کتاب جورج اورول
معرفی کتاب جورج اورول
کتاب جورج اورول نوشتهٔ ریموند ویلیامز و ترجمهٔ شیرزاد غضنفری است و انتشارات ناهید آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب جورج اورول
آشنایی با زندگینامه نویسندهها، خواندن نقدی خوب و دانستن اینکه آنها نوشتههای خود را تحت چه شرایط تاریخی و چه روحیاتی به رشته تحریر درآوردهاند اهمیت بسزایی دارد. جورج اورول از آن دست نویسندههایی است که زندگیاش برای منتقدان اهمیت فراوانی دارد؛ زیرا اورول در روزگاری سرنوشتساز در تاریخ معاصر زندگی میکرد.
در نیمسدهای که اورول زاده شد و زندگی کرد و نوشت، دنیا شاهد بحرانها و رویدادهای خشونتباری بود که به بیثباتی و ناایمنی و لگامگسیختگی انجامید. نظام پارلمانی در بخش بزرگی از جهان متمدن شکست خورد. جامعه ملل به علت آنکه نتوانست از برخی از وحشیانهترین حملات به ارزشهای انسانی جلوگیری کند، از هم پاشید. در ظرف مدتی کمتر از سی سال جهانیان با دو جنگ بزرگ و بیسابقه روبهرو شدند که به سبب آن دهها میلیون تن به فجیعترین وضع به دیار مرگ رفتند و صدها میلیون نفر دیگر عزیزترین میراثهای مادی و معنوی خویش را از دست دادند. در فاصله دو جنگ، دنیا با یکی از سهمناکترین بحرانهای اقتصادی مواجه گشت و در اثر آن میلیونها خانواده از هستی ساقط شدند. کشورهایی که تا آن زمان به سنتهای فرهنگی و انسانی و معنوی خود میبالیدند، یکی پس از دیگری حکومت پیشوا و اتاق شکنجه و اردوگاه مرگ و تبلیغات تودهگیر و برنامههای تلقینی را جانشین حکومت قانون و ارزشهای سیاسی و مدنی کردند. فزون بر این، اورول در وهله نخست نویسندهای سیاسی بود و هرگز از واکنش فکری و هنری در برابر رویدادهای خطیر زمان بازنایستاد. بنابراین بررسی احوال و آثار اورول در متن وقایع بزرگ نخستین نیمه قرن بیستم بسیار اهمیت دارد؛ زیرا اینگونه کنش و واکنش میان نویسنده و محیط بهتر آشکار میشود و هم با ارزش کار اورول دقیقتر آشنا میشویم.
ریموند ویلیامز، هموطن اورول اهل ولز انگلستان (تولد ۱۳ اوت ۱۹۲۱ ـ درگذشت ۲۶ ژانویه ۱۹۸۸)، رماننویس، استاد راهنمای تحصیلات عالیه، منتقد ادبی و اجتماعی و از برجستهترین اندیشمندان سوسیالیست انگلیس، شخصیتی تأثیرگذار در حزب چپ نو بود و نظریههای فرهنگیاش دربارهٔ سیاست، فرهنگ، رسانههای جمعی و ادبیات سهم عمده نقدهای مارکسیستی از فرهنگ و هنر را به خود اختصاص دادهاند. برخی از آثارش مانند «فرهنگ و جامعه» و «انقلاب بلندمدت» ترسیمکننده بخش عمدهای از آنچه اکنون حوزه اصلی مطالعات فرهنگی بهشمار میرود، هستند. ویلیامز در کتاب جورج اورول به طرزی دقیق خواننده را با هویت، کنش و واکنش، مسیر حرکت، نکات حائز اهمیت خصوصیات اورول آشنا میکند. او اورول را چنین میبیند:
«طولی نکشید که اورول پس از مرگش، عملا، شخصیتی نمادین شد. او یکی از مردانی بود که زندگی و نویسندگیاش در عمل جداییناپذیر بود،...»
«... از زمان مرگش به بعد، او را محملی برای بحثی عام یافتهایم، اما اقتضای این بحث لزوماً نه درباب ایدهها، که بحثی است درباره روحیه. این امر به معنی آن نیست که او هنرمندی بزرگ بود، که ما باید بهتدریج تجربهاش را دریابیم و به بررسی در آن بپردازیم. به معنی آن نیست که او اندیشمند گرانسنگی بود، که ما باید ایدهاش را تفسیر و تدقیق کنیم. جذابیت او کموبیش یکسره بر صداقتش تکیه میزند. از چشم ما، او یک سنت عظیم و انسانی را به ارث برد. از چشم ما، او در پی آن بود که این سنت را به جهان معاصر ربط دهد. او به کتاب روی آورد، و در آنها جزئیات مجازی و واقعی را یافت. او به تجربه روی آورد، و در آن به وفاداری، بردباری، و همدلی همت گماشت.»
خواندن کتاب جورج اورول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران جورج اورول و کسانی که میخواهند دربارهٔ این نویسندهٔ بزرگ بیشتر بدانند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جورج اورول
«نویسندهبودن، در نسلِ اورول، چه معنی داشت؟ این پرسش میتواند سادهلوحانه بهنظر برسد. افراد بسیاری فکر میکنند که نویسندهبودن شامل تعریف ساده و واضح خودش است. بااینحال هر چنین تعریفی، بنا بر تحلیل، به داشتن تاریخی اجتماعی برمیگردد؛ این ایدهای مثل سایر ایدههاست. در مورد اورول تعریف بهخصوص مهم است، نه فقط بهمثابه شیوهای از درک دستاوردش و تأثیرش، بلکه همچنین بهمثابه شیوهای از نوعی خاص دیدن بحران ادبی، که خودش بهوضوح [بهمثابه] بخشی از بحران اجتماعی است، درست در لحظه تاریخی زمانی که او یاد میگرفت بنویسد.
اواخر دهه ۱۹۲۰ بود. اورول هفت سال بعد نوشت:
آخرینبار شش یا هفت سال پیش بود که پانچ راستیراستی لطیفهای مضحک ساخت، تصویری بود از یک جوانِ غیرقابل تحمل که به عمهاش میگوید که او قصد دارد زمانی که از دانشگاه فارغالتحصیل شد «بنویسد». و عمهاش میپرسد، «درباره چه چیزی خواهی نوشت، جانم؟» جوان بدجوری پاسخ میدهد، «عمهجان! آدم درباره هیچ چیز نمینویسد، آدم فقط مینویسد.»
اورول در ادامه میگوید که کارتون یک «انتقاد کاملا قابل قبول از زبان ادبی جاری» بود. اما این در سال ۱۹۳۶ بود. درواقع مشکل همانی بود که او هرگز کاملا درباره آن مطمئن نبود، و همانی که وضعیت مجادله ادبی دورهاش برای حلکردنِ آن کمکی به او نکرد. همیشه محتمل بود وی، برای مثال، حتی در اواخر زندگیاش بین مقصود از نوشتن نثر و نوشتن شعر تمایز قائل شود. پیداست که بنا بر تجربه، بین نوشتن به قصد اثرگذاری بر محتوا و نوشتن به قصد اثرگذاری بر کلام تمایز قائل بود. در نثر، هرچند نه در همه نثرها، اولویت با محتوی بود.»
حجم
۱۱۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه
حجم
۱۱۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه