دانلود و خرید کتاب با تو می مانم رضا قلی‌زاده علیار
تصویر جلد کتاب با تو می مانم

کتاب با تو می مانم

انتشارات:انتشارات صریر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب با تو می مانم

با تو می‌مانم حاصل بیش از شصت ساعت گفتگوی رضا قلی‌زاده علیار با سردار جمشید نظمی‌ است که در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس آذربایجان‌شرقی صورت گرفته است.

 درباره سردار جمشید نظمی

جمشید نظمی برای رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا نامی آشناست. او به سال ۱۳۳۹ در تبریز به دنیا آمد،‌ در این شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۵۹ دیپلم خود را اخذ کرد. او در کنار تحصیل از فعالیت‌های هنری و ورزشی غافل نشد؛ عکاسی رشته مورد علاقه‌اش بود و در کشتی و شنا پیشرفت‌های قابل توجهی به‌دست آورد.

وقتی قیام تاریخی ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۶ در تبریز رقم خورد، او در کلاس دوم نظری درس می‌خواند. مانند بسیاری از جوانان آن روزگار به جرگه مردم انقلابی پیوست. انقلاب اسلامی که در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی رسید فعالیت‌هایش را در مساجد عمق بخشید و جذب «سپاه توحیدی» شد.

جنگ تحمیلی هنوز شروع نشده بود که وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و سپس در روابط عمومی مشغول کار گردید. او در این ایام یک دوره فیلم‌سازی و عکاسی را در دانشگاه تهران زیر نظر استادان مطرح و شناخته شدهٔ کشورمان گذراند و با رتبه عالی قبول شد. با این‌حال شوق حضور در جبهه، او را واداشت مسئولان را برای رفتن به جبهه متقاعد کند.

شانزدهم شهریور سال ۱۳۶۰ برای اولین‌بار به جبهه سوسنگرد رفت و در عملیات «شهید مدنی» شرکت کرد. در سوسنگرد براثر اصابت ترکش از ناحیه بازو زخمی شد. در اعزام بعدی عملیات «مطلع الفجر» را تجربه کرد.

به دلیل آشنایی با عکاسی و فیلم‌برداری و نیاز روابط عمومی سپاه تبریز به افرادی مثل او مدتی مانع رفتنش به جبهه شدند طوری‌که نتوانست در دو عملیات بزرگ فتح‌المبین و بیت‌المقدس -آزادسازی خرمشهر- حضور داشته باشد. سرانجام با اصرار و پافشاری خود بعد از عملیات رمضان به جبهه رفت و تا پایان جنگ تحمیلی در جبهه‌ها ماند.

او در نبردهای مهم و سرنوشت‌سازی چون مطلع‌الفجر، مسلم‌بن‌عقیل، والفجر مقدماتی،‌ والفجرهای ‌۱، ۲، ۴ و ۸، خیبر، بدر،‌ کربلای ۴ و ۵ و بیت‌المقدس ۲ شرکت کرد،‌ چندبار زخمی شد و به افتخار جانبازی نایل آمد. در عملیات بزرگ «بدر» فرماندهی گردان سیدالشهدای لشکر عاشورا را بر عهده داشت و تنها فرمانده گردانی بود که در آن‌سوی دجله تا لحظه شهادت سردار نامدار اسلام شهید آقا مهدی باکری-فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا- در کنارش ماند.

برخی مسئولیت‌های او در دوران جنگ و بعد از آن عبارتند از: جانشین گردان شهدای محراب، فرمانده گردان‌های حضرت ابوالفضل (ع) و سیدالشهدای لشکر ۳۱ عاشورا،‌ جانشین تدارکات لشکر ۳۱ عاشورا، فرمانده تیپ در لشکر عاشورا،‌ مسئول آموزش نظامی لشکر ۳۱ عاشورا،‌ رئیس ستاد لشکر ۳۱ عاشورا،‌ جانشین لشکر ۳۱ عاشورا،‌ جانشین و سرپرست دانشکده پیاده نیروی زمینی سپاه، رئیس هیات فوتبال استان آذربایجان‌شرقی و مدیرکل بنیاد شهید وامورایثارگران استان آذربایجان‌شرقی.

خواندن کتاب با تو می‌مانم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به ادبیات پایداری و دفاع مقدس و خاطرات رزمندگان جنگ تحمیلی از خواندن این اثر لذت خواهند برد.

جملاتی از کتاب باتو می‌مانم

روزی به گردان ما از عقیدتی لشکر روحانی جدیدی معرفی شد. شب اول مهمان چادر خودمان کردیم. نه ما اسمش را پرسیدیم نه او خودش را معرفی کرد. برای تبلیغات آمده بود وحاج‌آقا می‌گفتیم. موقع خوابیدن، رختخوابش را جلوی درِ چادر پهن کرد. رضا داروئیان که پیک گردان بود، گفت: «حاج‌آقا این‌جا عقرب و رتیل‌های بزرگی دارد، آن‌جا نخواب. بیا این‌طرف، شب اول کار دست خودت می‌دهی.»

حاج‌آقا دراز کشیده بود. بلند شد سر جای خود نشست. گفت: «دعایی هست اگر بخوانم دیگر نمی‌آیند.»

مفاتیحی از کیفش بیرون آورد و دعا را خواند. بعد مفاتیح را مثل اولش گذاشت توی کیف. گفت: «خیال‌تان راحت، امشب دور و بر این چادر هیچ حیوانی نزدیک نمی‌شود.»

دعا خواندن حاج‌آقا، قوت قلبی شد برای ما و شب را راحت خوابیدیم. موردی هم پیش نیامد. صبح رختخواب‌مان را جمع کردیم. حاج‌آقا هم داشت پتویش را می‌تکاند که از پتو رتیل بزرگی پرت شد وسط چادر. حاج‌آقا تا چشمش به رتیل افتاد، پتو را انداخت و دوید بیرون.

بچه‌ها رتیل را گرفتند و کشتند. بعد به شوخی می‌گفتند: «حاجی‌جان! مثل این که دعا را برعکس خواندی. عوض این که بخوانی برو، خواندی بیا!»

حاجی هم می‌گفت: «دعا اثر کرده که شب نیش‌مان نزده و گرفته همان‌جا خوابیده.»

بلدچی؛ جلد دوم
اسماعیل سپه‌وند
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
دین
علی‌رضا مسرتی
آخرین شلیک
کاظم فرامرزی
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانی
عماد جبار زعلان کنعانی
روطه؛ جبهه‌ای به عرض ۱۰ متر
احمد رضا طاووسی
سایه تاک؛ خاطرات سروان پیاده‌ی چترباز
راحله صبوری
سنگ‌ریزه‌هایی که شمارش نشدند (خاطرات سرتیپ قیس صبیح الزیدی)
فاطیما فاطری
تشنگان قله‌های برفگیر؛ خاطرات بخشعلی ثابتی
ساسان ناطق
از جهنم سرد شین تا بهشت ارزنتاک
سیدعلی کاظم داور
رمل‌های تشنه
جعفر ربیعی
آزادگی در اسارت
سید حبیب حبیب‌پور
زندان الرشید؛ خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه سردار علی اصغر گرجی زاده
محمدمهدی بهداروند
تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر: خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر
سیدقاسم یاحسینی
رد پای برهنه
حمید حسام
چه کسی قشقره‌ها را می‌کشد؟
حجت شاه‌محمدی
دلیل
حمید حسام
پیغام ماهی‌ها
گل‌علی بابایی
فرمانده نجیب
مجید مظهر صفاری
علی(م)
۱۳۹۸/۱۲/۱۲

خود جمشید نظمی آدم جالبیه و شخصیتش مجابم کرد تا کتابو بخونم. کتاب نسبتا خوب نوشته شده مخصوصا اطلاعات فنی با ارزشی درباره جنگ ازش به دست میاد. البته یک جا اشتباه فاحشی دیدم که تاریخ شهادت محمود کاوه سال 62

- بیشتر
پاکان
۱۴۰۱/۱۲/۰۱

ابتدا تشکر از برادر بزرگوار سردار نظمی بابت جانفشانی و زحماتشون در چند سال جنگ تحمیلی ، دوم تشکر بابت نشر نوشته های ایشان توسط نویسنده عزیز…کتاب پر باری بود ، در زمینه دفاع مقدس کتاب زیاد مطالعه کردم،ایرادی که

- بیشتر
دومین‌بار که اصغر دیزجی را دیدم، گفت: «پس از زدن خاکریز، بچه‌های شناسایی، جلوتر از خط متوجه تابلو فلش‌هایی می‌شوند که نیروهای دشمن موقع رفت و آمد با استفاده از آن‌ها، یگان‌های‌شان را پیدا می‌کردند. صبح علی‌الطلوع جهت فلش‌ها را عوض می‌کنند. ظهر که ماشین غذای‌شان می‌آید، راننده از همه‌جا بی‌خبر یک‌راست آمد رسید پشت خاکریز. بچه‌ها شروع به تیراندازی کردند. راننده و یکی دو نفر دیگر که توی ماشین بودند، کشته شدند. حالا ما بودیم و سه نوع غذای متفاوت دست‌پخت برادران عراقی! غذای افسران و فرماندهان سوای غذای سربازان بود. دیزجی می‌گفت آن‌روز ظهر شکمی از عزا در آوردیم.
محمد

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

قیمت:
۱۲,۵۰۰
تومان