دانلود و خرید کتاب قانقاریا صفورا مردانی
تصویر جلد کتاب قانقاریا

کتاب قانقاریا

انتشارات:نشر خودنویس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قانقاریا

کتاب قانقاریا نوشتهٔ صفورا مردانی است. نشر خودنویس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان با خودسوزی زنی به نام «سهیلا» آغاز می‌شود.

درباره کتاب قانقاریا

کتاب قانقاریا که در ۱۰ فصل نوشته شده است، از روبه‌روی درِ «انجمن قلب‌های متعفن» آغاز می‌شود. «سهیلا» خودش را آنجا به آتش کشید. اول به پنجرهٔ اتاق «طهمورث» نگاه کرد و وقتی دید او پشت پنجره ایستاده، گالن بنزین را روی سرش خالی کرد و فندک را زد. فندک تَقّی کرد و بعد به‌یک‌باره تمام تنش گُر گرفت. از شدت سوزش بود یا می‌خواست خوب این نمایش را همه ببینند، به این‌طرف و آن‌طرف می‌دوید. راوی سپس می‌گوید که سر سهیلا با لبهٔ جدول برخورد کرد و در همان آن بی‌حرکت ماند. بوی گوشت کباب‌شده فضا را پُر کرده بود. طهمورث با دیدن گالن بنزین در دستان سهیلا از اتاقش بیرون زد. زمانی رسید که از سهیلا فقط تکّهٔ کوچکی زغال باقی مانده بود. این سرآغاز رمان قانقاریا نوشتهٔ صفورا مردانی است. این زن و مرد کیستند؟ چرا زن خودسوزی کرد و این تصمیم و رخداد چه تبعاتی برای شخصیت‌های دیگر این رمان ایرانی دارد؟

خواندن کتاب قانقاریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قانقاریا

«طهمورث در افکار خود غرق بود. وقتش بود کاری برای خودش و زندگی‌اش انجام دهد. حال‌وروزش را باید تغییر می‌داد. به خانهٔ مادرش رفت. سلامی کرد و به حمام رفت. ریشش را تراشید و کمی به خودش رسید. لباس مرتب پوشید و کنار مادر نشست. مادر برایش شام پخته بود. بوی غذا فضای خانهٔ قدیمی را پر کرده بود. با مادر صحبت کرد و گفت که قرار است خانه‌اش را بفروشد و در ساختمان انجمن ساکن شود. تصمیم دارد تمامی وسایل خانه را برای یاس نگه دارد. همه را می‌آورد اینجا؛ در زیرزمین جا می‌دهد. گفت بودنِ آن خانه برایش چیزی جز عذاب ندارد؛ چون با هر تلنگری بی‌اختیار راهی آنجا می‌شود و فقط خاطرات سختش برایش مرور می‌گردد. مادر با سر حرف‌های طهمورث را تأیید کرد. گفت بخشی از پول خانه را برای یاس و کورش پس‌انداز می‌کند و بخش دیگر را برای انجمن هزینه می‌کند. فردای آن روز خانه را برای فروش به مشاور املاک محله‌شان سپرد. خودش هم برای آخرین‌بار وارد خانه‌اش شد. هرچند این رفتن را گویی بی‌اختیار انجام می‌داد و قلبش او را می‌برد؛ ولی شکنجهٔ روحی فراوانی برایش داشت. این آخرین‌باری بود که پا به این خانه می‌گذاشت و خانه را می‌دید. از آسانسور خارج شد و لنگهٔ در را آرام باز کرد و رفت تو. در پاگرد پاهایش سست شدند و ضربان قلبش بالا رفت. انگار دلِ رفتن به داخل را نداشت؛ چون می‌دانست آخرین‌بار است که اینجا را می‌بیند. بو کشید؛ بوی سکوت و تاریکی می‌داد. چشم‌هایش را باز و بسته کرد. به دیوارهای خانه نگاه کرد. همان بود که بود. باز چشمانش را بست. کاش الان یاس صدایم کند؛ بیاید جلوِ در و کتم را بگیرد. جلوتر رفت. اوّل سالن پذیرایی را دور زد؛ بعد آشپزخانه. پردهٔ پنجره را کنار زد. اتاق پر از نور شد. بنجامین کنار سالن خشک و چروکیده شده بود. زیر پایش روی سرامیک‌های کف سالن دودهٔ سیاهی گرفته بود و روی تمامی وسایل خانه لایهٔ غبار جا خوش کرده بود. وارد راهروِ اتاق شد. درِ اتاق‌خواب خودشان را باز کرد. تاریک بود و بوی نا می‌داد و انگار هزار سال بود کسی آنجا نیامده بود. دستش رفت به سیگارش. هوا راکد بود و جریانی نداشت. پک زد. سرفه‌های عمیق کرد. از روشویی سرویس بهداشتی صدای چک‌چک آب شنید.»

lovely_book
۱۴۰۱/۰۹/۲۴

عالی بود، آفرین به نویسنده کتاب با این ایده جذاب و خواندنی با هر گناه قلب شما قانقاریا می‌گیرد. این ایده جذاب کتاب قانقاریا، نوشته صفورا مردانی‌است که به تازگی توسط نشر خودنویس چاپ شده. داستان کتاب از خودسوزی زنی به

- بیشتر
کاربر ۳۵۷۰۸۵۷
۱۴۰۱/۰۹/۲۳

نویسنده ای توانمند و عالی. حتما خوندن این کتاب را توصیه می کنم

ilmahbahar97
۱۴۰۲/۰۳/۰۲

رمان بسیار جذاب از نویسنده توانا که آینده روشنی براش متصور هستم قانقاریا از اون دست کتاب‌هاست که وقتی شروع به خوندن میکنی تا کتاب به پایان نرسه نمیتونی زمین بزاری قدرت تخیل نویسنده ستودنیه برای من که به آثار

- بیشتر
حمید محمدی
۱۴۰۳/۰۸/۲۰

با خوندن چند خط اول کاملا جذب داستان میشی ... توصیه میکنم حتما بخونید

کاربر 6857725
۱۴۰۳/۰۸/۲۰

عالی بود تبریک به نویسنده خانم صفورا مردانی. مطمئنم آینده ایی درخشان در پیش رو دارن . با آرزوی موفقیت های بعدیشون👌👌👌👌👌

کاربر 9044706
۱۴۰۳/۰۸/۲۰

بسیار عالی بود وقتی داری کتاب میخوانی انگار خودت همه چی رو داری تجربه میکنی قلم خیلی قوی دارند پیشنهاد میکنم حتما برای ی تجربه جدید این کتاب بخوانید.

کاربر 1350401
۱۴۰۳/۰۸/۲۰

داستانی بسیار عالی و قابل درک در این دنیای سیاه و سفید لذت بردم انشالا قلمتون همیشه روی برگ کاغذ در حال نوشتن باشه منتظر کارهای بعدی شما هستیم 🙏

کاربر 9044559
۱۴۰۳/۰۸/۲۰

رمانی جذاب با ایده ابی منحصر به فرد. از خواندنش لذت بسیاری بردم.

کاربر 9088172
۱۴۰۳/۰۸/۲۵

داستانی بسیار تکان دهنده و نو...به خوبی جهان در قالب کلمات نشان داده شده است.

کاربر 9088165
۱۴۰۳/۰۸/۲۵

من این رمان را بسیار دوست داشتم. داستان کشش خیلی زیادی داشت و نمی شد کنارش گذاشت. واقعا جذاب و خواندنی بود.

ما انسان هستیم و وجود قلب‌ها لازمهٔ انسانیت است؛ لازمهٔ دوست‌داشتن است؛ لازمهٔ مهرورزی است. حتّی اگر گناهکار باشیم و گوشه‌ای از قلبمان با گناه آلوده باشد؛ اما ما هنوز هستیم و باید برای قلب‌هایمان ایستادگی کنیم
semortezaamiri
گاهی خودت را به هر دری می‌زنی تا آرامش پیدا کنی؛ درحالی‌که دیگر آرامش رفته است و راهی برای بازگشتش وجود ندارد جز بازگشت به گذشته و ایستادن زمان
semortezaamiri
خود آدم هم یک روزی تمام می‌شود و شاید هیچ اثری ازش باقی نماند. اما با همهٔ این‌ها به‌ناچار، آدم‌ها و روزها و شکل‌هایی که می‌گذرند، هیچ‌وقت نمی‌ایستند. زندگی به راه خود ادامه می‌دهد و به‌خاطر هیچ‌کسی نمی‌ایستد. همهٔ این‌ها رد می‌شوند و می‌گذرند و تمام می‌شوند.
semortezaamiri
لحظه‌ای پشتش را به در تکیه داد و همان جا نشست. احساس می‌کرد دیوار روبه‌رویش به‌او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. خسته بود. از تمام این آدم‌های به‌ظاهر انسان خسته بود. چطور چهل سال دوام آورده بود و با آن‌ها معاشرت کرده بود؟ آدم‌هایی که قلب نداشتند، احساس نداشتند. عاقل و بالغ بودند؛ بدون قلب و بدون احساس.
semortezaamiri
کسی از جمعیتی که آنجا جمع شده بودند، به‌سمت طهمورث برگشت و بینی‌اش را گرفت و گفت: «بوی گند قلبتان همهٔ فضا را پر کرده.»
semortezaamiri

حجم

۱۲۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۲۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان