کتاب پیامبری از کنار خانه ما رد شد
معرفی کتاب پیامبری از کنار خانه ما رد شد
«پیامبری از کنار خانه ما رد شد» داستانی است به قلم عرفان نظرآهاری(-۱۳۵۳) و به تصویرگری عطیه مرکزی. این داستان با الهام از داستان آدم و حوا، خوانشی نو از آن ارائه میکند. در بخشی از این کتاب میخوانیم: از بهشت که بیرون آمد، داراییاش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود. و مکافات این وسوسه هبوط بود. فرشتهها گفتند: تو بیبهشت میمیری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد. انسان گفت: اما من به خودم ظلم کردهام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین میخواهد، پس زمین از بهشت بهتر است. خدا گفت: برو و بدان جادهای که تو را دوباره به بهشت میرساند از زمین میگذرد؛ زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و از باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو بازخواهی گشت وگرنه ... و فرشتهها همه گریستند. اما انسان نرفت.
درباره عرفان نظرآهاری
عرفان نظرآهاری در ۱۷ مرداد ۱۳۵۳ در تهران به دنیا آمد. او مدرس، نویسنده و شاعری ایرانی است که دکترای رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی دارد. آثار متعددی از او منتشر شده است که از آن جمله میتوان به «قلبی بزرگتر از جهان»، «وای اگر پرندهای را بیازاری»، «من بیابان همسرم باد»، «دو روز مانده به پایان جهان»، «روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس»، «در سینهات نهنگی میتپد»، «پیامبری از کنار خانهٔ ما رد شد»، «لیلی نام تمام دختران زمین است»، «جوانمرد نام دیگر تو»، «من هشتمین آن هفت نفرم»، «چای با طعم خدا» و… اشاره کرد. کتابهای او به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، ترکی، کردی، عربی، ژاپنی، ایتالیایی، آلمانی، سوئدی، و هلندی ترجمه شده است. او جوایز بسیاری را از آن خود کرده است.
بیوگرافی عرفان نظرآهاری را در صفحه این نویسنده میتوانید بخوانید.
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
نظرات کاربران
دلش مسجدی می خواست. باگنبدی فیروزه ای و مناره ای نه خیلی بلند پیرمردی که هر صبح و هر ظهر و هر شب بر بالای آن الله اکبر بگوید . یک حوض کوچک لاجوردی میخواست و شبستانی که گوشه گوشه اش
«پیامبری از کنار خانه ما رد شد»، «در سینهات نهنگی میتپد» و «من هشتمین آن هفت نفرم» سه کتاب از خانم نظرآهاری هستند که مفاهیم عمیق و ناب دینی عرفانی رو که با زندگی چندین هزار ساله انسان آمیخته شدند،
"از بهشت که بیرون آمد،دارایی اش فقط یک سیب بود.سیبی که به وسوسه آن را چیده بود.و مکافات این وسوسه هبوط بود. فرشته ها گفتند:تو بی بهشت می میری.زمین جای تو نیست.زمین همه ظلم است و فساد.انسان گفت:اما من به خودم
بگو این انسان کیست که ما نمیشناسیمش! گفت آنکه دریا دریا می نوشد و هنوز تشنه است... خیلی خوب بود ،حس لطیفی داشت
خلاصه و کوتاه، امّا عمیق... تو دل هر جمله هزار حرف و مفهموم جا داره. این کتاب میتونه تلنگری برای بیدار شدن و پیدا شدن باشه، بیدار شدن ما که خوابیم پیدا شدن ما که گم شدیم...
یانور✨ چند بارش را نمیدانم.. ولی میدانم هربار دلم هوایش را میکند.. هوای بالی که جا گذاشتم و فراموشش کردم هوای تلی از بالهایی که جا گذاشتیم و فراموششان کردیم هوای کسی که بالهایمان را برایش به ودیعه گذاشتیم.. من اما امیدوارم فرشته روزی به
جدای از بحث اعتقادات که اصلاً نمیخوام واردش شم به نظرم هنرمندانه نوشته شده بود
نتونستم تا آخر کتاب صبر کنم و بعد نظر بدم؛ مدام جملههای خوب رو یادداشت کردم اما بعد دیدم نمیشه، چون اگر بخوام همه رو به اشتراک بذارم باید کل کتاب رو بنویسم! کتابی بخونید راجع به آفرینش و انسان و
اگه دوست دارید از خود بشنوید این کتاب را بخوانید ممنون خانم نظرآهاری که عشق رو به یادمون انداختید سایه لطف خدا بر نوشته هاتون مستدام💚
من چاپیشو گرفتم....نثر نو و جالبی داره...به دل مییشیینه