کتاب الی عزیز
معرفی کتاب الی عزیز
کتاب الی عزیز نوشتهٔ مایکل مرپورگو و ترجمهٔ پروین علی پور است. نشر افق این رمان معاصر انگلیسی را برای نوجوانان منتشر کرده است.
درباره کتاب الی عزیز
کتاب الی عزیز (Dear Olly) حاوی یک رمان معاصر و انگلیسی برای نوجوانان است. این رمان در سه بخش روایت شده است. در بخش نخست، داستان اُلی را میخوانید که برادرش (مات) تصمیم گرفته دلقک شود و به یتیمخانهای در آفریقا برود و کودکان آنجا را خوشحال کند. در بخش دوم داستان «قهرمان» روایت میشود؛ یعنی پرستوی مات که قرار بوده الی از آن مراقبت کند. بخش سوم کتاب، داستان مات است که رخدادن حادثهای، ماندن در آفریقا را دوچندان برای او دشوار میکند. اگرچه کتاب الی عزیز مخصوص نوجوانها است، بزرگترها نیز میتوانند از خواندن آن لذت و بهره ببرند.
خواندن کتاب الی عزیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان دوستدار رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب الی عزیز
«شاهین در آن سوی ساحل فرانسه، یکبار دیگر به پرستوها یورش بُرد. قهرمان میدانست ـ همچنان که سایر پرستوها میدانستند ـ که باید همگی با هم باشند، نزدیک هم باشند و هیچگاه از گروه، عقب نیفتند. پرستوها در اوج آسمان پرواز میکردند؛ جایی که میتوانستند خطر را ببینند، جایی که به هرحال پرواز آسانتر بود و جایی که میتوانستند در هوای گرم شناور شوند. با این همه، ناگزیر بودند برای خوردن و نوشیدن، فرود آیند و همان زمان بود که شاهین اَمان نمیداد. گویی ناگهان از غیب سر میرسید. با بالهای همچون داسش هوا را میشکافت، بر سرِ پرستوها سایه میانداخت و آرامآرام به آنها نزدیک میشد. اینگونه شکار کردن، برایش بسیار وقتگیر بود. اما هر زمان که از میان فوجِ پرستوها، تنها یکی را نشانه میکرد، تنها همان یکی را هم شکار میکرد. طعمهٔ بینوا به هر پروازِ پُرپیچ و تاب و فریبندهای که دست میزد، نمیتوانست شاهین را بفریبد و رهایی یابد. شاهین، سنگدل بود، پُرتوان بود و بیگذشت. هر بار پس از شکارش، موج آرامشی غریب پرستوها را در برمیگرفت. آنهایی که از خطر جَسته و جان به در بُرده بودند، میدانستند که دست کم تا مدتی در اَمن و امان هستند.
شاهین، همهجا، چه بر فرازِ تاکستانها و چه بر بلندای کوهستانها، سایه به سایهٔ پرستوها پرواز میکرد.
غروب بود، پرستوها بر فرازِ آسمان اسپانیا؛ و هوا سنگین و گرفته از توفانی که در راه بود. پرستوها کوشیدند تا از توفان پیشی گیرند، ولی توفان ناگهان آنها را در خود گرفت و راهِ گریزشان را بست. پرندهها در همان حال که در دل توفان پرواز میکردند، به یکدیگر نزدیک شده، ناامیدانه کوشیدند در پناهِ هم بمانند. اما در همان هنگام، گردبادی آنها را در آسمان تیره و تار، پیچاند و از هم جدا کرد. قهرمان، خود را تنهای تنها یافت. آسمان برق زد و صدای رعد برخاست. قهرمان که دانههای باران و تگرگ برتنش ضربه میزد، از بیم جان، پُرشتابتر از همیشه به سوی زمین پرواز کرد. توفان هنوز گِرداگِردش را فراگرفته، و زمین هنوز از دیدش پنهان بود. آنگاه درخشش نوری ناگهانی در پایین، جرقهٔ امید به رهایی را در دلش روشن کرد. ولی در همان لحظه، دریافت که بالهای خیسش دیگر توان پرواز ندارند. احساس کرد که همچون سنگی به پایین، به سوی نور فرود میآید. فقط توانست بالهایش را در اشتیاق پروازِ دوباره، باز نگه دارد. وقتی سرانجام بالهایش به حرکت درآمدند، او در دریایی از نور؛ نوری تند و سرشار از هیاهو شناور شده بود. از قهرمان نهراسید. چرا که توفان دور شده بود و جز این، آرزویی نداشت.»
حجم
۶٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه