشسته بود.
نیک گفت: «بزرگآقا، قربان، یه سوءتفاهمی...»
جودی با چشمهای گِردشده زل زده بود به حشرهخوار کوچک. بزرگآقا او بود؟
بزرگآقا انگشت کوچکش را دراز کرد و نیک حلقهاش را بوسید.
نیک گفت: «یه سوءتفاهم ساده پیش اومده.»
بزرگآقا به نیک اشاره کرد ساکت شود. «سرزده اومدی... درست روزی که دخترم عروس میشه.» صدای بزرگآقا، خشدار و تحکمآمیز بود، اما به جثهٔ ریزش هم میآمد؛ تیز و زیر بود.
نیک گفت: «خب راستش، ما رو ناخواسته آوردهان اینجا، پس... نکته اینه که من نمیدونستم اون ماشین شماست، از عروسی دخترتون هم که روحم خبر نداشت.» و مضطربانه خندید.
«من به تو اعتماد کردم نیکی. تو رو راه دادم توی خونهم. نونونمک هم رو خوردیم. مادربزرگم برات کانولی۷ پخت.» بزرگآقا اخم کرد و همینطور که با چشمهای بیاحساسش به نیک نگاه میکرد، چانهاش را خارند. «بعد تو جواب دستودلبازی من رو چطوری دادی؟ با یه فرشی که... از موی راسوی بوگندو بافته شده. فرش راسویی. به من بیاحترامی کردی. به مادربزرگم بیاحترامی کردی؛ مادربزرگی که توی همون فرش راسویی پیچیدم و دفنش کردم. بهت گفتم دیگه سروکلهت اینطرفها پیدا نشه، ولی تو باز سَرَک کشیدی، اون هم با این...» بزرگآقا اشاره کرد به جودی. «چی هستی تو؟ بازیگری؟ لباس مبدل برای چی پوشیدی؟»
جودی خواست بگوید: «قربان، من پُ...»
نیک داد زد: «پانتومیم!» و حرفش را قطع کرد. «پانتومیمکاره. این پانتومیمکار نمیتونه حرف بزنه. کسی که پانتومیم بازی کنه نمیتونه حرف بزنه.»
جودی گفت: «نه، من پلیسم.»»
حجم
۸۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۸۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
به نظرم انیمیشن اش رو ببینیم بهتره
درست مثل فیلم بود؛عالی
عالی و دقیقا مثل انیمیشن
عالی بود 👌 خیلی خوب بود
وقتی میتونین فیلمشو بگیرد چرا کتابشو می خونین حیف پول 🥲☹️ یه ستاره هم زیادشه