کتاب الماس در تاریکی
معرفی کتاب الماس در تاریکی
کتاب الماس در تاریکی داستانی بلند نوشتهٔ سمانه اخوان است و عهد مانا آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب الماس در تاریکی
کتاب الماس در تاریکی داستان رنجهای زنی به نام رعنا است که سعی میکند با وجود سختیها به زندگی ادامه دهد. او پسری بیمار دارد که پزشکان تقریبا از او قطع امید کردهاند.
همسر رعنا امیر نام دارد و او نیز زیر فشاری که بیماری پسرشان به آنها وارد کرده، دارد له میشود.
در قسمتی از داستان میخوانیم که «الماس در سطح زمین بهسختی پیدا میشه، ولی الماسهای فرازمینی، یا الماس در شهابسنگهایی که منشأ تشکیلشون خارج از زمین هست، خیلی معموله. در واقع الماس، اولش روی اجرام آسمانی وجود داشته و به گرافیت تبدیل شده. یه دانشمند ایرانی یه مقاله نوشته و گفته، الماسهایی رو کشف کردن که متعلق به زمین نیست. اونا الماسهای نادری رو که توی یه قطعه شهابسنگ بودن و یکدههٔ قبل با زمین برخورد کرده بوده بررسی کردن و فهمیدن که از بقایای یکی از سیارات با قدمت چهارونیم میلیارد سال پیش هست!» شخصتهای این داستان الماسهای واقعیای هستند که در گذر زندگی اینگونه شدهاند.
خواندن کتاب الماس در تاریکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب الماس در تاریکی
«حاجآقا رستگار عبایش را از روی دوشش برداشت و گذاشت روی شاخهٔ قطوری که از سرو قدیمی وسط حیاط به سمت حوض پر از آب مسجد کج شده بود. آبپاش بزرگ کنار حیاط را برداشت و شروع کرد به آب دادن گلهای شببو و شمشادهای سبز باغچه. بوی کاهگلی که از خشتهای قطارشدهٔ کنار باغچهها بلند میشد، با عطر شببوها و اطلسها درهم پیچیده شده بود و هوش از سر آدم میبرد. وسط شهری شلوغ با آپارتمانهای سر به فلک کشیده، صدای بوق ماشینها و دود و آلودگی، مسجدی قدیمی با آن حوض کاشیشدهٔ پر از آب و درختان سرو و باغچههای پر از گل، حال آدم را عوض میکرد.
آقارحمان که از شبستان مسجد بیرون آمد و حاجآقا رستگار را در حال آب دادن به باغچهها دید، با عجله به سمتش رفت و گفت: حاجآقا شما چرا زحمت میکشید؟! اون آب پاش خیلی سنگینه. بدیدش به من.
حاجآقا بیاینکه نگاهش را از شببوها بگیرد، گفت: نه آقارحمان! همهٔ زحمتهای مسجد روی دوش شماست، حالا اجازه بدید یه کار کوچیکی هم ما بکنیم و توی ثواب شما شریک باشیم.
آقارحمان گفت: اختیار دارید حاجآقا. این چه حرفیه! چوبکاری میفرمایید.
حاجآقا، آبپاش خالی را گذاشت زیر شیر کنار حوض تا از آب پر شود. بعد رو کرد به آقارحمان و گفت: آقارحمان! خدا خیرت بده. اگر زحمتی نیست یه دستی به اون میز تنیس و فوتبالدستی هم بکش، فردا قراره بچهها برای بازی بیان مسجد.
آقارحمان گفت: چشم حاجآقا. یادم بود. پنجشنبهشبها و شلوغ پلوغی این بچهها یادم نمیره.
حاجآقا لبخندی زد و گفت: میدونم! شما کارِت درسته. ببخشید، این بچهها یه مقدار کارهای شما رو زیاد میکنن و برات دردسر دارن، ولی صفای این مسجد با بچهها و جوونها بیشتر میشه.
بعد هم خم شد و شیر آب را بست. آقارحمان سری تکان داد و با لبخند گفت: چشم حاجآقا. ما در خدمتیم.
حاجآقا دستی بر شانهٔ آقارحمان زد و با گفتن خدا خیرت بده، آبپاش را برداشت و بهسمت آخرین باغچهای که مانده بود، رفت و اطلسیهای صورتی و سفیدی را که کنارِ ورودی شبستان صف کشیده بودند سیراب کرد.
کارش که تمام شد، آبپاش را کنار حیاط گذاشت و به ساعت مچی روی دستش نگاهی انداخت. به سمت درخت سرو رفت تا عبایش را بردارد و به دفتر مسجد برود. وقت زیادی تا اذان مغرب نمانده بود.
حاجآقا وارد دفتر مسجد که شد، آقای رسولی و آقای نجفی هم به دنبال حاجآقا در زدند و وارد شدند. بعد از سلام و احوالپرسی، پولهایی را که برای کمک به نیازمندان محل جمع شده بود، تحویل حاجآقا دادند. آقای رسولی گفت: امشب هم اعلام میکنیم، اگر باز چیزی جمع شد، میاریم خدمتتون.
حاجآقا هم لیستی را که تهیه کرده بود، روی میز گذاشت و رو کرد به آقای نجفی و گفت: این هم آدرس و شمارهتلفنهایی که از گوشهوکنار پیدا کردم؛ خدمت شما. فقط حتماً سعی کنید با عزت و احترام باشه و آبروی این بندههای خدا حفظ بشه. به آقاتقی هم گفتم که اقلام رو تهیه کنن. انشاءالله قراره تا شنبه بهتون تحویل بدن. به چندتا از جوونها هم سپردم که برای بستهبندی بیان کمکحالتون باشن. خدا از همهتون قبول کنه.»
حجم
۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
به نظر بنده این کتاب برای رده سنی ۱۵ تا۲۰سال احتمالا خیلی جذاب تر باشه
کتاب خستهکننده است بدون کشمکش و مانع جدی بر سر راه نوجوانانی که می خواهند کاری بزرگ انجام دهند . همه چیز برایشان فراهم است! مشکلات آبکی هستند و از همان اول کتاب معلوم است چه میشود. این دو امتیاز