کتاب پرواز از فرنگ
معرفی کتاب پرواز از فرنگ
کتاب پرواز از فرنگ نوشتهٔ رضا کاشانی اسدی است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب پرواز از فرنگ
کتاب پرواز از فرنگ حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که ۹ فصل دارد. راوی، دختری به نام «مارلین» است. در بخشی از این رمان متوجه میشوید که مارلین در سال ۱۹۶۱ میلادی دچار یک حادثه شده است؛ اتفاقی که دیگران از کنارش راحت گذر کردند، اما او را گرفتار خود کرد. او انگشتنمای شهر شد و شب و روز برایش یکی بود؛ تا اینکه درخشش چهرهایْ راه را برای مارلین روشن کرد. او کیست و چه اتفاقاتی برایش افتاده است؟ این رمان به قلم رضا کاشانی اسدی را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب پرواز از فرنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پرواز از فرنگ
«همان روز، با گفتوگویی که آقای معراجی با ما داشتند، صیغهٔ عقد دائم بین من و واحدی را جاری کردند و فردای آن روز، به ثبت رسمی رساندیم. مادرم هم خرسند بود، هرچند خیلی نشان نمیداد. رفتن من پیش آقای معراجی و واحدی و حضورم در مرکز، به من آرامشی داده بود که تا به آن روز، تجربه نکرده بودم. چیزی شبیه طعم بهشت.
قرار شد همان شب، برای گفتوگو و آشنایی بیشتر، دوتایی گشتی در مونیخ بزنیم. خوشبختیِ ما این بود که طی نامههایی که مبادله شده بود، با لایههای اندیشهٔ همدیگر آشنا بودیم. نمیدانم پیشنهاد من بود یا واحدی، به اندازهٔ یک کیلو گیلاس خریدیم. در پارک شستیم و داخل همان پاکت کاغذی، روی میزی گذاشتیم و دو طرف میز سنگی نشستیم. تمام جشن عروسیمان همان یک کیلو گیلاس بود که با هم دانهدانه خوردیم. زمانیکه به آخرین دانهها رسیدیم، حرفهایمان هم تقریباً تمام شد. قرار شد یک واحد آپارتمان کوچک اجاره کنیم و زندگیمان را زودتر شروع کنیم.
ابتدا تمام دنیای من و واحدی کانون رسولالله (ص) بود، ولی آن وضع برایم سازندگی عجیبی داشت. آقای معراجی و دوستانش انگار فرشتگانی بودند که برای ساختن آدمها آمده بودند. وضع مالی واحدی بد نبود. جوان بود، ولی خیلی باجربزه و غیرتمند. آن موقع، بازار فرش ایران در آلمان رونق داشت. واحدی با همان جوانی، در تجارت قالی فعال بود و از این راه، درآمد قابلقبولی کسب میکرد.
با اجازهٔ آقای معراجی، من نماز را اول به زبان آلمانی میخواندم، بعد با ترجمهٔ آن آشنا شدم. ولی از همان روز اول، واحدی کمکم کرد و زود، نمازخواندن به زبان عربی را یاد گرفتم. از مرکز، رسالهای امانت گرفتم و با احکام آشنا شدم. این دوران، دوران خوبیِ ما بود و بعد دچار حوادث بسیار شدیم.
از اینکه با واحدی بودم احساس خوشی داشتم. آقای معراجی خوب مرا درک میکردند. ایشان همیشه چون پدری حامیام بودند. چیزهایی را تجربه میکردم که توان گفتنش را برای آشنایانم نداشتم. صریح بگویم، در غرب، از این سبک زندگی هیچ خبری نیست؛ یک زندگی آرام و ساده در سایهٔ مردی عزیز و باغیرت اصلاً وجود خارجی ندارد.
راستش واحدی دوستان زیادی داشت. من نه پیگیر بودم، نه حساسیتی داشتم. میآمدند و در اتاقکی در منزل ما صحبت میکردند و میرفتند. گاهی متوجه میشدم که نامههایی میآمد و برگههایی تکثیر میشد. هیچوقت وارد موضوع نشدم، چون فکر میکردم حتماً کارهای درستی است که انجام میدهند. تا اینکه صاحب فرزندانی شدیم و پنج سالی هم گذشت. از مخفیکاریِ مصطفی فهمیدم حضور و فعالیت آنها باید پنهان بماند.»
حجم
۸۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۸۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه