بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جهنم بهشت | طاقچه
تصویر جلد کتاب جهنم بهشت

بریده‌هایی از کتاب جهنم بهشت

۴٫۰
(۹۱)
هر از گاهی خوشش می‌آمد در جمع‌های گوناگون یادآوری کند، بدون اینکه هیچ ربط خاصی داشته باشد، که روس‌های زمان استالین از زور گرسنگی مجبور بوده‌اند چسب پشت کاغذ‌ دیواری‌ها را بخورند
🅜🅔🅗🅓🅘
توی مهمانی‌ها، دبورا نهایتاً خیلی مؤدبانه یک گوشه می‌نشست و با من بازی می‌کرد. بیشتر برای راحت‌شدن از دست زن‌های بنگالی که از او انتظار ادامه‌ی صحبت‌هایشان را داشتند
سیّد جواد
ممکن بود یک نفر فکر کند پدر به سرزدن‌های مداوم عمو پراناب و تأثیری که روی رفتار و حالت مادرم داشته کمی حسودی‌اش می‌شود، یا حداقل کمی بدگمان است، اما حدس من این است که پدرم به خاطر هم‌نشینی‌ای که عمو پراناب فراهم کرده بود خود را مدیون او می‌دانست و از حس مسئولیتی که نسبت به مجبورکردن مادرم برای ترک هندوستان داشت راحت شده بود. و شاید خوشحال بود که می‌دید مادرم برای این تغییر خوشحال است.
سیّد جواد
من کسی نبودم که او را نجات دادم، یا پدرم، بلکه همسایه‌ی بغلی‌مان، خانم هولکام، کسی که مادرم هیچ وقت با او دوست نبوده. آمده بوده تا برگ‌های داخل حیاط را جمع کند، مادرم را صدا زده و گفته که چه غروب زیبایی است! «دیدم مدتیه اینجا وایسادین و بهش نگاه می‌کنین!» مادرم موافقت کرده و بعد برگشته داخل خانه. وقتی که من و پدرم آن شب آمدیم خانه، او داخل آشپزخانه بود و برای شام‌مان برنج می‌پخت، طوری که انگار یک روز مثل بقیه‌ی روزها بود.
_Fariba_
«قبلاً خیلی فرق داشت. نمی‌فهمم چطور یه نفر می‌تونه اون قدر یهویی عوض بشه. فرقش مثل جهنم و بهشت می‌مونه».
Shirin
بعد از عروسی، وقتی به سمت خانه می‌رفتیم، برای اولین بار و نه آخرین بار، در زندگی‌ام، به مادرم گفتم که ازش متنفرم.
farzane
من شروع کردم به خارج‌شدن از دوران دختربچگی و ورود به دوره‌ی راهنمایی و زیادشدن علاقه‌ی پسرهای امریکایی کلاسمان به خودم.
f_altaha
او برای مادرم اولین و به نظرم، تنها خوشبختی حقیقی‌ای را به ارمغان آورده بود که در زندگی‌اش احساس کرده بود. فکر نمی‌کنم حتی تولد من هم آن قدر او را خوشحال کرده باشد. من مدرک ازدواج او با پدرم بودم. نتیجه‌ای پیش‌بینی‌‌شده از زندگی‌ای که او برای انجام‌دادنش بزرگ شده بود، اما عمو پراناب فرق می‌کرد. او اتفاق کاملاً غیرمنتظره‌ای در زندگی مادرم بود.
Shirin
با اینکه دانشجو بود، اما هیچ چیز ثابت یا پیش‌بینی‌شدنی و منظمی درباره‌ی او وجود نداشت. همیشه به‌نظر می‌رسید دارد از گرسنگی می‌میرد، از در می‌آمد داخل و اعلام می‌کرد که ناهار نخورده است و بعد با ولع تمام غذا را می‌بلعید
farzane
عینک نقره‌ای‌رنگ کوچکی به چشم می‌زد و هیچ وقت آرایش نمی‌کرد و فلسفه می‌خواند. به نظر من، کاملاً زیبا بود، اما طبق حرف‌های مادرم صورتش کک و مک داشت و باسنش هم خیلی کوچک بود.
Rahmanism.ir
وقتی به سمت خانه می‌رفتیم، برای اولین بار و نه آخرین بار، در زندگی‌ام، به مادرم گفتم که ازش متنفرم.
ــسیّدحجّتـــ
شروع کردم به مخفی‌کردن بقیه‌ی چیزها از او.
Shirin

حجم

۳۴٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۵۱ صفحه

حجم

۳۴٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۵۱ صفحه

قیمت:
رایگان