دانلود و خرید کتاب ویلا دختر جنگل رابرت بیتی ترجمه فاطمه طاهری
تصویر جلد کتاب ویلا دختر جنگل

کتاب ویلا دختر جنگل

نویسنده:رابرت بیتی
انتشارات:نشر ویدا
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب ویلا دختر جنگل

کتاب ویلا دختر جنگل نوشتهٔ رابرت بیتی و ترجمهٔ فاطمه طاهری است. نشر ویدا این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی رمانی فانتزی که برای نوجوانان نگاشته شده است.

درباره کتاب ویلا دختر جنگل

کتاب ویلا دختر جنگل دربردارندهٔ یکی از داستان‌های مجموعهٔ «ویلا» است. این اثر اولین جلد این مجموعه است. داستان این رمان فانتزی در سال ۱۹۰۰ میلادی می‌گذرد؛ زمانی که دو مرد از قبیله‌ٔ روز دربارهٔ گِرد یا صاف بودن زمین صحبت می‌کردند که «ویلا» اتفاقی حرف‌هاشان را شنید. سرش را تکان داد و با خودش گفت هر دو در اشتباه‌اند. زمین نه صاف بود و نه گرد؛ زمین کوهستان بود.

ویلا، دخترکی است از ارواح شب، بهترین دزد قبیله، کسی که از تاریکی شب استفاده می‌کند و به داخل خانه های مردم روز می خزد و چیزهایی را می دزدد که آن ها از گم‌شدنشان غمگین نمی‌شوند. کار او خطرناک است، چون مردم روز هر چیزی را که درکش نکنند، می‌کُشند، اما ویلا حاضر است برای جلب رضایت پاداران، رهبر پرجذبهٔ «فائران»ها، هر کاری بکند.  اگر می‌خواهید ماجراهایی که در این رمان فانتزی رخ می‌دهد را بدانید، این اثر را بخوانید.

خواندن کتاب ویلا دختر جنگل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن رمان‌های فانتزی علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ویلا دختر جنگل

«ویلا بر سر پاداران فریاد کشید: «از وقتی یادمه مدام بهمون می‌گفتی انسان‌ها خانواده‌م رو کشته‌ن، اما من به تو مشکوکم. حقیقت اینه که پدر و مادر من درست جلو چشم‌هات دستوراتت رو زیر سؤال بردن و از نظر تو مجرم بودن. جرم‌شون این بود که می‌خواستن دخترهاشون رو به روش خودشون بزرگ کنن، به زبان فائران‌ها با اون‌ها حرف بزنن و دانش مردم خودمون رو بهشون یاد بدن. اما از همه بدتر این بود که پدرم اسم تو رو می‌دونست، خوب می‌شناختت، نایلیک. مثل آینهٔ دِق جلو روت بود و مدام یادت می‌نداخت پاداران نیستی، خداوندگار قبیله نیستی.»

ویلا که حرف می‌زد، فائران‌ها به پاداران نگاه می‌کردند و بعد به ویلا، و درِگوشی با هم حرف می‌زدند و میان خودشان بحث می‌کردند، انگار شنیده‌هاشان را کنار هم می‌گذاشتند تا به حقیقت پی ببرند.

ویلا بر سر پاداران و محافظ‌ها که دورش را گرفته بودند داد کشید: «تو به‌خاطر حرف‌هایی که زده‌م و کارهایی که کرده‌م من رو متهم به خیانت به قبیله می‌کنی. می‌گی خائنم چون انسان‌ها رو از زندان‌های پایین پناه‌گاه فراری داده‌م؛ اما من هرگز یه فائران رو با نیزه زخمی نکرده‌م و به هیچ فائرانی مشت نزده‌م. من به راه و روش قدیم زندگی کرده‌م، روشی که می‌گه اعضای قبیله باید از هم مراقبت کنن و همدیگه رو دوست داشته باشن.»

ویلا به چهره‌های مردمی که حالا همگی به‌سمت او چرخیده بودند نگاهی انداخت و گفت: «پاداران نه‌تنها قاتل مردم خودشه که حیوون‌های جنگل رو که زمانی دوست‌ها و هم‌پیمان‌های ما بودن توی تله می‌ندازه و سلاخی می‌کنه! او سبک زندگیِ جنگلی رو که باعث بقامون می‌شد رها کرده! محافظ‌هاش رو می‌فرسته بیرون تا مردم بی‌گناه قبیلهٔ روز رو بکشن و بچه‌هاشون رو بدزدن! گوش‌هامون از دروغ‌هاش دربارهٔ انسان‌ها پُره. اون ذهن‌مون رو مسموم کرده، اما خودش وسایل و ابزار انسان‌ها رو تو لونهٔ مخصوصش انبار می‌کنه و می‌خواد از کارشون سردربیاره!»

پاداران نعره زد: «اگه بچه‌های اون‌ها رو نگیریم، قبیله از بین می‌ره!» و سعی کرد با نیروی اراده‌اش مردم را مرعوب کند، اما همهمه‌ای مثل صدای وزوز صدها زنبور در کندویی گندیده میان جمعیت پیچید.

ویلا رو کرد به پاداران و گفت: «دوباره ازت می‌پرسم نایلیک، جواب‌مون رو بده. برادرت کجاست؟ کیلیان کجاست؟»

پاداران که از شدت خشم و کینه منفجر شده بود، غرولندکنان گفت: «اسم اون خائن رو پیش من نیار!» نیزه‌اش را به‌سمت ویلا نشانه رفت، انگار تمام بدنش از تلألؤ نیرویش می‌درخشید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۳۰۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۱۹۸,۰۰۰
تومان