کتاب زندگی خود را در هفت روز تغییر دهید

کتاب زندگی خود را در هفت روز تغییر دهید نوشته‌ٔ پل مکنا و ترجمهٔ مریم فتاح‌زاده است و نشر نسل نواندیش آن را منتشر کرده است. این کتاب می‌تواند زندگی شما را برای همیشه تغییر دهد.

درباره کتاب زندگی خود را در هفت روز تغییر دهید

موفقیت و خوشبختی تصادفی نیستند و چنین نیست که برای برخی اتفاق بیفتند، اما برای دیگران پیش نیایند، خوشبختی و موفقیت، نتایجی قابل پیش‌بینی هستند که در اثر تفکر و عمل آگاهانه به دست می‌آیند. کتاب زندگی خود را در هفت روز تغییر دهید طی هفت روز دربارهٔ این روش‌ها با شما صحبت می‌کند.

«چه فکر کنید که می‌توانید و چه فکر کنید که نمی‌توانید، در هر دو حالت ممکن است حق با شما باشد.»

گاهی حتی یک تغییر کوچک می‌تواند به تفاوت‌های چشمگیری منجر شود. تکنیک‌هایی که در این کتاب به آن‌ها اشاره شده است، تکنیک‌های نوینی هستند که نه تنها آخرین نرم‌افزار، بلکه جدیدترین سیستم عامل را بر روی روح و جسم شما نصب خواهند کرد.

طی این هفت روز، شما هر روز تغییرات اندکی را تجربه خواهید کرد که در اول کار کاملاً نامحسوس خواهند بود، ولی همچنان که پیش می‌روید می‌فهمید که تا چه اندازه مسیر را طی کرده و چقدر تغییر کرده‌اید.

هدف پل مکنا در زندگی و نیز هدف این کتاب، کمک کردن به شما برای در دست گرفتن کنترل خود و زندگی‌تان است. 

بهترین مزیت این کتاب این است که لطمه‌ای به آسایش و راحتی شما نمی‌زند. تکنیک‌های این کتاب خیلی ساده هستند و لازم نیست که تجربه‌یا مهارت خاصی داشته باشید. در حقیقت اگر می‌توانید چشمان خود را ببندید، با خودتان و دیگران حرف بزنید و بدن خود را حرکت دهید، می‌توانید افکار و رفتار خود را نیز کنترل کنید و در نهایت به آن شیوهٔ زندگی که همیشه در رؤیاهایتان به آن فکر می‌کردید برسید. تنها کاری که باید بکنید این است که راهکارهای آن را مو به مو اجرا کنید، حتی اگر گاهی مطمئن نباشید که آیا آن‌ها را درست انجام می‌دهید یا خیر. به طور کلی کتاب قرار است یک «نرم‌افزار مثبت» را طراحی و روی ذهن شما نصب کند.

خواندن کتاب زندگی خود را در هفت روز تغییر دهید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر می‌خواهید طی هفت روز زندگی‌تان را تغییر دهید این کتاب را حتما بخوانید.

بخشی از کتاب زندگی خود را در هفت روز تغییر دهید

«فرض کنید یک روز صبح از خواب بیدار شوید و خود را در سرزمینی ببینید که تقریباً تمام ساکنین آن غول‌ها هستند. شکی نیست که در همان ابتدا وحشت خواهید کرد و صدای غرش کر کنندهٔ غول‌ها و احساسی شبیه به سقوط کردن از بلندی ممکن است در تمام طول عمرتان در وجود شما باقی بماند؛ اما فرض کنید پس از مدتی به این نتیجه برسید که بسیاری از این غول‌ها رفتاری دوستانه دارند و حتی یکی از این غول‌ها علاقهٔ خاصی به شما دارد و می‌خواهد امنیت و رفاه شما را تأمین کند.

حالا فرض کنید که یک روز بدون هیچ دلیلی، غولی که خیلی به او اعتماد داشتید سر شما فریاد بزند و شما را تهدید کند حتی شما را بزند. از این به بعد چگونه می‌توانید در سرزمین غول‌ها احساس امنیت کنید؟ پس باید قوانین و مقرراتی بر این سرزمین حاکم باشد که شما بتوانید آن‌ها را یاد بگیرید تا نجات پیدا کنید ...

حال تصور کنید که روزی موجودات دیگری را در این سرزمین ببینید که کوچک بوده و ظاهراً مثل خودتان باشند و شما با هم‌نشینی با آن‌ها از همان لحظه اول احساس آرامش بیشتری کنید. شاید برخی از این موجودات ادعا کنند که قانون سرزمین را می‌دانند و آن‌ها را برای شما توضیح خواهند داد. اکنون شما با اطلاعاتی که از مشاهدهٔ غول‌ها به دست آورده‌اید و با گوش دادن به این موجودات کوچک که با صدای مهربانانه و پرطنین خود به

شما آموزش می‌دهند، کم‌کم می‌توانید حدس بزنید که لازم است چه‌کارهایی را انجام دهید و چه‌کارهایی را نباید انجام دهید تا امنیتتان حفظ شود.

همان کاری را بکنید که از شما خواسته می‌شود. اگر طبق گفته‌های آن‌ها پیش بروید موفق خواهید شد. گریه نکنید. جنگ نکنید. سخت درس بخوانید. شغل پیدا کنید. همان کاری که از شما خواسته می‌شود انجام دهید. ازدواج کنید. بچه‌دار شوید تا بچه‌ها هنگام پیری از شما حمایت کنند. همان کاری که از شما خواسته می‌شود انجام دهید.

این فهرست هم‌زمان با رشد بدن نحیف شما طولانی‌تر می‌شود. (البته شکی نیست که بدن شما با غذای مخصوصی که در سرزمین غول‌ها کشت می‌شود تغذیه می‌کند) تا این‌که یک روز متوجه می‌شوید که هیچ غولی در این سرزمین باقی نمانده است.

سپس یک روز صبح بیدار می‌شوید و یک موجود کوچک و نحیف را می‌بینید که به شما زل زده است. مثل روز اولی که شما در سرزمین غول‌ها بیدار شده بودید، او هم در سرزمین غول‌ها بیدار شده است اما چون شما به او علاقه دارید، سعی می‌کنید هر چیزی را که خودتان درباره شیوهٔ نجات یافتن در سرزمین غول‌ها یاد گرفته‌اید به او یاد بدهید.

و به همین ترتیب این چرخه ادامه پیدا می‌کند...»