کتاب حلزونی بر لبه تیغ
معرفی کتاب حلزونی بر لبه تیغ
کتاب حلزونی بر لبه تیغ؛ اندوختهها و تأملاتی در مسیر خودیابی نوشتهٔ حیدر شجاعی است و شهر پدرام آن را منتشر کرده است. این کتابْ خودیاری را به شما میآموزد، آن هم به وسیلهٔ درسهایی که حلزونها به ما میدهند.
درباره کتاب حلزونی بر لبه تیغ
حلزون قصهٔ ما مسافری است که سفرش را در سکوت و بدون هیچ سر و صدایی آغاز کرده است. هرچند قهرمان داستان ما یک حلزون نیست؛ او فقط یاد آور نگاه ما به خویشتن بود. او راه خودش را میرفت؛ ما هم راه خودمان را میرفتیم.
داستان از این قرار است که روزی حلزونی سر راه حیدر شجاعی قرار میگیرد. او تحت تاثیر قرار میگیرد و بعد با کمک آموزههایی که از حکیمان دیگر آموخته سعی میکند کتاب حلزونی بر لبه تیغ را بنویسد.
نوعی حلزون وجود دارد که خود را طعمهٔ عروس دریایی به نام «مدوز» میکند! این نوع عروس دریایی که عاشق حلزونهای ریز است، آنها را قورت میدهد. گویند چون حلزون ریز به خاطر داشتن پوستهٔ سخت، غیر قابل هضماند، به دیوارهٔ مجرای هاضمه میچسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون میکند! زمانی که حلزون به رشد کامل میرسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است!
هرچند یک کشاورز، حلزون را به عنوان یکی از آفات مخرّب تلقی میکند. اما از لحاظ نماد شناسی و اساطیر، خردمندی کندرو - کاهل کهن- نماد حرکت مدام نیز هست.
حلزون شاخهایش را نشان میدهد و پنهان میکند، مانند ماه که پیدا و ناپیدا میشود.
حلزون - به تعبیر شوالیه - نماد تولّد و مرگ و همچنین نشانهٔ تجدید حیات دوره به دوره؛ پس موضوع بازگشت ابدی است.
ساختار منحنی شکل آن نیز در ذهن اسطورهساز آدمی تأثیر بر جای نهاده و آن را نمادی از ناپایداری هستی گردانده است.
خواندن کتاب حلزونی بر لبه تیغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که به ساختار موجود کوچکی مانند حلزون بسیار توجه میکنند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب حلزونی بر لبه تیغ
«به وضوح میبینیم که حلزونها مسیرشان را بسیار بسیار کند طی میکنند.
یک روز حلزونی را دیدم که از تنهٔ درخت بالا میرفت و با کندی میخزید. او در این سفر طولانی احساس خوشبختی میکرد، زیرا دریافته بود که در بالاترین شاخهها، به برگهایی خواهد رسید که به خورشید نزدیکتر بودند!
علیرغم کندی حرکتش، اما او آنقدر بالا و بالاتر رفت که دیگر نتوانستم ببینمش! گویی او در نور حقیقت خودیابی محو شده بود! او به «فرا آگاهی» رسید!
هماغوشی با یک حلزون دیگر را تجربه میکند. پیوندشان گاه ساعتها به طول میانجامد. چنین پیوندی باعث میشود تا حس بزرگتر بودن را با هم رد و بدل کنند.
عشقی پر شکوه و مقدّس در آن دو مییابم که گاه به اتّحاد نیز میانجامد.
اعتماد آن دو به یکدیگر، اعتماد به تمام زندگانی است.
آری؛ هیچکس نبود، نه من بودم نه او؛ ما و شما هم نبودیم. هیچ کس جرأت نداشت دیگری را جانشین خودش کند. اگرچه حق انتخاب داشتیم، اما از چنین تصمیمی میگریختیم!
تو میپنداری تنها خودت هستی، اما نمیدانی چرا مال خودت هم نیستی؟! من میپندارم خودم نیستم، اما نتوانستم مانند تو باشم!
من یا تو، فرقی نمیکند. همهمان میپنداریم و حق انتخاب داریم، ولی جرأت میخواهد تا هر یک از ما خودِ خودش باشد.
کافی است چنین تصمیمی بازتاب بدی داشته باشد؛ در این صورت از خودتان هم فرار میکنید؛ همچنان که ما نیز از خودمان در حال فراریم!
و حالا من، تو؛ همهمان در جاده گام بر میداریم. پس اگر الهامِ خاموش نبود، سکوت تا ابد بین ما حکمفرما میشد.
او هم مثل من، ساکت و خاموش میماند. کسی نمیداند، تو هم نمیدانی، حلزون هم مثل من، نمیداند... من، تو، ما، شما، هیچکدام!»
حجم
۵۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۵۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه