کتاب معبد لاک پشت
معرفی کتاب معبد لاک پشت
کتاب معبد لاک پشت نوشتهٔ میترا معینی است. نشر چشمه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک مجموعه داستان ایرانی و یکی از کتابهای مجموعهٔ «جهان تازهٔ داستان» است.
درباره کتاب معبد لاک پشت
کتاب معبد لاک پشت ۱۰ داستان کوتاه را در بر گرفته است که عنوان آنها بهترتیب عبارتند از: «جهیدن روی آب»، «ساعتها هم خوابیدهاند»، «یک روز معمولی»، «معبد لاکپشت»، «منیر»، «شبِ من»، «حمیدبادبزن»، «خاک»، «اسبها و آدمها» و «کمی نمک و یک بالاپوش».
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب معبد لاک پشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب معبد لاک پشت
«صادق در کلبه را با فشار شانهاش باز کرد و داخل شد. دستهاش پُر از کُندههای تازهبریدهٔ بلوط و ارژن بود. هیزمها را کنار بخاری دیواری روی زمین لخت تل کرد و نشست کنارِ در روی سکوی کوچکی که با تختهپوست فرش شده بود. کتش را درآورد و به میخی بالای سرش آویزان کرد. رو کرد به یکی از دو مردی که پشت منقل برنجی پُرآتشی لم داده بودند.
«عمو، خوراکییی چیزی با خودتون آوردهید؟ من خیلی گرسنهمه.»
از بیرون صدای هوهوی باد و بههم خوردن شاخههای لخت درختان میآمد. بادِ سردی از درز در و پنجرهها هجوم میآورد و نور چراغنفتی را کجوراست میکرد. مرد گفت: «داریم عمو، از شهر قیمهپلو آوردهیم. سر راه هم کباب بره گرفتیم. پلو تو قابلمهست، کبابا هم لای نون وسط سفره. بپر بذارشون گرم شن. خانم و آقا هم گرسنهن.»
مرد لاغر و پیری که کت مخمل قهوهای روی پلیور پشمی کرمرنگ پوشیده بود و یکوری به مخدهٔ مخمل سرخی تکیه داده بود، سر بالا آورد.
«کاظم یه بست بچسبون دیگه. کرخت شدم تو این سرما.»
کاظم هیکل گندهاش را جابهجا کرد و گفت: «چشم آقاسالاری. الساعه.»
حب تریاک را با انگشتان شست و سبابه نرم کرد و روی حقهٔ وافور که نقش گلوبوته داشت چسباند. وافور را به دهان سالاری گذاشت و با انبر گل آتشِ سرخی را به حقه نزدیک کرد. صدای جیرجیر وافور و عطر تریاک کلبه را پُر کرد. سالاری با صدای دورگه و خفهای گفت: «منیر، چای.»
زن که روبهروی بخاری روی صندلی تاشویی نشسته بود رو گرداند. نیمرخش از هرم آتش سرخ و ملتهب بود. چشمان درشت کشیده داشت و موهای لخت سیاهش را روی سینه انداخته بود. پیراهن سبز چسبانی هیکل پُر و بلندش را قالب گرفته بود و روی آن چیزی مثل شال یا اشارپ تیرهای انداخته بود که شانهها را میپوشاند. زن چرخید و نگاه کرد به صادق. صورت صادق گشاده شد و لبخند محوی ریخت توی صورتش. با اشارهٔ منیر برای مرد چای برد.»
حجم
۶۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۶۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
نظرات کاربران
کتابی با کلمات لطیف و داستانهای خوشخوان. جهان زنانه ای که در کتاب تعریف شده از پشتوانه روحی نویسنده خانم برخاسته است که در قالب لحظات زیبای خودنمایی میکند. توازن این جهان با مردانی مثل نوید، ناصر و جلال و...