کتاب پرواز عقاب
معرفی کتاب پرواز عقاب
کتاب پرواز عقاب نوشتۀ جک هیگینز و ترجمۀ مجتبی عبدالله نژاد است. این کتاب را انتشارات هرمس منتشر کرده است.
درباره کتاب پرواز عقاب
جنگ جهانی و درگیریهای آن موضوعاتی است که پس از پایان جنگ موضوع نویسندههای زیادی شد و آنها با پروبال دادن به داستانهای جنگ، قصههای جذابی نوشتند. پروندههای رازآلود و نقشههایی که سازمانهای امنیتی در آنها دست داشتند در سالهای بعد از جنگ اهمیت بیشتری پیدا کرد. جک هیگینز نویسندۀ توانمند داستانهای معمایی کسی است که انسان را با خود به فضای داستانهای مخوف و رازهای اعجابانگیز میبرد. نویسندۀ رمان مشهور فرود عقاب این بار در پرواز عقاب ابعاد دیگری از ماجرا را میشکافد.
خواندن کتاب پرواز عقاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای جنایی میتوانند از مخاطبان این کتاب خواندنی باشند.
درباره هری پترسون
هری پترسون در سال ۱۹۲۹ متولد شده است. او به جک هیگینز مشهور بوده است. جک هیگینز نویسنده داستانهای جنایی بود. هیگینز بیشتر از شصت رمان نوشته است. مهمترین رمان او فرود عقاب بیشتر از پنجاه میلیون نسخه فروش داشتهاست. او در انگلستان به دنیا آمد، ولی بعد از جدایی والدینش همراه با مادرش به بلفاست رفت و بیشتر سالهای عمرش را در آن جا زندگی کرد. تحصیلاتش را نصفه رها کرد و وارد ارتش بریتانیا شد. بعدها تحصیلات خود را ادامه داد. او با نامهای دیگری مثل هری پترسون و هیو مارلو و جیمز گراهام هم کتاب منتشر کردهاست.
بخشی از کتاب پرواز عقاب
«آپارتمان شماره سیزده تو طبقه همکف بود. وکیلم از یکی از عموزادههایش که رفته بود به نیویورک، شش ماهی برایم قرض کرده بود. آپارتمانِ قدیمی و راحتی بود و از همه جهت برایم مناسب بود. رو بخشهای آخر رمان تازهای کار میکردم و بیشتر روزها لازم بود سری به موزه بریتانیا بزنم.
دردسرتان ندهم، غروب آن روز ماه نوامبر که تمام این ماجراها شروع شد، بهشدت باران میبارید. ساعت شش گذشته بود که از در آهنی بزرگ قبرستان رفتم تو و راه افتادم میان درختزار بین سنگ قبرها و بناهای یادبود. با اینکه چتر همراهم داشتم، شانههای بارانیم خیس خیس شده بود. ولی عین خیالم نبود. از قدیم از باران خوشم میآمد. از شبهای شهر و خیابانهای خیس که تو دلِ تاریکی زمستان گسترده است و یکجور احساس آزادی خاصی به آدم میدهد خوشم میآید. آن روز کارهام هم خوب پیش رفته بود. کمکم داشتم به آخرهای رمانم میرسیدم.
فرشته مرگ حالا نزدیکتر شده بود و سایهاش در روشنایی عمارتِ کلیسا روی زمین افتاده بود. دو تا پیشکار یخزده و بیروح جلوی در مفرغی مقبره پس میدادند. همه چیز مثل همیشه بود. فقط یک چیز فرق میکرد. دیدم که شخص ثالثی از تو تاریکی جنبید و بهطرف من آمد.
یکلحظه راستی، راستی ترس برم داشت. ولی بعد از آنکه آمد تو روشنایی، دیدم که زن جوانی است. تقریباً کوتاهقد بود و کلاه بره مشکی سرش داشت و بارانیاش خیس آب بود. تو یکدستش یک کیفدستی داشت. رنگش پریده بود و چشمهایش بیفروغ و بفهمینفهمی مضطرب بود.
ـ آقای هیگینز؟ شما آقای هیگینز هستید؟
آمریکایی بود. این یکی را مطمئن بودم. نفس عمیقی کشیدم تا بر خودم مسلط شوم. گفتم:
ـ خودم هستم. امرتان را بفرمایید.
ـ باید باتان حرف بزنم، آقای هیگینز. میشود برویم جای مناسبی؟»
حجم
۲۴۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
حجم
۲۴۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
نظرات کاربران
👌