دانلود و خرید کتاب آخرین هدیه عبدالرزاق گورنه ترجمه مهوش غلامی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب آخرین هدیه

کتاب آخرین هدیه

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب آخرین هدیه

کتاب آخرین هدیه نوشتهٔ عبدالرزاق گورنه و ترجمهٔ مهوش غلامی است. انتشارات کتابسرای میردشتی این رمان معاصر آفریقایی (انگلیسی)‬ را منتشر کرده است.

درباره کتاب آخرین هدیه

کتاب آخرین هدیه (The Last Gift) برابر با یک رمان معاصر و آفریقایی (انگلیسی)‬ است که برنده جایزه ادبی نوبل ۲۰۲۱ بوده است. این رمان دربارۀ مهاجرت، غربت، هویت، تقابل فرهنگ‌ها، میلِ بازگشت به ریشه‌ها و نیز از بحران‌های هویتی برآمده از مهاجرت از وطن به سرزمینی با فرهنگ و زبانی متفاوت سخن گفته است. عبدالرزاق گورنه در رمان «آخرین هدیه» از مسئلۀ «اقلیت» و «دیگری» نوشته و در باب مواجهۀ انسان‌های جهان‌سومی با غرب و دوپارگی هویت مهاجران سخن گفته است؛ مهاجرهایی که گرچه سال‌ها است وطن خود را ترک کرده‌اند، اما نتوانسته‌اند یک‌سره از ریشه‌هایشان ببُرند و با دنیای جدیدی که به آن وارد شده‌اند کنار بیایند. آن‌ها در این دنیای جدید، همواره غریبه و دیگری به حساب می‌آیند و فکرِ گذشته و ریشه‌ای که از آن کنده شده‌اند، به وسواس ذهنیشان بدل شده است. رمان حاضر وجوهی از همین بحران را نمایانده و از درد غربت و مهاجرت و بی‌وطنی حرف زده است. متن اصلی کتاب «آخرین هدیه» اولین‌بار در سال ۲۰۱۱ میلادی منتشر شد.

خواندن کتاب آخرین هدیه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آفریقایی (انگلستان)‬ و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آخرین هدیه

«بیش از آنچه فکرش را می‌کردم عمر کرده‌ام. نمی‌دانم آیا کس دیگری هم هست که مثل من فکر کند. تعجب می‌کنم که هنوز زنده هستم و نمی‌دانم چه کسی مقصر است. فکر نکرده بودم این همه سال در این دنیا می‌مانم، و نمی‌دانم آیا این از خوش‌شانسی است یا ناشی از لجاجت من است. شاید واقعاً دلم می‌خواهد که زنده بمانم اما به آن اعتراف نخواهم کرد. مُردن چه کار کثیفی است. فکر می‌کنید می‌دانید چه چیزی در انتظارتان است، اما بعد درد غافلگیرتان می‌کند، و این عجز و ناتوانی ناراحت‌کننده است. هرچند من فکر نمی‌کنم الآن دیگر چیز زیادی تا آخر خط مانده باشد.

وقتی جوان‌تر بودم فکر نمی‌کردم این همه سال در این دنیا بمانم، فکر می‌کردم که زود به خط پایان می‌رسم و در بیست و چند سالگی از دنیا می‌روم. ترک کردن دنیا برایم نوعی مرگ بود، و دوباره مردن غیرقابل تحمل به نظر نمی‌رسید. اگر دوست داشتم عمرم کوتاه باشد به خاطر این نبود که زندگی خیلی اسفناک بود بلکه چون به نظر می‌رسید دلیل خوبی برای ادامه دادنش به آن شکل وجود نداشت. ولی این فکرها مربوط به خیلی سال پیش است و من در زندگی خودم هنوز مثل میهمانی ملال‌آور هستم. به مریم می‌گویم اگر قبل از تولد، از من نظرم را خواسته بودند، به این دنیا نمی‌آمدم، و این زندگی توأم با سختی‌ها، آمدنها و رفتن‌ها را تجربه نمی‌کردم. این حرفم او را ناراحت می‌کند چون فکر می‌کند من آرزوی مرگ دارم یا اینکه وجود او هیچ معنایی در زندگی من ندارد. من آرزوی مرگ ندارم و او به زندگی‌ام روشنایی بخشیده اما تعجب می‌کنم که مرگ هنوز نیامده است.

در موگادیشو یک نفر، یک مرد لبنانی که در لنگرگاه با او ملاقات کردم، داستانی برایم تعریف کرد. این مربوط به روزهایی است که موگادیشو هنوز بندر بود نه سلاخ‌خانه. آن مرد طوری به من نگاه کرد مثل این که مرا می‌شناسد و برای سلام کردن پیش من آمد، دستش را برای دست دادن دراز کرد و لبخند زد اما معلوم شد مرا با فرد دیگری اشتباه گرفته است. در نقاط دورافتاده و دور از انتظار این موضوع معمولاً پیش می‌آید و مردم شخصی را به جای کس دیگری که زمانی می‌شناخته‌اند اشتباه می‌گیرند. این یعنی ما بیش از آنچه فکر می‌کنیم شبیه هم هستیم، یا شاید بیشتر از آنچه دوست داریم فکر کنیم شبیه هستیم. هر دو از اشتباهی که پیش آمده بود به خنده افتادیم، دوباره دست دادیم و بعد مرد لبنانی مرا به سمت سایهٔ یک انبار برد تا از گرمای خورشید بعدازظهر خلاص شویم. او این داستان را برای من تعریف کرد.

زمانی مردی که در اورشلیم زندگی می‌کرد، برای دیدن دوستان و خویشان خود به شهر حیفا رفت. همان‌طور که از خانهٔ یک دوست به خانهٔ دیگری می‌رفت، از کنار مردی رد شد که با تعجب به او نگاه کرد انگار او را شناخته است. با وجودی‌که آن مرد نایستاد، مرد اورشلیمی در ادامهٔ راهش، در ذهنش جستجو کرد تا ببیند آیا می‌تواند آن مرد بلند قد و قوی‌هیکل را به یاد آورد و حدس بزند ممکن است او چه کسی باشد. کمی بعد وقتی در کافه‌ای در همان نزدیک با دوستانش قهوه می‌خورد باز همان مرد بلند قد را دید. وقتی مرد بلند قد او را دید کمی از سرعت رفتنش کم کرد انگار دنبال این مرد می‌گشت، و این بار همان‌طور که از کنار کافه رد می‌شد نگاهی خشمگین، طولانی و عمیق به او کرد. حتی دوستانش هم از این نگاه خشمگین مرد تعجب کردند اما هیچ‌کدام او را نمی‌شناختند. مرد اورشلیمی کم‌کم نگران شد که نکند زمانی بدون اینکه حتی متوجه باشد به این مرد توهینی یا ستمی کرده باشد. ممکن است این جور مسائل بدون قصد قبلی پیش بیاید. کمی بعد وقتی در راه خانهٔ یکی از خویشاوندانش بود تا باهم ناهار بخورند دوباره از کنار این مرد رد شد و این بار بدون تردید خشم را در چشمان مرد دید. مرد اورشلیمی وحشت کرد و ترسید مردی که او را تعقیب می‌کند ممکن است آدمکش باشد، بنابراین زود از خویشاوندانش خداحافظی کرد و به سرعت راهی اورشلیم شد. اواخر بعد از ظهر رسید و خوشحال از اینکه از آن اوقات ناخوشایند در حیفا دور شده است در ایوان جلوی خانه‌اش در اورشلیم نشسته بود، که دوباره همان مرد را دید. مرد بلندقد این بار قاطعانه به سمت او آمد، لبخند زد و بعد گفت: سلام علیکم، اسم من عزرائیل است. من آمده‌ام جان تو را بگیرم. در حیفا چه‌کار داشتی؟ قرار بود من نیم ساعت قبل از نماز عشاء جان تو را در اورشلیم بگیرم و تو داشتی در حیفا برای خودت ول می‌گشتی. خوشحالم که به موقع برگشتی.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۹۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۲۹۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۱۹۲,۰۰۰
تومان