کتاب خرگوش تپه
معرفی کتاب خرگوش تپه
کتاب خرگوش تپه نوشتهٔ رابرت لاسن و ترجمهٔ باربد طاهری و ویراستهٔ فاطمه سالاروند است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده و از مجموعهٔ «کتابهای پرندهٔ آبی» است.
درباره کتاب خرگوش تپه
کتاب خرگوش تپه که با تصویرسازیها و به قلم رابرت لاسن منتشر شده، دربردارندهٔ داستانی برای کودکان است. این داستان دربارهٔ «جرج» است؛ خرگوشی که در خرگوشتپه با موش کورها، موش صحراییها، خارپشتها و دیگر خرگوشها زندگی میکند. وقتی خانوادهٔ به نزدیکی خرگوشتپه نقلمکان میکند و به کاشتن سبزی مشغول میشود، جانوران نقشه میکشند پنهانی به مزرعهٔ آنها بروند و سبزیهای آن را بخورند. آیا آنها این تصمیم را عملی میکنند؟ چه ماجراهایی پیش روی جرج و دیگر حیوانات خرگوشتپه است؟ بخوانید تا بدانید.
رابرت لاسن این داستان کودک را در ۱۲ بخش نگاشته که عنوان آنها عبارت است از «مردمان جدیدی میآیند»، «مادر و غصّههایش»، «جورجی کوچولو و آوازش»، «دایی آنالدس»، «خپله از جایش تکان نمیخورد»، «ماشینهای حمل اثاثیه»، «مطالعه، مغز را خراب میکند»، «شبی سخت برای آبزیرکاه»، « شبِ تقسیم»، «ابرها بر فراز تپّه»، «دعوا و خستگی» و «برای همه به اندازهٔ کافی غذا هست». این اثر در مجموعهٔ «ادبیات کلاسیک» قرار میگیرد.
خواندن کتاب خرگوش تپه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان گروه سنی «ج» پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خرگوش تپه
«سهمیهٔ هر حیوان مال او و خانوادهاش میباشد و هرکس که به حقوق دیگران تجاوز کند، از این تپّه تبعید خواهد شد.
اگر به طور ناگهانی، مردم مقدار زیادی از سبزیجات را برداشت کنند و حیوانی در مضیقه بیفتد، کمیتهٔ نجات، سهمیهٔ جدیدی در قسمتی دیگر برای او تعیین خواهد کرد.
در پایان باید عرض کنم که تا نیمهٔ دوم تابستان به هیچچیز نباید دست زد. این مهمترین قانونی است که در اثر تجربهٔ سالیان دراز به دست آمده، زیرا استفاده از حبوبات و سبزیجات نارس برای همه عواقب ناگواری دارد. اگر سبزیجات کامل رشد کنند سهم همه بیشتر خواهد شد. امیدوارم تا آنوقت صبور باشید و انضباط فردی را، که از مشخّصات بارز ساکنان این تپّه است، مراعات کنید. امیدوارم افرادی که موظف بر نظارت قوانین هستند، مجبور به اجرای مجازات برای هیچکس نشوند. بگذارید به خپله و روباه یادآوری کنم که این قوانین شامل گندم سیاه، جوجه، مرغ و اردک هم میشود.»
بوگندو گفت: «از طرف من خاطرجمع باشید. چون زباله در تمام فصلها وجود دارد. بیا روباه، امشب شبِ مرغ سرخکرده است.»
همهٔ حیوانات با رضایت و دلخوشی از جلسه به خانههایشان برگشتند. گروهی از جوانان آواز «روزهای خوش باز میگردند.» را میخواندند. البته هنوز به «عید نیمهٔ تابستان» خیلی مانده بود، ولی باغچهها پر و سرسبز بودند و غذا هم در اطراف فراوان پیدا میشد.
تمام خانمهای خانهدار در فکر تهیهٔ کنسرو و خشک کردن بعضی از میوهها برای زمستان بودند. مادر باز هم دربارهٔ یک گنجهٔ اضافه که همیشه دلش میخواست، داشته باشد حرف زد و قرار شد دایی آنالدس او را در برآورده شدنِ آرزویش همراهی کند. البته جورجی هم که در استفاده از ابزار مختلف مهارت پیدا کرده بود، میتوانست در این کار به دایی آنالدس کمک کند. آن شب جورجی برای تهیهٔ بعضی از لوازمی که مورد احتیاج بود به مغازهٔ مرد چاق سر چهارراه رفت. مادر هم داشت جای قفسهٔ جدید را تعیین میکرد.
ناگهان سکوت شب با صدایی که قلبها را در هم میفشرد و زنگ خطر را به صدا درمیآورد، رنگ دیگری گرفت. ابتدا از طرف «جادهٔ سیاه» صدای ایست ناگهانی لاستیکهای یک ماشین بر روی زمین، بلند شد، سپس لحظهای سکوت محض و بعد صدای فریاد و دشنام یک مرد و بعد دوباره صدای موتور ماشین که به حرکت درآمد، شنیده شد.
مادر فقط فریاد کشید: «جورجی!» و غش کرد. پدر و دایی آنالدس با شتاب به طرف جاده دویدند و بعد صدای پای گوزن قرمز را که با سرعت از تپّه پایین میآمد شنیدند. صدای پای خپله و موشهای دیگر نیز میآمد. با وجود آن همه شتاب و عجله باز هم نتوانستند زودتر از مردمان آن خانه به محلّ موردِ نظر برسند. پدر صدای دویدن آنها را روی جادهٔ خاکی شنید و نور آبی و سفید چراغشان را شناخت.»
حجم
۹۳۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۹۳۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه