دانلود و خرید کتاب وقتی اشباح بیدار می‌شوند: (کتاب اول: قدرت‌های سیاه) کلی آرم‌استرانگ ترجمه ندا شادنظر
تصویر جلد کتاب وقتی اشباح بیدار می‌شوند: (کتاب اول: قدرت‌های سیاه)

کتاب وقتی اشباح بیدار می‌شوند: (کتاب اول: قدرت‌های سیاه)

انتشارات:ایران‌بان
امتیاز:
۴.۸از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب وقتی اشباح بیدار می‌شوند: (کتاب اول: قدرت‌های سیاه)

«وقتی اشباح بیدار می‌شوند: قدرت‌های سیاه» نوشته‌ی کلی آرم‌استرانگ(-۱۹۶۸) است. این کتاب نخستین کتاب از این مجموعه کتاب فانتزی است. این کتاب در سال ۲۰۰۸ نوشته شده است.

این رمان داستان دختر پانزده‌ساله‌ای به نام چویی است که برای نخستین بار در زندگی‌اش احساس می‌کند همه‌چیز به طور خوبی در حال انجام است. در مدرسه و در زندگی شخصی‌اش روال زندگی تازه در حال درست شدن است که ناگهان بر اثر اتفاقی که مدرسه برایش می‌افتد ماجرا به کلی تغییر می‌کند. او از این به بعد برچسب «اسکیزوفرنیک» و متوهم می‌گیرد و در دسته «خل و چل‌ها» شناخته می‌شود...

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

همان‌طور که فیلم چرند را تماشا می‌کردم و ذرت بوداده می‌خوردم، سرانجام احساس آرامش کردم. گفت‌و‌گو با ری موثر بود. او فکر نمی‌کرد دیوانه‌ام. حتی فکر نمی‌کرد اسکیزوفرنی داشته باشم.

بعد از جدایی از خانواده‌ام، برای نخستین بار احساس کردم وضعیتم خیلی هم بد نیست. شاید قرار نبود سرنوشتم با درس و مدرسه گره بخورد. شاید بیش ‌از‌ حد واکنش نشان داده بودم.

آیا بچه‌های مدرسه می‌دانستند چه اتفاقی برایم افتاده است؟ چند نفر دیدند که در راهروی مدرسه می‌دویدم. عده‌ای هم دیدند که مرا بیهوش روی برانکار گذاشتند. می‌توانستم چند هفته‌ی دیگر به مدرسه برگردم و احتمالاً کسی متوجه غیبتم نمی‌شد.

فردا برای کری ایمیل می‌فرستم و می‌گویم که بیمار شده‌ام. احتمالاً او نیز از زبان دیگران همین را شنیده بود.

می‌خواستم همه چیز به همین‌جا ختم شود. تشخیص دکترها فکرم را مشغول کرده بود، اما اکنون زمان بحث کردن نبود. من قرص می‌خوردم، در صورت لزوم دروغ می‌گفتم و سرانجام روزی از آسایشگاه لایل مرخص می‌شدم و به زندگی عادی‌ام بازمی‌گشتم.

roza
۱۴۰۰/۰۴/۰۵

خیلی زیبا و هیجان انگیزه، حتما بخونید. از طاقچه تقاضا دارم دو جلد دیگر این مجموعه شامل اشباح سرگردان و زمزمه اشباح را هم اضافه کند.

melika
۱۳۹۸/۰۵/۰۲

کتاب خیلی خوبیه من چاپیش رو خوندم

ali
۱۳۹۶/۰۳/۲۱

کسی خونده ایا؟؟؟؟؟

lonelyhera
۱۳۹۹/۱۱/۲۵

من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم و کل مجموعه اش واقعا قشنگ و زیبا بود من از شخصیت سایمون بیشتر از بقیه اشون خوشم اومد اون حس شوخ طبعی و اجتماعی بودنش واقعا لذت بخش بود برام

bookisland_fatemeh
۱۳۹۹/۰۷/۲۵

اول فکر کردم چیز جالبی نداره، چون به شخصه از تخیلی زیاد خوشم نمیاد... ولی واقعا در حین خوندن جذبش می شید، نمی تونید از خوندنش دست بکشید و می خواید بدونید چه اتفاقی برای چویی، درک و سیمون میفته...

- بیشتر
matinlove73
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

کتاب خیلی قشنگیه لطفاً جلد دوم و سومش رو هم بزارین

mmd j
۱۳۹۸/۰۵/۰۸

چیشد قسمت جدید.

reihaneh
۱۴۰۰/۰۲/۲۶

خیلی جالب بود ولی کاملا درخماری قسمت ۲و۳ اش موندم.....اگه طاقچه نمیخواددست بکارشه،خوشحال میشم دوستان راهنمایی کنن چطور بقیشو پیدا کنم ومطالعه کنم؟

ariyan
۱۳۹۹/۰۹/۱۳

من سری کامل آن را خواندم به طرف داران ژانر ترس پیشنهاد میکنم وقتی تنها هستند بخوانند این کتاب فوق‌العاده زیبا جذاب است برای اونایی که نمیدنن درک و چویی باهم رابطه بهتری برقرار میکنند

A
۱۴۰۱/۰۷/۲۹

قشنگ بود

صدای خرد شدن چیزی، رشته‌ی افکارم را پاره کرد. گویی کسی روی زمینی کثیف و پر از آشغال راه می‌رفت. اما اشباح بی‌صدا راه می‌روند. صدا بار دیگر به گوشم رسید. صدای تق‌تق و تلپ‌تلپ چیزی بود؛ انگار کسی روی مشتی سنگ‌ریزه راه می‌رفت. به‌زور به راه افتادم و به در رسیدم. با نوک انگشت‌هایم در چوبی را هل دادم. تکان نخورد. قفل بود. به در تکیه دادم. با مشت به آن کوبیدم. جیغ کشیدم، به در کوبیدم و کمک خواستم. همان‌ موقع، انگشت‌هایی سرد، دور قوزک پاهای برهنه‌ام پیچید.
mmd j
مامان گفته بود که درباره‌ی زیرزمین با امیلی حرف زده است. چویی از این بابت مطمئن بود. چشم‌هایش را بست و به فکر فرورفت. پیش از آن‌که مامان و بابا به مهمانی بروند، در اتاق نشیمن بازی می‌کرد. مامان صدایش زد و چویی به طرف راهرو دوید. مامان او را در آغوش گرفت و وقتی سر عروسکش، به چشم مامان خورد، خندید. ـ می‌بینم که داری با شاهزاده خانم بازی می‌کنی... منظورم جازمین دزده‌ست... بالاخره علاء‌الدین بیچاره رو از دست غول بدجنس نجات داد؟ چویی سرش را تکان داد و با صدایی آرام گفت: ـ درباره‌ی زیرزمین با امیلی حرف زدی؟ ـ معلومه که حرف زدم. دوشیزه چویی باید مطمئن باشه درِ زیرزمین بسته می‌مونه و مجبور نیست بره اون‌جا. همان ‌موقع سر و کله‌ی بابا پیدا شد. مامان به بابا گفت: ـ ما باید درباره‌ی اسباب‌کشی از این‌ خونه، با هم حرف بزنیم، استیو.
mmd j
مامان فراموش کرده بود درباره‌ی زیرزمین به پرستار جدید هشدار بدهد... چویی بالای پله‌ها تلوتلو خورد، با دست‌های خپل و چاقش نرده‌ها را محکم چسبید. دست‌هایش آن‌قدر می‌لرزید که چیزی نمانده بود از نرده‌ها آویزان شود. پاهایش هم می‌لرزید و سر اِسکوبی دوی روی کفش‌های راحتی‌اش، تندتند تکان می‌خورد. نفس‌نفس می‌زد؛ گویی مسافت زیادی را دویده بود. صدای خفه‌ی امیلی از زیرزمین تاریک به گوش رسید: ـ چویی؟ مامانت گفت تو زیرزمین زغال هست، اما من پیداش نمی‌کنم. می‌تونی بیای پایین به من کمک کنی؟
mmd j

حجم

۲۷۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۴۶۰ صفحه

حجم

۲۷۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۴۶۰ صفحه

قیمت:
۲۰۰,۰۰۰
تومان