کتاب آنطور که دوست دارید زندگی کنید
معرفی کتاب آنطور که دوست دارید زندگی کنید
کتاب آنطور که دوست دارید زندگی کنید؛ و از خرد و نیروی عواطف خود کمک بگیرید نوشتهٔ رونالد فردریک و ترجمهٔ مهدی شریفیان است و انتشارات مروارید آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آنطور که دوست دارید زندگی کنید
اگر کتاب آنطور که دوست دارید زندگی کنید را برای خواندن انتخاب کردهاید، احتمالاً از زندگی راضی نیستید. با اینکه زندگی به دلیل داشتن همسر، دوستان، کار و شغل روزانه هیچگاه از معنا و ارزش تهی نیست، اما امکان دارد در بعضی موارد دلخواه و خشنودکننده نباشد. البته احساس و آرزوی زندگی بهتر و داشتن روابط خوب با دیگران در بسیاری از ما وجود دارد؛ گرچه گاهی هرچه سعی میکنیم به نتیجهٔ دلخواه نمیرسیم. برای بعضیها مسئولیتهای شغلی، رفتوآمدهای روزانه، نیازها و انتظارات خانواده و دیگران به اضافهٔ نداشتن وقت کافی برای معاشرت و تفریح، همچنین مشکلات مادی و اجتماعی مزید بر علت است.
کتاب آنطور که دوست دارید زندگی کنید به ما میآموزد بیشتر ما برای قبول عواطف خود با مشکل روبهرو هستیم و این مشکلات بسیار هم شایع هستند.
آنطور که دوست دارید زندگی کنید، از دو قسمت و هشت بخش تشکیل شده است. بخشهای اول و دوم مربوط به آمادهشدن و دیگر بخشها دربارهٔ عملکردن و تمرین است. در این کتاب از سرگذشت افرادی که دچار تنهایی، درماندگی، حس شرم در برابر دیگران، غم و ترس شدهاند، زیاد صحبت شده است.
این کتاب برپایهٔ رواندرمانی کوتاهمدت و استفاده از تمرکز عاطفی است. تمرکز ذهنی به عواطف، پایهٔ اساسی روشهای کوتاهمدت درمانی است.
خواندن کتاب آنطور که دوست دارید زندگی کنید را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند تغییر بزرگی در زندگی خود ایجاد کنند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آنطور که دوست دارید زندگی کنید
«لیسا برای همراه کردن دوستش، گرگ، از فرودگاه و برای سر وقت رسیدن، کمی زودتر از معمول محل کار خود را ترک کرد. سر راه برای خرید و تهیهٔ غذای مورد علاقهٔ گرگ، توقف کوتاهی کرد. مدتی بود گرگ را ندیده بود، اما گرگ تصمیم داشت شب اول را با دوستان دیگرش بگذراند. این فکر باعث شد لیسا عصبی شود. ابتدا سعی کرد این فکر را از ذهنش دور کند. وقتی گرگ را دید، با خندهٔ سردی پرسید: مسافرتت چطور بود؟
هنگامی که آلکس رادیوی اتومبیلش را روشن کرد، آهنگی دلپسند از کریسمس پخش میشد. به همسرش گفت: «چه آهنگ زیبایی.» بعد از مدت کوتاهی متوجه حسی درونی شد. تقریباً یک سال پیش در همان جاده پدر و مادرش در یک تصادف از بین رفته بودند. خاطرات ایام جوانی و دوران شاد آن زمان ذهنش را فراگرفت و چشمانش پر از اشک شد. سرش را گرداند تا همسرش او را به آن حال نبیند و با خود فکر کرد، باید قوی باشی و به خود بیایی.
کیت بعد از مدتی برنامهریزی، همراه دوستانش به یک مسافرت تفریحی میرود. بعد از رسیدن به بالای تپهای با دیدن منظرهای بسیار زیبا، نفس عمیقی میکشد ولی همزمان موجی از نگرانی در او بهوجود میآید که برایش غیرمنتظره است. با ناراحتی تصمیم میگیرد در برابر دوستان متعجبش از تپه پایین بیاید و آنها را ترک کند.
با وجود تفاوت زیادی که میان این سه نفر میبینیم، همه یک وجه مشترک دارند و آن اضطراب و ترس از احساسشان است.
«اِما از عصبی شدن خود مضطرب است و خشمش را از دوستش پنهان میکند.
آلکس از غمگین بودن و از اینکه بهنظر ضعیف بیاید و کنترل خود را از دست بدهد، نگران است.
کیت، از خوشحال و راحت بودن و لذت بردن با دوستانش مضطرب و سپس غمگین میشود که چرا نمیتواند از آن فرصت استفاده کند.»
حجم
۱۳۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۱۳۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه