دانلود و خرید کتاب تیری که خطا رفت ریچارد عثمان ترجمه ندا شادنظر
تصویر جلد کتاب تیری که خطا رفت

کتاب تیری که خطا رفت

انتشارات:نشر قطره
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تیری که خطا رفت

کتاب تیری که خطا رفت؛ معمای باشگاه قتل پنجشنبه نوشتهٔ ریچارد عثمان (آزمن) و ترجمهٔ ندا شادنظر است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. غیرممکن است که بتوان یک ویژگی خاص را برای منحصربه‌‌فردبودن این رمان ذکر کرد. داستانی جذاب با شخصیت‌های جادویی، دیالوگ‌های خنده‌دار، روابط واقعی و دوستی‌های محکم که در کنار هم اثری درخشان ساخته‌اند.

درباره کتاب تیری که خطا رفت

تیری که خطا رفت سومین رمان ریچارد عثمان (ریچارد آزمن) و ادامهٔ مستقل رمان‌های «باشگاه قتل پنجشنبه‌ها» و «مردی که دوبار مرد» محسوب می‌شود. آثار عثمان ریتم تند آثار آگاتا کریستی و شخصیت‌هایی سرزمندعه مثل آثار فردریک بکمن را دارد و دیالوگ‌های کوتاه و نیش‌دار، بافت روان‌شناختی، عمق هیجانی و صمیمیت و گرمای داستانش باعث می‌شوند خواننده از پیگیری ماجراهای آن‌ خسته نشود.

امروز پنجشنبه‌ای معمولی است و بالاخره همه‌چیز باید به حالت عادی بازگردد. اما دردسر دست از سر «باشگاه قتل پنجشنبه» برنمی‌دارد. پرونده‌ای حل‌نشده، مربوط به ده سال پیش، آن‌ها را به‌سمت اسطوره‌ٔ اخبار محلی و قتلی بدون جسد و بدون پاسخ می‌کشاند. سپس، دشمن جدید الیزابت با او قرار ملاقات می‌گذارد. این‌بار، مأموریت او چیست؟ بکُش یا کُشته شو... وقتی قضیه‌ٔ پرونده‌ٔ حل‌نشده حسابی داغ می‌شود، الیزابت، تفنگ‌دردست، با وجدان خود دست‌و‌پنجه نرم می‌کند، درحالی‌که جویس، ران و ابراهیم، با کمک دوستان قدیم و جدیدشان، سرنخ‌ها را دنبال می‌کنند. اما آیا این گروه می‌توانند معمای پرونده را حل کنند و، قبل از اینکه الیزابت بار دیگر مرتکب قتل شود، او‌ را نجات دهند؟

خواندن کتاب تیری که خطا رفت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های معمایی و جنایی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ریچارد عثمان

ریچارد عثمان نویسنده، تهیه‌کننده و مجری تلویزیونی است. رمان اول او، باشگاه قتل پنجشنبه و دومین رمانش، مردی که دو بار مرد، به‌عنوان پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز، از فروش بین‌المللی بالغ بر یک میلیون نسخه برخوردار بوده‌اند. او با شریک زندگی و گربه‌اش، لیزل، در لندن زندگی می‌کند.

بخشی از کتاب تیری که خطا رفت

«ران می‌گوید: «من گریم لازم ندارم.» او روی صندلی صاف نشسته است، زیرا ابراهیم به او گفته بود در تلویزیون نباید قوز کنی.

پولین جِنکینزِ چهره‌پرداز درحالی‌که قلم‌موها و پالت را از داخل کیفش بیرون می‌آورد، پاسخ می‌دهد: «چرا لازم نداری؟» پولین در اتاق پازل آینه‌ای روی میز قرار داده و دور آینه لامپ گذاشته است و وقتی جلو و عقب می‌رود، گوشواره‌های سرخِ درخشانش برق می‌زنند.

ران احساس می‌کند آدرنالینش کمی بالا رفته است. واقعاً که عالی است. از تلویزیون هم سر درآوردیم. پس بقیه کجا هستند؟ او به آن‌ها گفته است اگر خیال آمدن دارند، مسئله‌ای نیست می‌توانند بیایند، اما اگر در تلویزیون نشانشان ندهند، او دلخور خواهد شد.

ران می‌گوید: «اونا من رو همون‌طور که هستم قبول دارن. من آدم مشهوری‌ام. این چهره کلی داستان برای گفتن داره.»

پولین نگاهی به پالت رنگ‌ها و به صورت ران می‌اندازد و می‌گوید: «اگه اشکالی نداره باید بگم الان داستانش خیلی ترسناکه.» و برای او بوس می‌فرستد.

ران می‌گوید: «داستان همه که نباید خوشگل باشه.» دوستانش می‌دانند مصاحبه ساعت چهار شروع می‌شود. حتماً به زودی از راه خواهند رسید.

پولین می‌گوید: «تو این زمینه باهم توافق داریم، عزیزم. من معجزه نمی‌کنم. یادش به‌خیر شما رو اون قدیما یادمه. لات خوش‌تیپی بودین، به این‌جور کارا علاقه داشتین، مگه نه؟»

ران زیر لب غرغر می‌کند.

«اگه راستش رو بخواین، من از این‌جور کارا خوشم می‌آد. راستِ کار خودمه. اینکه برای طبقهٔ کارگر بجنگی و اقتدارت رو نشون بدی.» پولین پودر پنکیک را باز می‌کند و می‌گوید: «هنوزم به این چیزا اعتقاد دارین؟ منظورم پیشرفت طبقهٔ کارگره.»

شانه‌های ران مانند گاو نری که آمادهٔ ورود به رینگ است، کمی عقب می‌رود: «شما چطور؟ هنوز به این چیزا اعتقاد دارین؟ به برابری اعتقاد دارین؟ به قدرت طبقهٔ کارگر ایمان دارین؟ راستی اسمتون چیه؟»

پولین می‌گوید: «پولین»

«هنوز به شعار دستمزد منصفانه در برابر کار منصفانه اعتقاد داری، پولین؟ مسلماً بیشتر از همیشه.»

پولین سر تکان می‌دهد: «خب بله. پس لطفاً پنج دقیقه دهنتون رو ببندین و اجازه بدین کاری رو انجام بدم که بابتش بهم پول می‌دن. وظیفهٔ من اینه به بیننده‌های برنامهٔ امشب جنوب‌شرقی یادآوری کنم شما چه جیگری هستی!»

دهان ران باز می‌شود، اما برخلاف همیشه کلامی از آن بیرون نمی‌آید. از او بعید است. پولین بدون معطلی و وراجی به صورت ران پنکیک می‌زند: «شأن و منزلت رو بی‌خیال. شما چرا چشمات خوشگل و گیرا نیست؟ مثل چه‌گوارا۲ وقتی تو بارانداز کار می‌کرد.»

ران در آینه می‌بیند که درِ اتاق پازل باز می‌شود. جویس داخل می‌آید. ران می‌دانست جویس روی او را زمین نمی‌اندازد؛ نه حداقل وقتی‌که جویس می‌دانست مایک واگهورن نیز اینجا خواهد آمد. راستش را بخواهی، همهٔ این‌ها زیرِ سر جویس بود. او بود که این پرونده را انتخاب کرد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۸ صفحه

حجم

۳۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۸ صفحه

قیمت:
۱۶۱,۰۰۰
۴۸,۳۰۰
۷۰%
تومان