دانلود و خرید کتاب بازی بزرگ (جلد دوازدهم) مهدی میرکیایی
تصویر جلد کتاب بازی بزرگ (جلد دوازدهم)

کتاب بازی بزرگ (جلد دوازدهم)

معرفی کتاب بازی بزرگ (جلد دوازدهم)

کتاب بازی بزرگ (جلد دوازدهم)؛ سرگذشت استعمار نوشته مهدی میرکیایی است. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.

درباره کتاب بازی بزرگ (جلد دوازدهم)

پانزده جلد کتاب در مجموعه «سرگذشت استعمار» از قلب تاریخ جهان نوشته شده است. جلد دوازدهم با اسم بازی بزرگ از توطئه و تفرقه‌های انگلیس می‌نویسد. آن هم دوران سختی که ایران در آتش جنگ با روسیه می‌سوخت؛ ماجرای این کتاب به نقش پنهان شده غرب در شکست قاجار از تزار اشاره می‌کند، بازی که پیش از لشکرکشی برنامه‌ریزی‌شده بود.

ماجراهای این رمان با مسافرت دو غریبه از تبریز به‌سوی استرآباد آغاز می‌شود. یکی از این دو مرد بیگانه ظاهراً از اهالی هند است و آن دیگری دستار سبزی را به سرش بسته و سعی دارد تا در نظر دیگران به سادات شبیه باشد. او خودش را سید کرامت علی معرفی می‌کند و در کنار هم‌سفر خود بانفوذ بین قبایل ترکمن سعی دارد تا از جنگ سختی بگوید که بین ایران و روسیه درگرفته بود و با پیروزی روس‌ها به پایان رسید. آن‌ها بدون اینکه عجله‌ای داشته باشند، مدام به افراد و گروه‌های مختلف سر می‌زنند و بحث را به جنگ‌های ایرانیان با روسیه می‌کشانند.

خواندن کتاب بازی بزرگ (جلد دوازدهم) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

مخاطبان نوجوان از شنیدن این رمان تاریخی لذت خواهند برد.

بخشی از کتاب بازی بزرگ (جلد دوازدهم)

«در همین روزها مردی که خودش را تاجری انگلیسی معرفی می‌کرد، همراه فردی هندی که مانند سادات دستار سبزی به سربسته بود و ادعا می‌کرد نامش «سیدکرامت‌علی» است، از تبریز به‌سوی استرآباد، گرگان امروزی، به راه افتادند.

تاجر انگلیسی مانند سیدکرامت‌علی، فارسی و ترکمنی را به‌خوبی صحبت می‌کرد. آن‌ها در استرآباد توقف نکردند و به‌سرعت به دیدار قبایل ترکمنی که در بیرون شهر اقامت داشتند، رفتند. مرد انگلیسی مدعی بود برای خرید پارچه از «خیوه» شهری که امروز در کشور ازبکستان قرار دارد راهی سفر شده است.

این دو مسافر در میان ترکمن‌ها از حوادثی که در قفقاز رخ‌داده بود، جنگ‌های ایران و روسیه و شکست سخت ایران صحبت می‌کردند. دو غریبه عجله‌ای برای ادامهٔ سفر نداشتند. آن‌ها پس از دیدار با گروهی از ترکمن‌ها به ملاقات دسته‌ای دیگر می‌رفتند و در هر جمعی که می‌نشستند اصرار داشتند تا آنچه را از شکست سنگین ایران از روسیه دیده بودند، تعریف کنند. سیدکرامت‌علی تأکید می‌کرد که ارتش ایران بسیار ضعیف شده است و در هر گوشهٔ کشور، اگر کسی پرچم استقلال و جدایی از ایران را بلند کند، پیروزی‌اش حتمی است. این دو مسافر، چهار ماه را در میان ترکمن‌ها گذراندند و درحالی‌که وانمود می‌کردند به‌سوی خیوه می‌روند، راه خود را کج کرده، راهی مشهد شدند.

در حقیقت، مردی که خود را تاجر معرفی می‌کرد.

«سروان آرتور کانالی» افسر ارتش انگلستان بود که سفیر انگلستان در ایران او را مأمور کرده بود تا اخبار شکست ایران و ضعف ارتش آن را میان ترکمن‌ها و افغان‌ها پراکنده، آن‌ها را به جدایی از ایران تشویق کند.

کانالی در مشهد از وجود دستیار هندی‌اش کرامت علی بهرهٔ فراوانی برد. کرامت علی که مدعی بود سید است و به بحث‌های دینی علاقه دارد، با سه نفر از روحانیون مشهد آشنا و سپس دوست صمیمی شد.

در همین روزها، وزیر شهر هرات به دیدار والی خراسان آمده بود. سروان کانالی که اینجا هم خودش را تاجر معرفی می‌کرد با کمک این سه روحانی به ملاقات وزیر هرات رفت و پس از مدتی، همراه او راهی آن شهر شد.

ورود کانالی و کرامت علی به هرات، همراه وزیر شهر، توجه مردم را به آن‌ها بیشتر کرد؛ با این وضع، اهالی هرات حرف‌های آن‌ها را بهتر قبول می‌کردند. سروان کانالی در هرات هم ماجراهایی را از شکست‌های عباس میرزا تعریف می‌کرد و با حیرت افغان‌ها مواجه می‌شد؛ آن‌ها باور نمی‌کردند که ارتش ایران از روسیه شکست‌خورده است. کانالی به‌سختی تلاش می‌کرد تا به افغان‌ها بقبولاند که ایران دیگر صاحب ارتش قدرتمندی نیست.»

کاربر 6520174
۱۴۰۳/۰۸/۰۳

خواندن تاریخ برایم هم روشنگری بهمراه دارد و هم کلی حرص و جوش میخورم از بی تدبیری و بی فکری برخی از حاکمان و مسئولین کشورمون😔

لبیک یامولا
۱۴۰۳/۰۵/۱۸

عالی من چاپی دارم

بعد از انقلاب در روسیه، فرماندهان روسی لشکر قزاق از ایران رفته بودند و فرماندهی ایرانی به نام «سردار همایون» برای آن انتخاب شده بود. اکنون نیروی قزاق هم در خدمت انگلستان قرار گرفته بود. انگلیسی‌ها در میان فرماندهان همین نیرو، فرد مورد نظر خودشان را برای آیندهٔ ایران پیدا کردند: «رضاخان میرپنج».
محمد
سردارمنصور برای اثبات دوستی، همین که به خانه برگشت الاغی را همراه نامه‌ای برای سفیر فرستاد: «امروز که در خدمت بودم، آقازاده اظهار علاقه به داشتن الاغی فرمودند. یک الاغ به زین و یراق، برای ایشان فرستادم تا همیشه مرا در نظر داشته، فراموشم نفرمایند!» این ماجرا دهان به دهان بین مردم می‌گشت و شاعر ناشناسی دربارهٔ آن سروده بود: اناالحق گفت منصوری سرِدار اناالخر گوید این سردار منصور
محمد
«خانلرمیرزا احتشام‌الدوله» حاکم خوزستان، پس از مقاومت اندکی از مقابل دشمن گریخت و این دو شهر به آسانی به تصرف انگلیسی‌ها درآمد. مدتی بعد، در حالی که همهٔ مردم در تهران منتظر تنبیه خانلرمیرزا بودند، او یک قبضه شمشیر و خلعت شاهانه از ناصرالدین‌شاه پاداش گرفت!
محمد

حجم

۱۰۰۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۰۰۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۶۷,۰۰۰
۳۳,۵۰۰
۵۰%
تومان