کتاب رد پای خدا
معرفی کتاب رد پای خدا
کتاب رد پای خدا نوشتهٔ ماکسانس ون درمرش و ترجمهٔ نرگس کریمی است. نشر نیماژ این کتاب را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «گنکور ۱۹۳۶» این نشر است.
درباره کتاب رد پای خدا
ماکسانس ون درمرش در کتاب رد پای خدا داستان زندگی دختری به نام «کارلینا» را روایت میکند؛ دختری روستایی که در یک روستا در بلژیک در حوالی رودخانهٔ لیس زندگی میکند. کارلینا بهناچار با مردی خشن ازدواج میکند. همسر کارلینا پس از مدتی بهعلت قاچاق به زندان میافتد و پس از این اتفاق کارلینا نزد شوهرخالهاش «وانبرگن دومیسین» که نویسندهٔ مشهوری است، میرود. با اینکه کارلینا در منزل جدید با استقبال گرمی روبهرو شده است، ناچار میشود نزد شوهرش برگردد و پس از آن اتفاقات بسیاری در زندگی او رخ میدهد. چه تغییراتی در زندگی او رخ میدهد؟ بخوانید تا بدانید. ماکسانس ون درمرش که یک وکیل تجربی بود، در زمینهٔ حرفهاش بسیار کم کار کرد و ترجیح میداد خود را وقف نوشتن کند. کارهای او در سبک واقعگرایی بود و بهطور کلی در داستانهایش به زندگی مردم و محل زندگیاش اشاره میکرد. او در سال ۱۹۳۶ جایزهٔ گنکور را با کتاب «ردپای خدا» دریافت کرد. ون درمرش در طول زندگی موفقیتهای بزرگی را تجربه کرد.
خواندن کتاب رد پای خدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای فرانسوی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رد پای خدا
«قبل از روشن کردن گاز، دوباره حساب و کتاب کرد، اسکناسی پنجاهفرانکی را که نباید به آن دست میزد، کنار گذاشت. آن را برای دایه در نظر گرفته بود. بعد یک بیفتک با سیبزمینیهای گرمشده پخت. از پنجرهی باز، همهمهی خیابان بالا میآمد، افرادی که از بندرگاه و کارخانهها برمیگشتند. کارلینا آهسته و با دهانی خشک غذا میخورد. در میان این هیاهو احساس تنهایی بیشتری میکرد تا در تنهایی خودش. بشقابش را کنار زد و رفت تا پنجره را ببندد؛ چون دیگر گرسنهاش نبود در اتاق کوچکش که مثل یک حمام بخار خفهکننده بود، شروع به لباس پوشیدن کرد. دو، سه بار وسوسه شد و به سمت کشوی میز که پول در آن بود، رفت. دلش میخواست سه فرانک بردارد تا برای دومیسیان کوچولو کفش بخرد. در آخر جرأت نکرد، چون هفتهای بود که باید ذغالسنگ میخرید.
بیرون رفت. خیابان سورو و بعد خیابان شارکویته را در پیش گرفت. آدمهای زیادی جلوی در خانهها و در پیادهروها بودند. به او که از آنجا رد میشد، نگاه میکردند. در گوشهی یک خیابان، ویترین یک کفشفروشی را دید، ایستاد. دمپاییهای کوچک قرمز و قشنگی او را جذب خود کرده بود. به دومیسیان فکر کرد. سه فرانک و پنجاه سانتیم. دلش میخواست به اتاقش برگردد و پول بردارد. اما به این نتیجه رسید که این کار عاقلانه نیست؛ به راهش ادامه داد، خیابان را تا اسکلهی واندیک و بارانداز پایین رفت. روی عرشهی لنجی رفت که از رود شلده رد میشد و هشت سو پرداخت. زود رسیده بود. لحظهای در میان گاریهای دهقانان و دوچرخههای رویهمانباشته ایستاد. طنابها را باز کردند و لنج بزرگ گرد و تپل در میان رودخانه به راه افتاد. موتور دیزلش بهزحمت کار میکرد و لنج یکوری حرکت میکرد، انگار که مست باشد. به ساحل سمت چپ نزدیک شد. کارلینا پیاده شد و پیاده به راه افتاد. در طول مسیر، از میان نوعی بوتهزار شنی و لمیزرع، ردیفی از تپههای سفیدرنگ پوشیده از علف کمپشت گذشت و به سمت مزرعهای رفت که دخترش را آنجا به دایه سپرده بود. چون در کارخانه کار میکرد، نمیتوانست او را پیش خودش نگه دارد. مجبور شده بود کودکش را در این مزرعه بگذارد اما شنبهها به دیدنش میآمد و بعضی اوقات که خیلی دلش برای او تنگ میشد، شبها با عجله پیش او میرفت.
بعد از کمی پیادهروی، از دور مزرعه را دید. مجموعهای از طویلهها، انبارهای غله و ساختمانها به شکل مربعی دور یک حیاط ردیف شده بودند. کارلینا به صورتش گِل اُخرا مالیده بود و از زیر شاخههای گروهی از درختان تنومند شاهبلوط راه میرفت. در سمت راست جاده و در فاصلهی دویست یا سیصدمتری از مزارع بود. مسیر رسیدن به مزرعه از گذرگاه طویلی از درختان زیرفون عبور میکرد که بسیار باریک بود و عرضش تنها به اندازهی یک ماشین بود، در ورودی آن در چوبی مشبکی قرار داشت که اطرافش را از هر طرف پرچینی انبوه از گیاه گلدار آقطی گرفته بود. حجم زیادی بابونههای آلمانی با گلهای زردرنگ، در آنجا بوی تندی پخش میکردند. کارلینا، این گذرگاه طولانی که دشت آفتابخورده را رد میکرد، به خاطر سایه و بوی شدید گلهایش دوست داشت. اطراف مزرعه را مجموعهای از گلهای باشکوهی در بر گرفته بود: مزارع گلهایی که مزرعهداران پرورش میدادند. قرمز، سفید، آلبالویی، آبی و سبز، گلها در ردیفهای طولانی گسترده شده بودند و رنگارنگ و چشمنواز بودند، گویی گل بسیار بزرگی، زمین را با گلبرگهای عظیمش پوشانده بود. یک سمفونی از رنگهای تند که همه آن را میپسندیدند.»
حجم
۲۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه