کتاب سارا (جلد دوم)
معرفی کتاب سارا (جلد دوم)
کتاب سارا (جلد دوم) نوشتۀ جری هیکس و استر هیکس با ترجمۀ سوگل مولائی در انتشارات باران خرد به چاپ رسیده است.
درباره کتاب سارا (جلد دوم)
این کتاب جلد دوم از مجموعۀ سارا است. کتاب داستان یک ماجراجویی و پر از سرگرمیهای تازه است. در این کتاب با دو دوست به نامهای سارا و ست و جغد قدیمی کتاب به نام سلیمان همراه میشویم. سارا (جلد دوم) شما را به سفری دلانگیز به ارتفاعات درک و رفاه میبرد و شما را مکرر هیجانزده و خوشحال میکند. شوخطبعی این دوستان نیز شما را میخنداند.
خواننده در این کتاب با سارا و ست همراه میشود و در حالی که به کشف فرمولی برای رسیدن به اهداف زندگی میپردازد، لذتی را تجربه خواهد کرد که میتوان آن را با کسانی که دوستشان دارد تقسیم کند. جری هیکس در ابتدای کتاب تأکید کرده است که هر چقدر در حال حاضر حالتان خوب است، پس از خواندن این جلد از کتاب سارا حالتان بهتر خواهد شد. او میگوید ما تضمین میکنیم که شما از سفرتان بهسوی شادابتر شدن لذت خواهید برد.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید سلیمان کیست. او جغدی است که بدون تکان دادن لبهایش صحبت میکند. سارا پارسال در راه خانهٔ مادربزرگ تاکر با این جغد سخنگو آشنا شده بود. بعد از اینکه برادر کوچک سارا، جیسون و دوستش، بیلی به سلیمان شلیک کرده و او را کشته بودند، او هنوز میتوانست با سلیمان حرف بزند. سارا میدانست هیچکس باور نمیکرد که او صدای سلیمان را در سرش میشنود. جغد گاهی بر سارا و ست، دوست و همکلاسی جدید سارا خودش را ظاهر میکند و چشماندازی تازه و روشنگر از زندگی در این سیاره به آنها میدهد. این دو دوست پرماجرا و درختنورد با مربی خود در مورد تجربیات متنوع و گاهی گیجکنندۀ خود با والدین، معلمان، دانشآموزان دیگر، همسایگان و صاحبان املاک گفتوگو میکنند. وضوح، درک و خردی که سلیمان به آنها میدهد منجر به دیدگاههای عملی شگفتانگیزی در مورد قوانین بازی زندگی میشود. این کتاب را نوجوانان در هر سنی میتوانند و خوب است که بخوانند.
خواندن کتاب سارا (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران داستانهای خارجی در ژانر ماجراجویی و انگیزشی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سارا (جلد دوم)
«در شهر کوهستانی سارا، یک بعدازظهر گرم و آفتابی بود. در واقع سارا به این نتیجه رسیده بود که این روز زیباترین روز کل سال بود؛ و برای جشن گرفتن این روز فوقالعاده زیبا، تصمیم گرفته بود به محل موردعلاقهاش در شهر برود، پناهگاهش. او این اسم را رویش گذاشته بود چون به نظر میرسید که هیچکس در کل شهر نمیدانست چنین جایی وجود دارد. هر وقت به اینجا میآمد به خاطر میآورد که چگونه همهچیز شکل گرفته است. چگونه نردههای فلزی پل بالای خیابان اصلی در اثر برخورد کامیون خم شده بودند، آن هم وقتیکه راننده داشت سعی میکرد هاروی، سگ دوستداشتنیای که همیشه وقت و بیوقت وسط جاده میپرید و توقع داشت که دیگران مسیرشان را منحرف کنند، زیر نگیرد. سارا خیلی خوشحال بود که هیچکس در آن روز صدمه ندیده بود، حتی هاروی؛ که البته برخیها معتقد بودند لیاقتش این بود که زیر ماشین برود. سارا با خودش فکر کرد: «شنیده بودم که گربهها نه تا جون دارن نه سگا!»
سارا آنجا دراز کشیده بود و جریان رودخانه را که از زیرش میگذشت نگاه میکرد. نفسهای عمیق میکشید و از بوی دلانگیز رودخانه لذت میبرد. حالش از همیشه بهتر بود. با صدای بلند و با شور و شوق تازه گفت: «من عاشق زندگیمم»
سارا کولهپشتی و ژاکتش را که روی پل تلنبار شده بودند جمع کرد و با خود گفت: «بهتره دیگه برم» هنوز روی پل ایستاده بود که کامیون سنگین و پرسر و صدای خانوادهٔ موریس از کنارش رد شد. البته این صدای موتور کامیون نبود که توجه سارا را جلب کرد، یا حتی جعبهٔ مرغهای بسته شده به سقف و یا بز پیری که پشت کامیون بالا و پایین میرفت. بلکه نگاه هیجانزدهٔ پسری بود که پشت نشسته بود. چشمانشان در هم قفل شده بود و برای لحظهای، هر دو احساس میکردند دوستی قدیمی را ملاقات کردهاند. سپس کامیون به سمت پایین جاده رفت. سارا کولهاش را پشتش انداخت و پایین جاده دوید تا ببیند ماشین کجا ایستاده است. «به نظر میرسه جلوی خونهٔ قدیمی خانوم تاکر وایساده. هووممم» سارا شنیده بود که مادربزرگ تاکر فوت کرده ولی اصلاً فکر نکرده بود که خانهٔ قدیمیاش چه خواهد شد. شوهر او قبل از تولد سارا فوت کرده بود. خانوم تاکر همیشه با دیدن سارا برایش دست تکان میداد. سارا هیچوقت بچههای او را ندیده بود چون همهشان قبل از اینکه سارا بزرگ شود و بتواند بهتنهایی در شهر بچرخد از آنجا رفته بودند.»
حجم
۲۳۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۲۳۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه