دانلود و خرید کتاب ماجراهای ننه روباه و قرمزی تورنتون وی. بورگیس ترجمه مجید عمیق
تصویر جلد کتاب ماجراهای ننه روباه و قرمزی

کتاب ماجراهای ننه روباه و قرمزی

انتشارات:عهد مانا
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ماجراهای ننه روباه و قرمزی

کتاب ماجراهای ننه روباه و قرمزی نوشتهٔ تورنتون وی. بورگیس و ترجمهٔ مجید عمیق است و عهد مانا آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب ماجراهای ننه روباه و قرمزی

ماجراهای ننه‌ روباه و قرمزی مجموعه داستان جذاب و آموزنده‌ای است که زندگی یک روباه پیر و با تجربه و یک روباه جوان و خام را که می‌خواهند هرطور که شده گذران زندگی کنند و با خطرهایی که تهدیدشان می‌کند، مقابله کنند، بیان می‌کند. تورنتون وی. بورگیس در خلال داستان کتاب، به زیبایی نکات کلیدی و تربیتی را بیان می‌کند و این نکته، بر بار محتوایی کتاب اضافه می‌کند. قرمزی که در اوج غرور و جوانی است، یاد می‌گیرد که چطور می‌توان با صبر و حوصله و البته به‌کاربستن تجربه، به آنچه دور از انتظار است، رسید. سرآغاز هر بخش نیز، با توصیه‌های مهم، ننه‌روباه آغاز می‌شود که در ادامه بخش، به آن توصیه‌ها، اشاره می‌شود. این کتاب تصویرسازی زیبایی نیز دارد.

خواندن کتاب ماجراهای ننه روباه و قرمزی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ماجراهای ننه روباه و قرمزی

«در جنگل سبز تنها پرندگان نبودند که پس از پایان طوفان از لانه‌ها بیرون آمدند. همین که هوا بهتر شد، آقا و خانم خرگوش از لانهٔ زیرزمینی گرمشان بیرون دویدند و سراغ درختان جوان و نهال‌های نورس رفتند تا با خوردن شاخه‌های تازه و لطیف، خود را سیر کنند. شاخهٔ درخت، غذای خوشمزه‌ای نبود، ولی در آن‌موقع که غذایی پیدا نمی‌شد، برای سیر کردن شکم بد نبود. با قرقره هم شتابان از میان انبوه برف‌ها بیرون جست تا قبل از تاریکی هوا غذایی پیدا کند.

ننه‌روباه و قرمزی هم بیرون بودند. آنها عجله‌ای برای پیدا کردن غذا نداشتند، چون در تاریکی شب هم می‌توانستند دنبال شکار بروند. به هر سو نگاه می‌کردند تا جانوران کوچکی را که به‌دنبال غذا آمده بودند، شکار کنند. آنها می‌دانستند که برای زنده ماندن باید تلاش کنند. نمی‌توانستند مثل آقا و خانم خرگوش شاخهٔ درخت بخورند، یا مانند باقرقره جوانه‌ها را بجوند و یا مثل موش جنگلی دانه بخورند.

زمین پر از برف بود و ننه‌روباه و قرمزی به‌سختی راه می‌رفتند. آنها پس از چند ساعت جست‌وجو، نتوانستند حتی یک جانور کوچک شکار کنند. خورشید در حال غروب بود و ننه‌روباه و قرمزی هنوز گرسنه بودند. ننه‌روباه که جلوتر حرکت می‌کرد، به طرف قرمزی برگشت و گفت: «بهتر است به طرف گذرگاه نسترن‌ها برویم.»

قرمزی گفت: «فکر نمی‌کنم آن‌جا هم چیزی برای شکار پیدا کنیم...»

ننه‌روباه به‌تندی جواب داد: «هیچ‌وقت پیش‌داوری نکن! ممکن است آقاخرگوشه بی‌عقلی کند و از لانه‌اش بیرون بیاید.»

وقتی به گذرگاه نسترن‌ها نزدیک شدند، آقاخرگوشه را ندیدند. آقاخرگوشه آن‌موقع میان بوته‌ها بود و پوست تنهٔ درختان را می‌خورد. ننه‌روباه و قرمزی به طرف بوته‌ها رفتند و آقاخرگوشه را دیدند. درست در همین لحظه آقاخرگوشه هم آنها را دید. آقاخرگوشه شاخه‌ای را که به دندان داشت به زمین انداخت و گفت: «امیدوارم شما مثل من گرسنه نباشید.» و دوباره شاخه را برداشت و مشغول جویدن آن شد.»

حسین
۱۴۰۲/۰۶/۲۷

بد نبود

هر جادهٔ صاف و طولانی، عاقبت به سر پیچ می‌رسد. ابری که به سرعت آسمان را بپوشاند، خیلی زود پراکنده می‌شود. هر سر بالایی یک سر پایینی هم دارد. نباید خیال کنی گرفتار بدترین شرایط شده‌ای.
sadegh rafiee

حجم

۲۰٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۲۰٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۲۰۰
تومان