کتاب پروانه های بنفش
معرفی کتاب پروانه های بنفش
کتاب پروانه های بنفش نوشتهٔ ستاره شجاعی مهر است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب پروانه های بنفش
کتاب پروانه های بنفش برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که شما را با شخصیتی به نام «نیاز» آشنا و همراه میکند. نیاز با ترس و راز بزرگی که در سینه دارد، همراه با خانواده در باغ بزرگ عمویش زندگی میکند. بهدنبال ارتباط او با «میثم» و رسوایی بزرگ، چارهای جز رفتن و گریز از کشور ندارد. آنسوی مرزها اما با مردی ملاقات میکند که زندگی مبهم و مرموزش، سرنوشت نیاز را دستخوش تغییرات اساسی میکند. اتفاقات دیگری هم در راه است. این رمان را بخوانید تا سرانجام نیاز را بدانید.
خواندن کتاب پروانه های بنفش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پروانه های بنفش
«برای روز یکشنبه همراه ژانت و دوستانش به پارک رفتیم.
بودن میان غریبهها معذبم میکرد.
کم حرف میزدم و ایرانی بودنم برای آن ها جالب بود.
کاترین و پاتریشیا دوستان صمیمی ژانت بودند و مدام سعی داشتند با خنده و شوخی سر حرف را با من باز کنند.
جز لبخندی محو و کوتاه در جوابشان حرفی برای گفتن نداشتم.
ژانت هوایم را داشت و اجازه نمیداد احساس کنم غریبه هستم اما واقعیت چیز دیگری بود.
ناهار را در کنار جمع دوستانهٔ آنها کباب خوردیم.
فکر کردم همان کبابی باشد که آنیل تعریفش را کرده بود.
مزهٔ خیلی خوبی داشت و اولینبار طعم غذایی در لندن به کامم خوش نشسته بود.
بعد از ناهار به پیشنهاد جان، پسری که قدبلندی داشت و لاغر بود به باغوحش رفتیم.
با دیدن حیوانات داخل قفس ناخداگاه یاد سالهایی افتادم که در خانه و کنار خانوادهام بودم، اما چیزی از اسارت کم نداشت.
از دست خودم کلافه بودم که نمیتوانستم خاطرات گذشته را فراموش کنم.
کاش پاکنی وجود داشت که میشد با آن بخشی از ذهن را پاک کرد.
بخشهای سیاه و تاریکی که یادآوریش، جز درد و عذاب چیزی نداشت.
به حیوانات کوچک مثل خرگوش و پرندهها غذا دادیم و کمکم حس کردم میتوانم در جمع دوستان ژانت راحت باشم و چند کلمه ای هم باب دوستی با آنها حرف بزنم.
تنها چیزی که اذیتم میکرد نگاه خیرهٔ چارلز و توماس به من بود.
ژانت از قبل گفته بود با آن دو زیاد صمیمی نیستند و فقط بخاطر دوستی نزدیکشان با جان، اجازه میدهند در این جمع باشند.
چارلز و توماس جلوی چشم بقیه بعد از ناهارشان نوشیدنیهای غیرمجاز نوشیدند و گاهی از دهانشان کلمات زشت و نامربوطی بیرون می آمد. نگاه خیرهٔ آنها عذابم میداد و وقتی طولانی شد با اشارهٔ غیر مستقیمی این موضوع را به ژانت گفتم.
ژانت بیاهمیت شانهای بالا انداخت و گفت:
- ولشون کن، مستن.
و تن صدایش را پایینتر آورد.
- سعی کن نزدیکشون نشی.
سری به چپ و راست تکان دادم.
- نه، من اصلاً طرفشون نمیرم.
با لبخند صحبتم را تایید کرد و گفت:
- منم ازشون خوشم نمیاد.
به حرف ژانت گوش کردم و سعی داشتم تا جایی که ممکنه سرم را به طرف چارلز و توماس نچرخانم.
دوست نداشتم خیالات واهی به سرشان بزند و فکر کنند از عمد نگاهشان میکنم.
از محوطهٔ باغ وحش که بیرون زدیم ژانت چندباری عطسه زد.
نگرانش شدم و گفتم:
- امروز هوا سرد بود، سرما نخوری!»
حجم
۲۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان دختری که مورد آزار پسر عموی بیمارش قرار گرفته و حالا دانشجو شده و مورد علاقهی همدانشگاهی . هرچند غم انگیز بود ولی بالاخره راه درست طی شد ونیاز قصه پایان خوبی داشت .والبته بدون زیاده گویی خسته کننده