
کتاب روزها جنگ، شب ها عشق
معرفی کتاب روزها جنگ، شب ها عشق
کتاب روزها جنگ، شب ها عشق نوشتهٔ بهمن علی نژاد است. انتشارات کتابسرای میردشتی این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب روزها جنگ، شب ها عشق
کتاب روزها جنگ، شب ها عشق برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۱۸ فصل نوشته شده است. این رمان یک راوی اولشخص دارد که در ابتدای اثر خبر میدهد مدتی پیش درون چالهای بوده که با خون همسنگرهایش پر شده است. این رمان ضدّ جنگ داستان آدمهایی را نقل کرده است که برخلاف خواستهٔ خود وارد کاراز جنگ شدهاند. قهرمان داستان تکتیراندازی است که در بحبوحهٔ جنگ از آتشافروزی و کشتار منزجر میشود، اما همچنان با ندای وظیفهٔ خود پیش میرود. داستان در ذهن شخصیت اول جلو و عقب میرود؛ تا اینکه صلح موقت پیش میآید. اینجا است که روی دیگر زندگی، یعنی عشق بر شخصیت اصلی این رمان چهره میگشاید. پایان داستان چیست؟ این اثر را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب روزها جنگ، شب ها عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روزها جنگ، شب ها عشق
«در کوچه با سرعت راه میروم تا چشمم درگیر چراغ خانهٔ استلا نشود. نهایت رذالت است. والریا حق دارد که میترسد. تکیه کردن بر درختِ بیریشه تکیه دادن بر باد است. همانطور که سریع رد میشوم، نوری در ذهنم روشن میشود، اما شعاع نور به قدری ضعیف است که بر تاریکی ذهنم چیره نمیشود. هر چه است، آزاردهنده و مانع تمرکز ذهنم است. قدمهایم را تندتر میکنم. نزدیک مدرسه که میشوم چند نفر محاصرهام میکنند. از میان تاریکی، بویان و آلفردو را تشخیص میدهم.
ـ گفته بودم که بدراهی رو انتخاب کردی. آلفردو، نگفته بودم؟
ـ البته که گفته بودی. بعضیها گوش شنوا ندارن!
لحن حرف زدن آلفردو عوض شده است. با راه انداختن کار و کاسبی، امور را در دست گرفته است. حسابکتاب از عهدهٔ مغز خالی بویان خارج است. آلفردو دارد قدرت میگیرد و بویان را به حاشیه میراند.
ـ آدمهام خبر آوردن که جاسوسبازی درآوردی. توی کار ما سرک کشیدی. ما هیچ خوشمون نمیاد کسی چوب لای چرخمون بذاره.
بویان قدرتِ رو به افزایش گروه خود را درک کرده است. سروان آپستول از او حمایت میکند. دیگر برای سروان آپستول و سایر فرماندهان تکتیراندازها و قهرمانهای جنگ معنای خاصی ندارند. حالا زمان آن است که برای کیسههایی که دوخته بودند توشهای بردارند. پس دیگر حمایت سروان آپستول و هیچکس دیگر را ندارم. خودم هستم و بویان. برتری نفری هم که با اوست. بهتنهایی حریف خودش و آلفردو میشوم، اما وجود چهار همراه دیگر شانسی برایم باقی نمیگذارد. کمکم به دیوار فشرده میشوم. کتاب از دستم میافتد. بدجوری صدمه میبیند. زمین خیس هم مهلتش نمیدهد. بویان و همراهانش چاقو بهدست نزدیک میشوند. کاش میتوانستم به والریا بگویم که ترکش نکردهام، دستکم نه به دلخواه خودم. برای تداوم حیات، آدم باید یک کار حسابی بکند؛ کاری که ارزش زندگی کردن را داشته باشد. یا خود را در دیگران متبلور کند و با ارزشهای آنها زندگی کند. دومی راحتتر است. برای همین است که شمار کسانی که تلویزیون تماشا میکنند و وارد گروهها میشوند، از تعداد آدمهایی که فکر میکنند و زندگی درستی دارند بیشتر است. من اهمیتی به هیچکدام نمیدهم. چشمهایم را میبندم و منتظر میشوم این خط ممتد زندگی تبدیل به نقطهچینهای دورافتاده از هم بشود. فقط تصویر یک منظره دلم را به لرزه درمیآورد؛ والریا تنها روی تپه به غروب خورشید خیره شده و منتظر من است. هنگام غروب خورشید، با اندوهی بزرگ به این میاندیشد که با کس دیگری منتظر طلوع خورشیدم. کاش چاقو را در قلبم فروکند. درست در همین لحظه، صدای فئودور را میشنوم.
ـ هیچکس تکون نخوره. همه سر جای خودشون بمونن. نه، شما دو تا از ایگور فاصله بگیرید، خیلی آروم. حرکات سریع دست عصبیم میکنه. مجبورم میکنه انگشتم رو روی ماشه فشار بدم.»
حجم
۲۵۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۲۵۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه