کتاب لگولاس می آید
معرفی کتاب لگولاس می آید
کتاب لگولاس می آید نوشتهٔ مهدی سالک ارجی است. نشر موج این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب لگولاس می آید
کتاب لگولاس می آید حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در آن یک نویسنده و کلکسیونر کتابهای عتیقه را دنبال میکنید. او از یک دلال عتیقه، کتابی با زبان بیگانه را به قیمتی گزاف میخرد که با خون نوشته شده است؛ غافل از آنکه این کتاب طلسم شده و موجودی شرور به نام «لگولاس» در آن زندانی است. لگولاس که موجودی شیطانی است، بهجای غذا کتاب میخورد. او با خوردن کتاب، قدرت خود را حفظ میکند و برای گرمکردن پاها و کلبهاش کتابها را میسوزاند. او بیرحم است و انتقام میخواهد. حالا طلسم کتاب باطل شده و لگولاس میآید.
خواندن کتاب لگولاس می آید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب لگولاس می آید
«سالک توی کافه با فکری پریشان روبهروی سلمان اعرابی نشست. هردو قهوه و کیک سفارش دادند.
وقتی سالک قهوهاش را مزهمزه میکرد، سلمان که همیشه سرش را با تیغ میتراشید گفت: «یه مورد خوب برات دارم. یه کتابه، ولی گرونتر از همۀ کتابهایی که تا حالا آوردم برات آب میخوره!»
سالک تکهای کیک شکلاتی به دهانش گذاشت و گفت: «باید دید ارزشش رو داره که توی کلکسیون من جا بگیره یا نه!»
سلمان گفت: «دِ! میگم نمونۀ این کتاب هیچجای دنیا پیدا نمیشه! این کتاب از اروپا اومده و بهدست من رسیده. فقط یه نسخه ازش نوشته شده!»
سالک دوباره تکۀ دیگری کیک داخل دهانش گذاشت و با دهان پر گفت: «سولی اینقدر مقدمه نچین برو سر اصل مطلب. اینا رو میگی که قیمت رو ببری بالا!»
«نه به جان خودم. از این کتاب فقط یه دونه توی دنیا وجود داره. همون یه دونه هم دستنویسه!»
سالک تکرار کرد: «دستنویس؟!!»
«آره. قدمت کتاب حدوداً به دو قرن میرسه. کتاب توی یه زیرزمین مهر و موم شده بود که پیداش کردن. من اینو از یه دلال دیگه خریدم؛ خیلی برام گرون تموم شد. اسم کتاب زندان هست!»
سالک گفت: «این چرتوپرتها چیه که میگی؟ از کجا معلوم این کتاب باارزش باشه؟»
سلمان کلۀ طاسش را جلو آورد و آهسته گفت: «این کتاب با خون نوشته شده. کسی از این کتاب چیزی نمیدونه. چون به زبان خارجیه، باید ترجمه و رمزگشایی بشه. مطمئنم چیزای مهمی توی کتاب نوشته شده وگرنه با خون نوشته نمیشد!»
مهدی آهسته پرسید: «مطمئنی جوهرش خونه؟!»
«صد البته!»
مهدی اینبار با تعجب بیشتر دوباره پرسید: «و مطمئنی که اصله و قدیمیه؟»
سلمان گفت: «اوهوم... خودم شخصاً بررسی کردم؛ اصله! حداقل برمیگرده به دو قرن پیش. من تونستم دلال رو راضی کنم قبل از رمزگشایی اونو به من بفروشه. حالا من اینو میخوام به تو بفروشم!»
سالک گفت: «باید کتاب رو خودم ببینم. الان پیشته؟»
«توی ماشینه!»
مهدی با چشمهای گشادشده گفت: «تو کتاب به این مهمی رو توی ماشین گذاشتی؟ شاید بدزدنش!»
سلمان خندید و گفت: «ماشین من مال سایپا و ایرانخودرو نیست که امنیت نداشته باشه. حتی سارقهای حرفهای هم نمیتونن درِ ماشین منو باز کنن!»
سالک قهوهاش را سر کشید و گفت: «بریم ببینیمش!»
سلمان اعرابی گفت: «پول کافه رو تو حساب کن!»
مهدی سرش را تکان داد و گفت: «همیشه دنبال تیغ زدنی!»
نیش دلال طوری باز شد که تمام دندانهایش را ریخت توی کافه!
آنها بهطرف دیگر خیابان رفتند. دلال صندوقعقب ماشینش را باز کرد. کیف رمزدار فلزی را برداشت؛ بعد هردو توی ماشین نشستند.
رمز را که وارد کرد قفل بالا پرید. کتاب مربعشکلی را که توی پارچۀ قهوهای پیچیده شده بود به سالک داد.
مهدی آن را گرفت و مشغول بازکردن پارچه دور کتاب شد.
اعرابی گفت: «دلالی که اینو ازش خریدم گفت وقتی کتاب رو پیدا کرده متوجه شده کتاب با مفتولهای آهنی مهر و موم شده. مفتولها رو با انبر بریدن، ولی وقتی دیدن کتاب با خون نوشته شده فروختن به من چون دنبال دردسر نمیگشتن!»
سالک پارچه را از دور کتاب باز کرد و پرسید: «چه دردسری؟!»
«اون کسی که کتاب رو پیدا کرد احتمال میداد کتاب شومی باشه... یهجور کتاب اهریمنی! من فکر میکنم این کتاب طلسم داشته باشه!»
سالک شکلکی درآورد و گفت: «نمیدونستم اینقدر خرافاتی هستی! طلسم و اهریمن و این چرتوپرتها فقط مال قصههاست!»
سپس بادقت به کتاب نگاه کرد. جلد آن چرمی و قدیمی بود. روی جلد کتاب چیزی به زبان خارجی نوشته شده بود. کتاب را باز کرد. صفحۀ اول را نگاه کرد؛ بعد کتاب را ورق زد و پرسید: «اینا به چه زبانی نوشته شدن؟»
اعرابی گفت: «گویا زبان کتاب آلمانی هست. باید بدی برات ترجمه کنن. ضمناً انگار به صفحات کتاب موادی زدن که مدت بیشتری سالم بمونه!»
سالک گفت: «انگار با خودنویس و خون نوشته شده عجیبه! من بلد نیستم آلمانی بخونم.» سپس کاغذهای کتاب را که به مرور زمان زرد و کهنه شده بودند، ورق زد و پرسید: «خب قیمت بگو؟»
سلمان گفت: «یه میلیارد تومن. چک هم قبول میکنم!»
مهدی گفت: «قیمت این کتاب بالاست، ولی نه اینقدر. نهصد میلیون بهت بهصورت چک دوماهه میدم.»
سلمان دستهایش را به هم مالید و گفت: «قبوله! دستهچکت همراهته؟»
«معلومه که همراهمه!»
دستهچکش را بیرون آورد، آن را پر کرد و امضاء زد و به اعرابی داد.
سلمان لبهایش را حریصانه لیسید و گفت: «همیشه از معامله با تو خوشحال میشم رفیق!»
سالک کتاب را زیر بغل زد و خواست از ماشین پیاده شود.
اعرابی گفت: «فقط یه چیزی!»
سالک به او نگاه کرد.
دلال گفت: «لازمه که بگم باید احتیاط کنی؛ ممکنه کتاب طلسم شده باشه!»
سالک گفت: «مزخرف نگو!» و از ماشین پیاده شد. بعد سوار خودرو خودش شد و بهسمت خانه حرکت کرد.»
حجم
۷۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۷۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
نظرات کاربران
من طی چند ساعت این کتابو تموم کردم.. شاید تصور کنید لگولاس زیاد خشن عمل نکرد ولی کاری که اون میکنه...اوه زیادی واسه کتابخونا آزار دهنده هست.. پیشنهاد میکنم از دستش ندین🙂↔️