دانلود و خرید کتاب منیر و ماه و مراد نسرین مولا
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب منیر و ماه و مراد اثر نسرین مولا

کتاب منیر و ماه و مراد

معرفی کتاب منیر و ماه و مراد

کتاب منیر و ماه و مراد نوشتهٔ نسرین مولا است. نشر چهره مهر این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب منیر و ماه و مراد

کتاب منیر و ماه و مراد حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. این کتاب دو بخش دارد. در بخش اول، عاشقانه‌ای از نسرین مولا می‌خوانید. این بخش، داستان‌هایی را روایت می‌کند که خواننده را به پرسش وا می‌دارد؛ پرسش‌هایی درمورد آدم‌ها و تنهایی‌های بی‌پایان آن‌ها. بخش دوم این اثر «روایت‌های نسرین» نام گرفته است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب منیر و ماه و مراد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب منیر و ماه و مراد

«با صدای جیک‌جیک دسته‌جمعی گنجشک‌ها و پرنده‌های دیگر که بیدار شدم، درون یک کلبهٔ چوبی بودم. یک میز کوچک و صندلی چوبی که تماما از شاخه‌های به هم چسبیدهٔ درختان ساخته شده بود روبه‌رویم قرار داشت. قشنگی این میز و صندلی به این بود که هیچ روکشی، روی شاخه‌های کج‌ومعوج را نپوشانده بود که مانع دیدن اصل آنها باشد.

یک شیشهٔ نازک روی میز قرار داشت. روی آن یک دفتر باز و قلم و یک جاشمعی که شمع نیمهٔ بزرگ سفیدی در آن بود و روی صندلی، دو کوسن نرم ارغوانی با طرح ستاره‌هایی در آن که با بند از کنار تکیه‌گاه و هر چهارپایه که به آن وصل بود، قرار داشتند.

دو دریچه در دو دیوار کناری در کلبه جاسازی شده بود که با پرده‌هایی با زمینهٔ سفید و طرح بته‌قلمکار ارغوانی پوشانده شده بود.

از روی تخت بلند شدم. اولین کارم این بود که پرده‌ها را به دو طرف جمع کنم و به میخ‌هایی که در دو طرف پنجره کوبیده شده بودند گیر بدهم و بیرون را نگاه کنم. تازه خورشید طلوع کرده بود و از لابه‌لای شاخه‌های سر به فلک‌زدهٔ درختان جنگل، شعاع‌های طلایی خود را به روی صورتم می‌پاشید.

صدای بلند پرنده‌ها یک لحظه قطع نمی‌شد اما با این حال پنجره را باز کردم تا هوای تازه را مهمان کنم. صدای آرام‌بخش آبشاری که در همان نزدیکی بود تمام ذهنم را مشغول کرد. دلم نمی‌خواست از کنار پنجره دور بشوم و مدتی به همان صورت ماندم و چشمانم را روی هم گذاشتم ... چه‌قدر خوب بود که می‌توانستم هنوز این صداها را بشنوم و این منظره را ببینم.

مثل هر روز صبح، تشنهٔ یک فنجان قهوه بودم. کتری را روی اجاق کوچکی که گوشهٔ کلبه و نزدیک در بود گذاشتم و آن را روشن کردم. سر شیشهٔ پودر قهوه را باز کردم و باز مثل همیشه آن را بو کشیدم و لذت بردم.

قهوه که آماده شد از در بیرون رفتم و روی نیمکت تاب‌مانند ایوان نشستم. چقدر همه چیز زیبا بود! رنگ‌های سبز مختلف برگ‌ها، قهوه‌ای شاخه‌ها، رنگ آبی کم‌رنگ آسمان. سنجابی که از آن روبه‌رو می‌دوید تا از نگاه من پنهان شود، تمام آن صداهای جورواجور پرنده‌های جنگل ... سکوت و تنهایی، بود و نبود!

چه حس خوبی بود که می‌دانستم هیچ‌کس آن‌جا به‌جز من نیست و در قید این نبودم که هنوز با پیژامه هستم. به آهستگی و لذت تاب می‌خوردم، قهوه‌ام را می‌نوشیدم و تصمیم گرفتم که بقیهٔ روزم را چه‌طور بگذرانم.

ساعتی بعد کنار آبشار بودم و از کوهپایه شروع کردم به پایین رفتن. وقتی کنار برکه‌ای رسیدم که می‌شد از زلالی آب، سنگ‌ریزه‌های کف آن را هم دید، وسوسه شدم که به آب بزنم ... کسی به‌جز من آن‌جا نبود، خودم را به آب زدم. اول از شدت سرما به خود لرزیدم؛ ولی بعد، بی‌اختیار با صدای بلند خندیدم.

چشم‌هایم را بستم، روی آب خوابیدم ... تا خود لذت رفتم و از هر چه که بود، خالی شدم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۸۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان