کتاب اخگری در خاکستر
معرفی کتاب اخگری در خاکستر
کتاب اخگری در خاکستر نوشتهٔ صبا طاهر و ترجمهٔ مریم رفیعی است و ایرانبان آن را منتشر کرده است. این کتاب داستانی تخیلی برای نوجوانان است.
درباره کتاب اخگری در خاکستر
کتاب اخگری در خاکستر نخستین بار در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. قهرمان این کتاب لایا نام دارد. لایا از قوانینی که در «امپراطوری نظامی» وجود دارد و همه باید آنها را اجرا کنند، خسته شده است. اما صبر و تحمل او زمانی به پایان میرسد که نیروهای امپراطوری، برادرش را به جرم یاریرساندن به گروه مقاومت، به زندان میاندازند. لایا میخواهد برادرش را نجات دهد. او در این راه نقشه میکشد که به عنوان یک برده به آموزشگاه نیروهای امپراطوری برود و برای گروه مقاومت جاسوسی کند. اما مأموریت لایا زمانی خطرناکتر میشود که یکی از مقامهای امپراطوری به نام اوگرز اعلام میکند که برای اولین بار، چهار تن از فارغالتحصیلان جدید آموزشگاه، برای بهدستآوردن تاج و تخت پادشاهی با هم رقابت خواهند کرد.
خواندن کتاب اخگری در خاکستر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان شیفتهٔ داستانهای تخیلی پیشنهاد میکنیم.
کتابهای مشابه
اگر این رمان را دوست داشتید یا به رمانهای فانتزی علاقه دارید، پیشنهاد میکنیم این عناوین را هم بخوانید: سایههای میان ما، آخرین قصهگوی زمین، دختری که ماه را نوشید و بچههای خاص خانه خانم پریگرین.
بخشی از کتاب اخگری در خاکستر
«سکوت سردابهها وسعت شبی بدون مهتاب را دارد و به همان اندازه وهمآور است. منظورم این نیست که تونلها خالیاند؛ بهمحض اینکه از دریچه وارد میشوم، موشی از روی پای برهنهام رد میشود و عنکبوتی که اندازهٔ مشتم است، در فاصلهٔ چند اینچیام از تاری پایین میآید. دستم را گاز میگیرم تا جیغ نکشم.
دارین رو نجات بده. مقاومت رو پیدا کن. دارین رو نجات بده. مقاومت رو پیدا کن.
گاهی این کلمات را زمزمه میکنم. اکثر اوقات آنها را در سرم تکرار میکنم. باعث میشوند به حرکت ادامه دهم، طلسمی برای دفع ترسی که مانند خوره در ذهنم افتاده است.
واقعا مطمئن نیستم باید دنبال چه چیزی بگردم. اردوگاه؟ مخفیگاه؟ هر نشانی از حیات که ماهیت جونده ندارد؟
از آنجا که اکثر پادگانهای امپراتوری در شرق محلهٔ دانشمندان قرار دارند، بهسمت غرب میروم. حتی در این مکان دور از آسمان، میتوانم با اطمینان به جایی که خورشید از آنجا طلوع میکند و به جایی که در آن غروب میکند اشاره کنم، به آنتیوم، پایتخت امپراتوری در شمال و ناویوم، بندر اصلیاش در جنوب. این حسی است که از وقتی به خاطر دارم، با من بوده است. وقتی بچه بودم و سِرا از نظرم بیپایان به نظر میرسید، همیشه قادر بودم راهم را پیدا کنم.
از آن قوت قلب میگیرم. حداقل دور خودم نخواهم چرخید.
نور آفتاب تا مدتی از دریچههای سردابه به داخل تونلها میتابد و روشنایی کمسویش کف تونل میافتد. دست به دیوارهای پر از دخمه میگیرم و انزجارم از بوی گند استخوانهای گندیده را فرو میخورم. اگر گشت مارشالی بیش از حد نزدیک شود، دخمه جای خوبی برای پنهانشدن خواهد بود. با خود میگویم، استخون فقط استخونه. ولی گشتیها میکشنت.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه