
کتاب نفر پانزدهم
معرفی کتاب نفر پانزدهم
کتاب نفر پانزدهم نوشتهٔ جهانگیر خسروشاهی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی قرار میگیرد، یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان در مناطق جنگی و بهوسیلهٔ «حسام» و «بروجردی» پیش میرود. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب نفر پانزدهم اثر جهانگیر خسروشاهی
کتاب «نفر پانزدهم» که نخستینبار در سال ۱۳۹۵ در ایران منتشر شد، یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۱۶ فصل نوشته شده است. شخصیت اصلی داستان «حسام» است؛ مردی شجاع و مصمم؛ همچنین «بروجردی» شخصیتی فرعی اما تأثیرگذاری است. کشمکش که نیرویی است که تنش و هیجان را در داستان ایجاد میکند، داخلی (درونی، مثل تردیدهای ذهنی قهرمان) یا خارجی (درگیری با دشمنان، طبیعت، جامعه و...) است. در این رمان حسام هم با خطرات بیرونی (دشمنان، کمبود مهمات) مواجه است و هم با کشمکش درونی (اضطراب لو رفتن، دلتنگی برای خانواده). زاویهٔ دید این داستان چشمی است که از طریق آن داستان روایت میشود. حسام، زاویه دید سومشخص است که به ما اجازه میدهد افکار و احساسات شخصیتهای مختلف را بشناسیم. محیطی که داستان در آن رخ میدهد و حسوحال کلی داستان را شکل میدهد، بیشتر مناطق جنگی و شهرهای سنندج و کرمانشاه است که حس اضطراب و هیجان را منتقل میکند. داستان حسام عمدتاً خطی است، اما بخشهایی از گذشتهٔ او نیز بهمرور روایت میشود.
خلاصه کتاب نفر پانزدهم
فصل اول رمان حاضر اینگونه آغاز میشود که در پادگان هنگام بازی بچهها آژیر خطر به صدا درمیآید و فرمانده اعلام میکند که نیروهای داوطلب برای اعزام به منطقهٔ غرب کشور مورد نیاز هستند. با وجود درخواست فرمانده برای داوطلبشدن مجردها، بسیاری از متأهلها نیز داوطلب میشوند. «حسام» که ابتدا مأموریت سازماندهی نیروها را دارد، با اصرار موفق به همراهی با گروه اعزامی میشود. در منطقه حسام با «احمدی»، مسئول عملیاتی دوست میشود و قرآنخوانی او تسلیبخش غربتش است. احمدی تلاش میکند حسام را به تهران بازگرداند، اما او مصمم به ماندن تا پایان درگیریها در کردستان است. پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ حسام که کارمند حسابداری ارتش بوده، به پاسداری از انقلاب روی میآورد و به سپاه میپیوندد. او معاون فرماندهٔ پادگان شده و همچنان به وظایفش با عشق و تعهد ادامه میدهد.
فصل دوم درحالی ادامه مییابد که حسام و پنج همراهش برای یافتن مسجد جامع و دیدار با «بروجردی» وارد سنندج میشوند. بروجردی از کمبود مهمات میگوید و حسام مأمور تأمین آن میشود. او در کرمانشاه مهمات را تهیه کرده، اما بهدلیل ناامنی پرواز تصمیم میگیرد آن را بهصورت زمینی انتقال دهد. با ترفندی هوشمندانه، مهمات را در میان بار هندوانهٔ یک کامیون جاسازی میکنند. حسام با لباس کردی بهعنوان شاگرد راننده همراه میشود. در مسیر با خطر بازرسی و سرقت هندوانهها روبهرو میشوند، اما با خونسردی و تدبیر از موانع عبور میکنند. در نهایت مهمات سالم به مسجد جامع میرسد و بروجردی از این موفقیت خوشحال میشود. درگیری در شهر شدت گرفته و نسیمی بر پیکر شهدا در مقر میوزد. این داستان چگونه ادامه پیدا میکند؟ بخوانید تا بدانید.
چرا باید کتاب نفر پانزدهم را بخوانیم؟
مطالعهٔ این رمان شما را با بخشی از تاریخ معاصر ایران، یعنی دوران جنگ ایران و عراق آشنا میکند.
کتاب نفر پانزدهم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان در باب جنگ ایران و عراق پیشنهاد میکنیم.
درباره جهانگیر خسروشاهی
«جهانگیر خسروشاهی» یک آذر ۱۳۴۰ در روستای دهق واقع در ۸۴کیلومتری شمال غرب اصفهان زاده شد. خواندن و نوشتن را در مکتب آموخت و پس از دورهای تحصیل در مدرسه وارد حوزه شد و به تحصیلات حوزوی پرداخت. فعالیتهای فرهنگی خود را از ابتدای انقلاب ۱۳۵۷ شروع کرد و از سال ۱۳۶۸ همکاری با حوزهٔ هنری را آغاز کرد. حضور در مجلهٔ «سوره»، دو دوره عضویت در شورای بررسی کارگاه قصه و رمان حوزهٔ هنری، عضویت در پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، همکاری با گروه تلویزیونی جهاد سازندگی و گروه تلویزیونی «روایت فتح» از فعالیتهای فرهنگی او بوده است. در سال ۱۳۷۷ بهعنوان داور در جشنوارهٔ فیلم دفاع مقدس و در سالهای ۱۳۷۷، ۱۳۷۹ و ۱۳۸۳ بهعنوان داور جشنوارهٔ انتخاب کتاب دفاع مقدس حضور داشت. در سال ۱۳۸۳ داوری انتخاب کتاب دفاع مقدس دفتر ادبیات داستانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را عهدهدار بود. او داستان کوتاه، رمان، زندگینامهٔ داستانی و مقالههایی را به چاپ رسانده است. رمان «نفر پانزدهم» یکی از کتابهای جهانگیر خسروشاهی است.
بخشی از کتاب نفر پانزدهم
«از شهادت سعید پانزده روز میگذشت و در طی این مدت، دیگر بچهها را اذیت نمیکردند. اما هنوز صدمۀ کابلها بر بدن و جای طناب بر دست بچهها خوب نشده بود. ساق پاها هم هنوز از ضربۀ لگدهایی که با پوتین به آن زده شده بود، التیام نیافته بود. لگدزدن به ساق پا، بدترین و رایجترین شکنجۀ درون زندان بود. بچهها بیرحمانه و درحالیکه طاقت کار نداشتند، بهکار گماشته میشدند. مرضهای بهخصوصی در بین آنان پیدا شده بود که ازجملۀ آنها، دملهای چرکین و خونآلودی بود که بر بدنشان میزد و بعد از حدود ده هفته، بهظاهر خوب میشد، اما دوباره رشد و نمو دمل دیگری در کنار آن شروع میشد. پوست بدن در اَثر عدم شستوشو، متعفن شده بود، بهطوریکه بوی آن بچهها را از یکدیگر دور میکرد. علامت مرگ را دیگر همه میشناختند: زردشدن دماغ و سیاهشدن دور چشم و ضعف مفرط. بهمحض پیداشدن این علائم، حسام و بچهها تدابیری برای نجات مریض میاندیشیدند که ازجملۀ آنها ایثار جیرۀ غذایی خود بود. با این تفاوت که برای بیمار، بلوط و نخود و لوبیا را در قوطیهای خالی کنسرو میریختند و روی آتش میپختند و به او میخوراندند. علیرغم این تمهیدات، مریضها اغلب، جان سالم بهدر نمیبردند.
حسام احساس میکرد که پرداختن به مسئلۀ نظافت بچهها یک ضرورت حیاتی است. چراکه روزبهروز وضع نظافت خرابتر میشد و بچهها تحتتأثیر یک حالت روانی، آرامآرام به کثافت خو میکردند. بهنحویکه هیچ حرکتی برای کمترکردن آلودگیها نشان نمیدادند. بااینکه میتوانستند ناخنهای خود را حتی بدون وسیله بگیرند، نمیکردند. آرامآرام فاصلۀ میان بچهها بیشتر میشد. بوی تعفن سبب میشد که افراد از یکدیگر احساس نفرت بکنند و کمتر به هم نزدیک شوند. حسام تصمیم خود را گرفت و نگهبان را صدا زد. اولینبار بود که از سرهنگ درخواست ملاقات میکرد: «میخوام با سرهنگ صحبت کنم.»»
حجم
۶۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
حجم
۶۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه