کتاب پسر دلبند
معرفی کتاب پسر دلبند
کتاب پسر دلبند نوشتهٔ لورن نورث با ترجمهٔ بابک اسلامیه در انتشارات کتابسرای تندیس به چاپ رسیده است.
درباره کتاب پسر دلبند
هرچند رمان معمایی پسر دلبند را میتوان یک اثر دلخراش و تکاندهنده دانست؛ اما اگر به داستانهایی با موضوعاتی در حوزهٔ مشکلات فردی و روانشناختی علاقه دارید، این کتاب برایتان جالب خواهد بود. این داستان دربارهٔ مادری است که بهتازگی شوهرش را از دست داده و برای تأمین جانی پسر کوچکش، دست به هر کاری میزند. تس کلارک، شخصیت اصلی داستان، پس از بیدارشدن در بیمارستان و درحالیکه پسرش گم شده است، با چالشهای زیادی روبهرو میشود. این داستان درگیرکننده و پرتنش به تلاشها و مبارزات تس برای کشف حقیقت و محافظت از فرزندش میپردازد.
کتاب پسر دلبند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
پسر دلبند به دوستداران داستانهای درام، معمایی و روانشناختی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب پسر دلبند
«حدس میزنم پنج دقیقه باشد. در این پنج دقیقهها قلبم با چنان نیرویی میزند که با هر تپش، تمام بدنم را تکان میدهد. در این پنج دقیقهها میدانم که باید کاری کنم. پسرمان گم شده و مطمئن نیستم کسی این را بفهمد. مطمئن نیستم کسی دنبالش بگردد. پس از این پنج دقیقهها، اسیر دردی میشوم که در شکمم میپیچد، طوری که انگار کسی درونم را میتراشد و زیرورو میکند و برای اینکه با جیغ بلندی سراغ تو و داروهایم را نگیرم، ناچارم لبهایم را محکم روی هم بفشارم.
در این پنج دقیقهها میفهمم شلی کنارم است. سردی و نمناکی دستش را روی پوستم حس میکنم و میخواهم بدانم چه مدت روی صندلی پلاستیکی کنار تختم نشسته است. وقتی ناگهان چشمهایم را باز میکنم و نگاهم به چشمش خیره میماند، دستم را پس میکشم.
«تس. حالت چطوره؟» چند سانتیمتر به جلو خم میشود و بوی عطر شانلش به مشامم میخورد. این بو خاطرهٔ آخرین باری را به ذهنم میآورد که او را دیدم، وقتی در آشپزخانهمان کنار ایان ایستاده بود و چاقوی مخصوص بریدن کیک تولد جِیمی را محکم در دستش گرفته بود. تنها صدا، چکچک خونی بود که از چاقو روی زمین میریخت.
حس میکنم درون دهانم از کرک پوشیده شده است. انگار لپم پر از پنبهٔ خام باشد. نمیتوانم حرف بزنم.
میپرسد: «میخوای یه ذره آب بخوری؟» درست مثل همیشه فکرم را میخواند، درست مثل تو. از پارچ کنار دستش کمی آب در لیوان پلاستیکی میریزد و لیوان را جلوی چشمم بالا میگیرد، ولی وقتی با حرکت سرم دستش را رد میکنم، دیوارهای آبی کمرنگ اتاق بیمارستان جلوی چشمم میچرخند.
«جِیمی کجاست؟» کلمات مثل تکههای شیشه گلویم را میخراشند، ولی بهزور بیرونشان میآورم.
شلی سرش را با حرکتی ناگهانی میچرخاند و نگاهی تند و یواشکی به سه پرستاری میاندازد که پشت میز کاری در انتهای دیوار اتاق نشستهاند. «متأسفم، تس. خواهش میکنم فقط روی بهتر شدنت تمرکز کن. اینجا در امانی.»
در امانم؟ از چه چیزی در امانم؟ از چه کسی؟ جِیمی کجاست؟
قطرهٔ عرقی روی پیشانیام مینشیند و هنگام سرازیر شدن به سمت موهای فردار و گوریدهام، پوستم را غلغلک میدهد. آثار درد دوباره در گودی شکمم پدیدار میشود. وقتی درد سوزانی به سمت قفسهٔ سینهام بالا میآید، نفسهایم کوتاه و بریده میشود ــ دم و بازدم، دم و بازدم.»
حجم
۳۳۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
حجم
۳۳۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه