کتاب شعر غارت شده
معرفی کتاب شعر غارت شده
کتاب شعر غارت شده نوشتۀ محسن هجری در نشر معارف به چاپ رسیده است. این کتاب، داستانی تاریخی دارد و روایت دورۀ ایلخانان و سربداران از زبان محمود ابن یمین، مستوفی سابق دولت ایلخانان است.
درباره کتاب شعر غارت شده
تاریخ، در آمدوشد حاکمان خلاصه نمیشود. حاشیهنشینانی نیز هستند که بدون هیچ ادعایی فرازهای تاریخ را رقم زدهاند. از این جماعت در متنهای رسمی مورخان کمتر خبری هست؛ اما میتوان از آنها روایتهای داستانی تعریف کرد. این روایت یا واگویه اگرچه سند تاریخی محسوب نمیشود، به ما کمک میکند با زوایای پنهان وجود کسانی آشنا شویم که در گذر زمان از آن ها فقط نامی به یادگار مانده است، بدون آنکه کسی به جهان درونشان راه برده باشد.
وقتی آخرین حاکمان مغول از تخت به زیر کشیده شدند، جماعتی به نام سربداران در خراسان ظهور کردند تا یک بار دیگر افسانهٔ شجاعان رنگ واقعیت به خود بگیرد. افراد و گروههای مختلفی به این نهضت پیوستند؛ اما در میان آنها یکی بود که از جنس جنگاوران و قیامگران نبود. او قرار است در این کتاب، راوی آن روزها باشد. این فرد شاعر بود؛ ازاینرو معلوم نیست تا چه اندازه واقعیت را روایت میکند و تا چه اندازه ما را به جهان خیال خود میکشاند؛ اما میدانیم که او در میانهٔ دعوایی بزرگ قرار گرفته بود که معادلهاش مانند جنگ با مغولها سرراست و روشن نیست.
او محمود، پسر یمینالدین و مشهور به ابن یمین است. او پس از سرنگونی دولت ایلخان به سربداران پیوست. در پنجاهوچندسالگی در جایگاهی قرار گرفت که در آن دیگر خبری از ایلخان و کارگزارانش نبود. رؤیایی که تحققش ۱۲۰ سال طول کشید و بسیاری آرزوی دیدنش را با خود به گور بردند. محمود پیش از آن مستوفی دولت ایلخان در خراسان و یارِ غارِ خواجه علاءالدین محمد، وزیر خراسان بود. او معمار واژهها و صاحب بناهای متعددی بود که با کلمه ساخته میشدند و بههمین سبب او را عزیز میداشتند. گرچه معلوم نیست آیا این عزت و منزلت بعدها به کارش آمد یا به فراموشی سپرده شد.
خواندن کتاب شعر غارت شده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به همۀ دوستداران داستانهای تاریخی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شعر غارت شده
«شنیدن این سخنان برای محمود کافی بود تا نزدیکتر برود و با حسن جوری به گفتوگو بنشیند. نزدیک به پنجاه سال از عمرش گذشته بود و تجربههای این سالها به او کمک میکرد تا بتواند عیار آدمها را تشخیص دهد. وقتی از زبان شیخ شنید که در پاسخ به دعوت سربداران به این دیار آمده است، بیشازپیش یقین کرد که او سودایی بهجز ریاست در سر میپرورانَد.
زیر نور لرزان مشعلها میتوانست سایهروشن چهرهٔ مردی را ببیند که میخواست آسمان و زمین را به هم پیوند دهد و آرزویش را برای رسیدن به کمال انسان محقق کند.
شیخ میگفت: «نمیخواهم بگویم چنگیز و هلاکو و غازان بدتر از امیران ما بودند. نه، شاید حتی امیرانی چون سلطانمحمد خوارزمشاه یا مستعصم عباسی خونریزتر از آن بیگانهها بودند؛ ولی از زمانی که مغولها آمدند، ذلت و خواری رنگ دیگری پیدا کرد. چنانکه خود نیز پنداشتیم، به قوم نفرینشدهای تبدیل شدهایم که در حالِ دیدنِ مکافات اعمال خویش است. اینکه آدمی ذلًت را روزی و استحقاق خویش ببیند، بدترین دردی است که درمانی برای آن وجود ندارد و هیچ دعایی از این قوم به عرش اعلا نمیرسد؛ چون حضرت حق، خود فرموده خداوند هیچ قومی را تغییر نمیدهد، مگر آنکه نفس خود را تغییر دهند و آدمهای صاحبتجربه خوب میدانند که تغییر نفس کار بزرگی است که هرکسی از عهدهٔ آن برنمیآید».
زیر نور لرزان مشعلها، سایهها به رقص درآمده بودند. گویا شیخحسن و دوستدارانش به وجد آمده و به سماع مشغول شده بودند. شیخ حسن به همان ستونی تکیه داده بود که چندی پیش مرادش، شیخخلیفه، را در آنجا به دار آویخته بودند. حکومت ایلخانی هیچ اِبایی از اینکه حتی مسجد را به قتلگاه تبدیل کند، نداشت؛ ولی حالا که سربداران، سبزوار را به تصرف خود درآورده بودند، شاگردان شیخخلیفه میتوانستند با خیالی آسودهتر زندگی کنند.
همان جا محمود از زبان شیخحسن شنید که قدردان مردم سبزوار و بهویژه امیروجیهالدینمسعود سربدار است که او را به شهر خود دعوت کردهاند.
شیخ گفت: «حقیقت آن است که ما همگی مهمان این دنیا هستیم و من در دل این ضیافت بزرگ به مهمانی مردم شریف سبزوار آمدهام. امید آنکه به حرمت نان و نمکی که بر سر سفرهٔ آنها خوردهام، نمکدان آنها را نشکنم و قدردان سخاوت و مردانگی آنها باشم»
حجم
۱۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه