دانلود و خرید کتاب میاندار احمد مصطفایی
تصویر جلد کتاب میاندار

کتاب میاندار

معرفی کتاب میاندار

کتاب میاندار نوشتهٔ احمد مصطفایی و ویراستهٔ مهدی کاکایی و نجمه حسینیان فر است و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است. این کتاب خاطرات فرمانده بسیجی حاج محمد طالبی است.

درباره کتاب میاندار

کتاب «میاندار» خلاصه‌ای از زندگی و فعالیت‌های مذهبی، نظامی دفاعی و فرهنگی حاج محمد طالبی، یکی از بنیان‌گذاران تیپ نبی اکرم (ص) سپاه کرمانشاه و یکی از فرماندهان بسیجی تأثیرگذار دوران دفاع مقدس است که به اخذ نشان فتح از دست مقام معظم رهبری مفتخر شده است.

نویسنده در این کتاب با اشاره به سختی‌های دوران کودکی راوی، اهداف، انگیزه‌ها و نحوه ورود این فرمانده را به فضای نظامی و فرماندهی در دفاع مقدس را شرح می‌دهد و به شرح مختصر عملیات‌های مختلفی را که ایشان در آن شرکت داشته اند، می‌پردازد. مجروحیت‌ها، ازدواج، شیوه فرماندهی، رابطه با رزمندگان و نیروهای تحت امر یا مافوق، تشرف به حج، وضعیت جبهه‌های پدافندی و حال و هوای عملیات‌ها، اسارت و شهادت همرزمان و دوستان نزدیک و رفتار خاص راوی در این مواقع و فعالیت‌های فرهنگی راوی پس از پایان جنگ، مطالبی است که می‌توان در این کتاب مطالعه کرد.

خواندن کتاب میاندار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ خاطرات شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب میاندار

«از آغاز تهاجم ددمنشانهٔ رژیم بعث عراق ۲۱ ماه می‌گذشت. با بچه‌های سپاه قروه هماهنگ کردم تا در اولین اعزام، من هم راهی شوم. می‌خواستم داداش را در برابر عمل انجام‌شده قرار دهم. امیدوار بودم با رفتن من، فکر حضور در جبهه به سرش نزند و در کنار مادر در سریش‌آباد بماند. او از درگیری‌های آغاز انقلاب تا فعالیت‌های شبانه‌روزی، در جهادسازندگی حضور داشت. شهرت و آوازهٔ کارهایش در سازمان پیش‌مرگان مسلمان کُرد به روستا رسیده بود و در درگیری‌های کامیاران و کردستان در کنار محمد بروجردی و سیّدمحمدسعید جعفری تجربه‌های خوبی آموخته بود. این‌ها باعث شده بود تا در عین احساس غرور از داشتن چنین برادری، شعلهٔ غبطه به کارهایش در من برافروخته شود.

حسین چند سالی دور از خانه در میدان مبارزه بود و من در آغوش خانه و در دامن مزرعه به کشاورزی مشغول. حالا حقّ خودم می‌دانستم تا با رضایتی که مادر داده بود، شرایط را عوض کنم و او را در برابر عمل انجام‌شده گذاشته و به جبهه بروم. وقت آن رسیده بود که او جای خودش را با من عوض کند.

سرانجام، اواخر تیرماه سال ۱۳۶۱ با رفقای گرمابه و گلستان از کوچه‌های سریش‌آباد جَستیم و دل به دریا زدیم. با: محمد قنبری، علی‌اکبر اسفندیاری، احمدعلی مؤمنی، محمدرضا ضیایی و من، محمد طالبی!

از بستگان کسی از تصمیم من برای حضور در جبهه خبردار نشد؛ حتی برادر بزرگم حسین. حدود ۱۲۰ نفر بودیم که با مینی‌بوس از قروه راه افتادیم. مسئولیت جمعیت را به جوان کم‌سن‌وسالی کردزبان به نام هوشنگ ورمقانی سپردند. لاغراندام بود با محاسنی کم‌پشت و چهره‌ای مهربان که در لباس سبز سپاه خیلی دوست‌داشتنی‌تر به نظر می‌رسید. اوّل قرار بود به جبههٔ جنوب اعزام شویم. در بین راه تصمیم فرماندهان عوض شد و حرف از کردستان به میان آمد. به سنندج رفتیم، خسته‌وکوفته به پادگانی در نزدیکی‌های شهر رسیدیم پادگان حضرت رسول (ص). به‌شدت گرسنه بودیم و از غذا خبری نبود. روی چمن‌ها مقدار زیادی نان‌خشک ریخته شده بود تا آفتاب بخورد. چاشت اوّل ما خوردن نان‌های خشک و رَق بود. نان‌ها را در آب فرومی‌بردیم تا اندکی نرم شوند و بعد به‌سختی می‌خوردیم. قرار بود در این پادگان، آموزش مقدماتی رزم ببینیم و بعد از آن به منطقهٔ جنوب اعزام شویم. چندساعتی از حضورمان در پادگان نگذشته بود که خبر آمد آموزش منتفی شده است و به‌دلیل نیاز به نیرو، افراد باید به منطقهٔ سرپل‌ذهاب در استان کرمانشاه اعزام شوند. درحالی‌که هنوز از اعزام‌نشدن به جنوب ناراحت بودیم، دوباره سوار بر مینی‌بوس به دل جاده زدیم.»

حمزه
۱۴۰۳/۰۲/۲۷

عالی

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۷۲ صفحه

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۷۲ صفحه

قیمت:
۱۱۱,۰۰۰
۵۵,۵۰۰
۵۰%
تومان