کتاب برادرم را اینترنتی عوض کردم
معرفی کتاب برادرم را اینترنتی عوض کردم
کتاب برادرم را اینترنتی عوض کردم نوشتهٔ جو سیمونز و ترجمهٔ فرمهر منجزی است. ایران بان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب برادرم را اینترنتی عوض کردم
کتاب برادرم را اینترنتی عوض کردم (I swapped my brother on the internet) که با تصویرسازیهای «ناتان راید» منتشر شده، رمانی برای کودکان و نوجوانان است که در ۴۳ فصل نوشته شده است. این رمان، داستانی است طنز و پرماجرا پیرامون پسری به اسم «جانی» که یک برادر جدید میخواهد. او تصمیم میگیرد برادر بزرگترش را اینترنتی عوض کند، اما با پسرهای عجیبغریبی مواجه میشود؛ مثلاً یک پسر دریایی یا پسری که موش خرماها بزرگش کردهاند. با «جانی» همراه میشوید؟
خواندن کتاب برادرم را اینترنتی عوض کردم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب برادرم را اینترنتی عوض کردم
«فصل چهل: چنگ انداختن!
تِد فریاد زد: «بایست!» پرید روی زمین و به طرفِ درختی که جانی روی آن بود، دوید. «جانی، بس کن! تو ثابت کردی که برادر واقعیام هستی. نمیخواهد بهخاطر من به زیرپوشها دست بزنی! خواهش میکنم بیا پایین.»
جانی از سرِ آسودگی آهی کشید. او که هنوز از شاخهٔ درخت آویزان بود، آرام آرام پایین را نگاه کرد. میخواست صورتِ تِد را ببیند، نگاهش به نگاه او بیفتد، لبخندی به او بزند، و به نشانه موفقیت، انگشتِ شستش را برای برادرش بالا بگیرد. اما همین که انگشتِ شستش را تکان داد، یک دفعه متوجه شد زمین خیلی با او فاصله دارد. خیلیخیلی پایینتر است. از آنجا که مصمم بوده به تِد ثابت کند ارزش برادری را دارد، باید خیلی بیشتراز آنچه همیشه بالا میآمده، بالا آمده باشد. اما الان به نظر میرسید زمین با سرعت زیادی دارد میآید بالا، به طرفِ او.
احساس کرد سرش گیج میرود. همانطور که میافتاد، بازویش به طرز دیوانهواری تکان میخورد. در هوا غوطهور بود و سعی میکرد دوباره با دستش شاخهای را بگیرد و ترس و وحشت ... به جای گرفتنِ شاخه چنگ انداخت و یکی از زیرپوشهای آویزان را گرفت!
همین که جانی زیرپوش را در هوا قاپید، از طرفِ همهٔ کسانی که پایین بودند، فریاد نهههههه! به گوش رسید.
زیرپوش از شاخه جدا شده و پایین افتاد. و یکی از آنها شل و ول در دست او بود. جانی خشکش زده بود وخیره به زیرپوشها نگاه میکرد. یک دستش سفت دور شاخهای قلاب شده بود و دستِ دیگرش یکی از آن زیرپوشهای وحشتناک و مزخرف را نگه داشته بود. باید فریاد میزد؟ میافتاد؟ یا هر دوی اینها همزمان با هم؟
نوچ!
در عوض خندید. خندهای به راستی از سرِ شگفتی، که آرام آرام به خندهای شدید و از ته دل تبدیل شد.
جانی به خودش گفت، انجامش دادم. کاری را انجام دادم که همیشه از انجام دادنش میترسیدم. درواقع الان همه چیز خوب است. این زیرپوشهای لعنتی، فقط زیرپوشهای کهنه و قدیمیاند که عکس ماشین روی آنهاست. همهاش همین. ها!
کمی بیشتر به زیرپوشها خیره شده بعد آنها را چپاند توی جیبش.
تِد از آن پایین فریاد زد: «حالت خوب است؟»
جانی همینطور که آرام و با دقت پایین میآمد، گفت: «بله. هیچوقت به این خوبی نبودهام!»
بعد به سلامت به زمین برگشت. تِد؛ ضربهای به شانهٔ جانی به او لبخند زد.
جانی گفت: «خُب، ثابت کردم برادرت هستم.»
تِد گفت: «مطمئناً این کار را کردی. حالا میشود لطفا خواهش کنم برویم خانه؟»
جانی گفت: «بله.» و همه خوشحال شدند.
جانی گفت: «نه! باید اَلفی را آزاد کنیم و بقیهٔ بچههایی که در انبار هستند. بیایید سریع باشیم. هنوز نمیدانم چه کسی پشتِ تبادل خواهر و برادر است؛ اما مسلما اگر متوجه بشوند ما به رازِ مبادلهٔ آنها پی بردهایم، خیلی خوششان نمیآید.»
جانی گفت: «نمیخواهی اول آن زیرپوشهای لعنتی را پرت کنی بالا، روی درخت؟» اما جانی صدایش را نشنید. الان دیگر از بیشهزار بیرون رفته بود و گروه برادرها هم پشت سرش میرفتند.»
حجم
۳٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۳٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه