کتاب تا پایان این فصل تعطیل است
معرفی کتاب تا پایان این فصل تعطیل است
کتاب تا پایان این فصل تعطیل است نوشتهٔ مری داونینگ هان و ترجمهٔ میلاد بابانژاد و الهه مرادی است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان رازآلود، معمایی، جنایی و پلیسی برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب تا پایان این فصل تعطیل است
دو پسر ۱۳ساله در تلاشند تا با کمک یکدیگر معمای قتلی را حل کنند! کتاب تا پایان این فصل تعطیل است (Closed for the season) در ژانر ادبیات وحشت نوشته شده است، اما میتوان گفت درونمایهٔ معمایی - پلیسیِ آن پررنگتر است. داستان از یک خانهٔ کلنگی آغاز میشود که پس از مدتها به فروش رفته و بهزودی خانوادهای ساکن آن میشوند که از راز آن آگاه نیستند. مالک قبلی آن خانمی به نام «دونالدسون» بوده که در همین خانه به قتل رسیده است. این خانه سه سال خالی بوده و بنگاه معاملات ملکی امیدوار بوده یکی از خارج از شهر که نمیداند در این خانه چه اتفاقاتی افتاده، آن را بخرد. پسرکی ۱۳ساله به نام «لوگان» همراه با خانوادهاش پس از اسبابکشی به خانه متوجه راز آن میشود. اکنون لوگان و همسایهٔ جدیدشان (آرتور) تصمیم میگیرند معمای این قتل را حل کنند. آنها برای حل این معما به شهربازی متروکه شهر میروند؛ جایی که پر از معما و خطر است. چگونه پای آنها به این دردسر باز شد؟ آنها راه نجاتی پیدا میکنند؟ بخوانید تا بدانید. این رمان برندهٔ جایزهٔ ادگار در سال ۲۰۱۰ و نیز نامزد جایزهٔ کتاب کودکان دوروتی کانفیلد فیشر در سال ۲۰۱۱ میلادی بوده است. رمان حاضر اولینبار در سال ۲۰۰۹ انتشار یافت.
خواندن کتاب تا پایان این فصل تعطیل است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان علاقهمند به داستانهای معمایی، جنایی و پلیسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تا پایان این فصل تعطیل است
«بدبختانه آن روز قرار نبود تمام شود. چند دقیقه بعد رودا از بالا صدایمان زد و گفت ناهار آماده است.
آن سه نفر جلوتر از من به سمت بالا دویدند، همدیگر را هل میدادند و میکشیدند تا زودتر به بالا برسند و میخندیدند و شوخیهای بیمزهای میکردند دربارهٔ اینکه کی زودتر میرسد.
رودا و مامان میز ناهار را روی ایوان بالایی چیده بودند. ظرفی پر از ساندویچ بیف و لقمههای گوشت بوقلمون وسط میز بود. یخدانی پر از یخ که درونش دستکم برای بیست سی نفر نوشابه گذاشته بودند. کنار میز هم کاسهای سالاد کاهو، سالاد سیبزمینی و توتفرنگی و بشقابی پر از شیرینی براونی قرار داشت.
اگر آرتور اینهمه غذا را میدید، با خودش فکر میکرد مُرده و به بهشت رفته است. اما آنجا نبود. فقط من بودم و آن سه نفر که هنوز هیچی نشده مطمئن بودند من آدم بیعرضهای هستم.
همگی دور میز نشستیم. مامان با خوشحالی بهم لبخند زد. مطمئن بودم داشت به این فکر میکرد که: «اینجا بیشتر از گشتن با آرتور خوش نمیگذره؟» چیزی که او دلش میخواست ببیند این بود: من، لوگان، با بچههای معروف دوست شدم، اما حقیقت این بود که: من، لوگان، داشتم اوقات مزخرف و زجرآوری را کنار بچههای معروف میگذراندم.
همانطور که آن سه نفر میخندیدند و با هم شوخی میکردند، در سکوت لقمهٔ بوقلمونم را خوردم. مزهاش یکصدم قیافهاش هم خوب نبود. شاید هم به نظر من اینطوری میرسید.
هر چند دقیقه یک بار به مامان نگاهی میانداختم به این امید که بفهمد اصلاً آنجوری که او فکر میکند بهم خوش نمیگذرد، اما آنقدر مشغول صحبت با رودا بود که اصلاً شرایط زجرآورم را نمیدید.
یکدفعه رودا با لبخند پهنی به سمتم برگشت و گفت: «خب لوگان!» در صدایش ذوقزدگی موج میزد: «چه ورزشی انجام میدی؟ آنتونی و رابرت و مکنزی فوتبال بازی میکنن، تقریباً میشه گفت از وقتی تونستن روی پاهاشون وایسن. توی ورزش دو هم خیلی خوبن. آنتونی پارسال رکورد دوی پنجاه متر رو شکست. مکنزی هم تو پَرِش با نیزه عالیه. اوه، رابرت رو نگفتم، چطوری تو رو یادم رفت آخه؟ صبر کن و وزنه پرتاب کردنش رو ببین فقط. باورنکردنیه.»
یخدان نوشابهها را برداشت تا به پسرها تعارف کند. آنها هم خندهکنان بلند شدند و همدیگر را هل دادند. بهخاطر همین مسخرهبازیهایشان نوشابهٔ رابرت ریخت روی پایم.
گفت: «ببخشید، لو.»
رودا بیخیالِ بحث ورزش نبود و ادامه داد: «خب چه ورزشی میکنی لوگان؟ کجای تیم بازی میکنی؟ شرط میبندم بهخاطر پاهای بلندت دوندهٔ خوبی هستی. یا شایدم بسکتبالت خوب باشه، نه؟ مکنزی توی زمین خیلی عالی بازی میکنه. سبک حرکاتش عالیه. تو هر بازیای بیشترین امتیاز رو میگیره.»»
حجم
۱۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه