کتاب هزار نامه عاشقانه
معرفی کتاب هزار نامه عاشقانه
کتاب هزار نامه عاشقانه نوشتهٔ شوتاب گنگور و ترجمهٔ مطهره شادپور است و انتشارات میلکان آن را منتشر کرده است. هزار نامه عاشقانه داستانی است لطیف و احساسبرانگیز برای آنها که عشقشان ناشناخته مانده، اما هنوز آن را مثل رویایی خاموش در سر دارند. داستانی برای آنهایی که به اندکی قدرت و جرئت نیاز دارند تا به رویایشان رنگ حقیقت ببخشند.
درباره کتاب هزار نامه عاشقانه
نامهنوشتن یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و نامه همین زبان است. با نامه از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله گرفته و گمشده وجودشان را پیدا میکنند. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها نویسندگان در نامهشان بازگو کردهاند.
نویسنده در نامههای عاشقانه با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. کتاب هزار نامه عاشقانه زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند.
کتاب هزار نامه عاشقانه هزاران نامهٔ عاشقانهای است که آیانِ دلباخته برای سارا نوشته است. آیان در رمزوراز داستانها زندگی میکند. از اِعجاب کلمات لذت میبرد و عظمت شعر را میفهمد و در نوشتههای بیمرز فیلسوفان بهدنبال تعریف عشق میگردد.
گاهی فقط یک نگاهِ سارا آیان را وامیدارد که عمیقترین و غمانگیزترین کلماتی را بنویسد که تا آن لحظه نوشته شده است. او میداند که اگر سارا نامهها را بخواند، تکتک کلمات را دوست خواهد داشت؛ اما فقط به این دلیل که همهٔ آدمها رؤیای شنیدن چنین حرفهای عاشقانهای را دارند!
آیان نمیخواهد این عشق بازیچهٔ خامی و بچگی سارا شود، پس لب از لب باز نمیکند.
مقصد نامهها چشمهایی است که نویسندهٔ نامه آرزویشان را دارد، اما آیان نامهها را مثل راز نگه میدارد و هفت سال تمام به نوشتن ادامه میدهد.
او نمیداند که اگر روزی سارا را ببیند و بخواهد از این عشق پرده بردارد چقدر ناشیانه رفتار خواهد کرد؟ سرنوشت چه خوابی برای او و عشق ابدیاش دیده است؟
خواندن کتاب هزار نامه عاشقانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هزار نامه عاشقانه
«و شاید عشق یعنی پیداکردن آنکه تو را دوست بدارد،
نه آنکه تو او را دوست بداری.
عزیزترینم،
چقدر عجیب است که بهتدریج تمام باورهایم دربارهی عشقِ قهرمانانه اشتباه از آب درمیآید. من اعتقاد داشتم قدرت انسان میتواند مسیر افکارش را تغییر دهد، اما رودخانهای که جاری است هرگز نمیتواند آبی را که در بطنش جریان دارد عوض کند و عشق اینچنین است؛ اراده نمیتواند آنرا شکست دهد یا بر آن غلبه کند. عشق در برابر قدرت میایستد...
آنچه خواندی فقط چند کلمه از هزارانهزار نامهی عاشقانهای است که آیانِ دلباخته برای سارا نوشته است.
آیان در رمزوراز داستانها زندگی میکند. از اِعجاب کلمات لذت میبرد و عظمت شعر را میفهمد و در نوشتههای بیمرز فیلسوفان بهدنبال تعریف عشق میگردد.
گاهی فقط یک نگاهِ سارا آیان را وامیدارد که عمیقترین و غمانگیزترین کلماتی را بنویسد که تا آن لحظه نوشته شده است. او میداند که اگر سارا نامهها را بخواند، تکتک کلمات را دوست خواهد داشت؛ اما فقط به این دلیل که همهی آدمها رؤیای شنیدن چنین حرفهای عاشقانهای را دارند!
آیان نمیخواهد این عشق بازیچهی خامی و بچگی سارا شود، پس لب از لب باز نمیکند.
مقصد نامهها چشمهایی است که نویسندهی نامه آرزویشان را دارد، اما آیان نامهها را مثل راز نگه میدارد و هفت سال تمام به نوشتن ادامه میدهد.
عشق در تقدیر اغلب آدمها هست، اما برای برخی تجربهای چنان باارزش است که معنای زندگیشان را عوض میکند. آیان میداند که عشق برای برخی تسکین درد است، برای برخی شادمانی است و برای عدهای داشتن همراهی تا پایان عمر، اما نمیداند که عشق برای سارا چه معنایی دارد.
او نمیداند که اگر روزی سارا را ببیند و بخواهد از این عشق پرده بردارد، چقدر ناشیانه رفتار خواهد کرد.
آیا دستپاچه میشود و ثابت میکند که عاشق نالایقی است؟
آیا به التماس میافتد و دیوانهوار رفتار میکند؟
یا دوباره ساکتتر از هر ساکتی میماند، چراکه فکر میکند عاشق فرشتهای شده که به بهشت تعلق دارد؟
رودخانهی عشق تا کجا آیان را با خود خواهد برد؟
سرنوشت چه خوابی برای او و عشق ابدیاش دیده است؟
***
عزیزترین،
چیزی را که من عمیقاً با بیشترین احترام حفظ میکنم تصویر توست که در قلبم جای گرفته. در امنترین و پاکترین گوشهٔ این خودِ حقیقتاً ماشینیشدهٔ من که پیشرفت میکند، خودش را وفق میدهد و مدام تغییر میکند. اگر با هزار خار زخمی میشدم، باز هم در مقایسه با دردی که بیصدا به خود تحمیل میکنم هیچ است. دردی که هر بار چشمانم را میبندم تا تو را، عشقم، به یاد بیاورم.
مدتی طولانی است که اشکها نقششان را فراموش کردهاند و انگار تنهایی دارایی دلنشینی است که بیشتر از همه برایم عزیز شده است. ایکاش میتوانستم شبی را با تو بگذرانم؛ نه بهخاطر آرزو و خواستهای، بلکه به این دلیل که احساس میکنم شب حقیقت است. ایکاش گاهی برایت بیشتر اهمیت داشتم؛ یا بخشی بودم که تو میگذاشتی نزدیکت بمانم.
زنگ در به صدا درآمد. آیان دست از نوشتن برداشت و سریع دفتر را زیر تلنبارِ نامرتب کتابهای روی زمین پنهان کرد. بار دیگر زنگ به صدا درآمد. بالأخره آیان بهسمت در رفت و آن را برای آنا باز کرد.
آنا آهسته گفت: «سلام آیان»؛ با صدایی آرام که ضعفش را نشان میداد. صورتش قرمز و موهایش بههمریخته بود، انگار که باعجله درستشان کرده بود. عینک آفتابی مشکی، یک کلاه و لباس همیشگیاش- تیشرت مشکی و شلوار کوتاه.
آیان در را پشتسرِ او بست و گفت: «بیا تو.» متوجه شد که لب پایین آنا ورم دارد. «آنا، بذار صورتت رو ببینم.» بادقت به لبهایش نگاه کرد. یک بریدگی عمیق در سمت چپ لب پایینش دید و پرسید: «چه بلایی سر خودت آوردی؟»»
حجم
۱۷۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۷۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
لطفا در طاقچه بی نهایت قرارش بدین