کتاب همسر ببر
معرفی کتاب همسر ببر
کتاب همسر ببر نوشتهٔ تئا اوبرت و ترجمهٔ افسانه قربان زاده است. انتشارات ناهید این رمان معاصر آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب همسر ببر
کتاب همسر ببر نخستینبار در سال ۲۰۱۱ میلادی وارد بازار نشر شد. داستان این رمان چیست؟ در کشوری در حوزهٔ بالکان که در حال بازسازی بهخاطر جنگی طولانی است، دکتری جوان به نام «ناتالیا»، به یتیمخانهای در کنار دریا میرود. زمانی که ناتالی و دوست صمیمیاش، «زورا» مشغول درمان و مراقبت از بچهها میشوند، او احساس میکند که در حصار اسراری کهن و عجیب قرار گرفته است؛ اسراری که میزبانان خوشرو و مهربانش تصمیم گرفتهاند به او نگویند؛ اسراری دربارهٔ خانوادهای عجیب که برای یافتن چیزی بهخصوص، زمین تاکستانهای پیرامون را حفر میکنند؛ اسراری که در مناظر این مکان پنهان شدهاند. ناتالی با رازی شخصی و دردناک درمورد خودش نیز مواجه است. او شرایط غیرقابلتوضیحی پیرامون مرگ پدربزرگ عزیزش دارد. این رمان برندهٔ جایزهٔ اورنج سال ۲۰۱۱ میلادی، نامزد جایزهٔ بهترین کتاب داستانی گودریدز و نامزد دریافت جایزهٔ دوبلین سال ۲۰۱۳ بوده است.
خواندن کتاب همسر ببر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب همسر ببر
«در نیمهراه بالای کوه، شبح برای استراحت توقف کرد، من هم ایستادم، زیر درخت کوتاهی مغلوب باد و خمیده روی جاده و در میان هجوم عطر اسطوخودوس و مریم گلی به مشامم؛ وسط جاده ایستاده بود، دوروبر را نگاه میکرد و اینپا و آنپا میکرد. مطمئن بودم برگشته و نگاهم میکند. میدانست آنجا هستم و سعی داشت تصمیم بگیرد با من چه کند. برنامهریزی نکرده بودم اگر برگردد و با من رودررو شود چه کار کنم. برای اولینبار از پوشیدن روپوش سفیدم که هنوز تنم بود و کولهای که روی شانهام آویزان بود، پشیمان بودم. مرد که از یک طرف به طرف دیگر برمیگشت و مثل یکجور رقص پاندایی آهسته، اینپا و آنپا میکرد، من همانطور بیحرکت آنجا ایستاده بودم، قوز کرده بود و شانههایش را به جلو خم کرده بود و در میان سایهها میچرخید، و من متوجه شدم که دارم به مورا فکر میکنم، از این فکر خندهام گرفت.
بعد، ماه بیرون آمد و نقش کل تپه، سایهٔ درختان و سنگهای گرد و برآمدهٔ امتداد جاده را به برآمدگیهای تندوتیز تبدیل کرد و من دیدم که مرد دوباره بهراه افتاد. آهسته، آهسته، پیچوتاب میخورد و از تپه بالا میرفت. منتظر ماندم تا در خم جاده گم شود، بعد، دنبالش بهراه افتادم. مدتی طولانی مثل مستها شده بودم، شیب تند کوه به طرفم کج شده بود، و هرچه نزدیکتر میشدم، خم جاده بیشتربه راست میپیچید و شبیه به بستر رودخانهای کمعمق و خالی به نظر میرسید که از شهر در امتداد قسمت صاف تپه که باد هموار کرده بود، کشیده میشد. زیر پایم طرح رنگینی از ساحل بود، روشن از تابلوی بستنیفروشیها و تراس رستورانها، و آب آغشته به نورچراغهای لنگرگاه، و میدان تاریک اطراف صومعه که باغ خالی برادرآنتون را در خود داشت.
مرد همچنان در بستر رودخانه رو به بالا میرفت و از میان آبراه باریک به طرف جنگلی رفت که روی تپهٔ مقابلمان گسترده میشد و من در فضای باز پشتسرش راه میرفتم. امیدم به این بود که دوباره برنگردد پشتسرش را نگاه کند، چون حالا که از کناره تپه حرکت میکردیم جایی برای پنهانشدن نداشتم. صدای وزش باد دیگر به گوش نمیرسید، صدای جیرجیرکها هم دیگر نمیآمد، بهجز صدای خفیف ترقتروق بستر رود زیر قدمهایم و صدای قلابهای کولهام، و صدای خشخشِ چیزی که هرازگاهی در میان علفها میدوید، هیچ صدای دیگری به گوش نمیرسید.
خیلی جلوتر، مرد اینور و آنور میشد و در میان آب، خودش را به جلو پیش میراند. از پشت، شکل و شمایلش عجیب شده بود. به جلو خم شده بود. پاهای بزرگش را آرام روی زمین میگذاشت و سرش روی شانههایش لقلق میزد. هیچ اشتیاق و انگیزهای برای تعقیبش نداشتم. یک بار چند دقیقهای ایستادم، کفشهایم خیس شده بود، دیدم که همچنان میرود و دور میشود، و ظاهراً اصلاً به برگشتن فکر هم نمیکند.»
حجم
۳۲۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۳۲۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه