دانلود و خرید کتاب دزد فومی نوری ناکامورا ترجمه پیام غنی پور
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دزد

کتاب دزد

معرفی کتاب دزد

کتاب دزد نوشتهٔ فومی نوری ناکامورا و ترجمهٔ پیام غنی پور است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ژاپنی را منتشر کرده است.

درباره کتاب دزد

کتاب دزد برابر با یک رمان معاصر و ژاپنی است. داستان چیست؟ سارق گمنامی که جیب‌بُر تمام‌عیاری است، به‌خاطر این مهارت استادانه در ربودن وسایل افراد خاصْ محکوم به همکاری می‌شود؛ آن هم همکاری با «کیزاکی»، یکی از سردسته‌های باندهای مافیایی و گانگستری که برنامه‌های کلان آن‌ها دستکاری و دخالت در سیاست بوده است. این دزد راهی برای فرار ندارد؛ نه از دست کیزاکی و آدم‌هایش و نه از دست گذشته و خاطراتش با دو نفر از دوستانش. گفته شده است که در رمان «دزد» روابط انسانیِ بسیار کم و محدودی تجربه می‌شود. وابستگی‌ها و دلبستگی‌هایی برای شخصیت اصلی داستان به وجود می‌آید که سرنوشت او را رقم می‌زند. او با پسربچه‌ای دوست می‌شود که همواره او را به یاد خودش می‌اندازد. دزد تلاش می‌کند آیندهٔ پسرک را بهتر کند و همین دوستی بر آیندهٔ خودش هم تأثیر می‌گذارد. با این دزد همراه می‌شوید. نویسندهٔ این رمان، فومی نوری ناکامورا در سال ۲۰۱۰ میلادی جایزهٔ ادبی ژاپن را برای کتاب «دزد» دریافت کرد. 

خواندن کتاب دزد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دزد

«بچه که بودم، برج همیشه در دوردست‌ها قرار داشت.

هر گاه که در میان ردیف‌های خاک‌آلود خانه‌ها و آپارتمان‌های چندطبقه و کم‌ارتفاع به بالا نگاه می‌انداختم، کمرنگ پدیدار می‌شد. هیئتش تار بود و غرقه در مه، چون کوهی مخروطی و مارپیچ در افسانه‌ها. موقر، استوار، زیبا، بیگانه و چنان بلند که نوکش ناپیدا و چنان دور که هرچه به سویش می‌رفتم، به آن نمی‌رسیدم.

می‌رفتم به یک فروشگاه و پلوی توپی آماده‌ای می‌دزدیدم و می‌انداختم توی جیبم. اشیایی که متعلق به دیگران بود، مثل چیزی بیگانه، روی دست‌هایم سنگینی می‌کرد. با این حال هیچ احساس گناه نمی‌کردم. بدن روبه‌رشدم به غذا نیاز داشت و من هم احساس نمی‌کردم دزدیدن غذا و خوردنش کار بدی باشد. قوانین آدم‌های دیگر چیزهایی بود که آن‌ها برای خودشان درآورده بودند. پلوی توپی آماده را توی دهانم می‌گذاشتم و باولع می‌جویدم و می‌بلعیدم. بعد، به بالای ردیف تیرهای برق، که سرشان از خانه‌های چرک‌گرفته و درخت‌ها هم فراتر رفته بود، به برج بلند نگاه می‌کردم که در قلمروِ مبهمش ایستاده بود. شاید یک روز با من حرف می‌زد. رانم را که از شلوارکم بیرون زده بود می‌خاراندم و پلوی دزدی بلعیده‌شده شکمم را سنگین می‌کرد.

صدای خنده‌های گروهی از بچه‌های هم‌سن و سال خودم را شنیدم. پسری که موهای بلند داشت، ماشین اسباب‌بازی کوچک و خارجی‌اش را در دست گرفته بود و با صدایی بلند جیغ می‌کشید. اسباب‌بازی که با کنترل کوچکی هدایت می‌شد، با سرعتی زیاد این‌ور و آن‌ور می‌رفت و برق می‌زد.

تا آن را دیدم، قلبم تپید. پسرک داشت به چیزی می‌بالید که خودش نخریده بود، بلکه به او داده بودند. نفرت‌انگیز بود. با خودم گفتم چه خوب می‌شود که پسرک ماشینش را از دست بدهد تا بلکه این زشتی‌اش درمان شود. دزدیدمش. چون بچه‌ها از حضور من در آن‌جا مطلع نبودند، دزدیدنش کار راحتی بود. نمی‌دانم چرا اشیای خارجی همیشه مرا یاد آن برج می‌انداختند.

در کوچه‌ای متروکه، در تنهایی و سکوت، با ماشین بازی کردم، اما دیگر آن درخشش قبل را نداشت. خاموشش کردم؛ بردمش دورتر و محتاطانه روشنش کردم. وقتی حرکت کرد، باز هم احساس کردم چیزی کم دارد. خاموشش کردم و بردم گذاشتمش دورتر. دست آخر ماشین را انداختم توی رودخانه‌ای گل‌آلود. برج اما در آن دورها ایستاده بود. از این فاصله هم بسیار بلند به چشم می‌آمد؛ ساکت و فرورفته در مه.

هیچ‌گاه نشد از خودم بپرسم که این برج در بیرون از شهر من چه می‌کند. شاید خیال می‌کردم از وقتی به دنیا آمده‌ام، همان‌جا بوده. جهان ثابت و سخت بود. زمان انگار با گام‌هایی آهسته پیش می‌رفت، همه‌چیز را محکم به خود گرفته بود، مرا از پشت هل می‌داد و آهسته‌آهسته به جایی می‌کشاند. وقتی دستم روی چیزهایی که متعلق به دیگران بودند، می‌رفت، اضطرابی شدید به من دست می‌داد و احساس می‌کردم می‌توانم آزاد و رها شوم. احساس می‌کردم می‌توانم خودم را هرچند کم، از این دنیای انعطاف‌ناپذیر جدا کنم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۱۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان