کتاب هنگامی که باران پیانو می نوازد
معرفی کتاب هنگامی که باران پیانو می نوازد
نمایشنامهٔ هنگامی که باران پیانو می نوازد نوشتهٔ روزبه معین است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب هنگامی که باران پیانو می نوازد
قصهٔ نمایشنامهٔ هنگامی که باران پیانو می نوازد با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها نوشته شده و خواننده را با خود همراه میکند. این کتاب با فهرست شخصیتها آغاز شده است: مهتاب، سپهر، پیرمرد، دختر، پسر فالفروش و نوازندهها. این نمایشنامه در یک اتاق CCU آغاز میشود. در صحنه باید پیرمردی را روی تخت و حال وخیم او را ببینیم. دستگاه نشاندهندهٔ ضربان در حال تبدیلشدن به یک خط صاف است. تکنوازی پیانو که نام آن «باران» است نیز شنیده میشود. پزشکی بالای سر پیرمرد و در حال احیاکردن اوست. باید ببینیم که ضربان قلب افزایش مییابد و پیرمرد احیا میشود. پزشک آماده میشود که اتاق را ترک کند. ناگهان صدای ضعیفی به گوش میرسد. گوشش را نزدیک پیرمرد میکند و از اینجاست که گفتوگوهای این نمایشنامه آغاز میشوند. پس از دیالوگهای پزشک و ویرمرد، در صحنهٔ بعدی، دیالوگهای سپهر و مهتاب را میخوانیم. این نمایشنامه در زمان معاصر و در ایران میگذرد.
خواندن کتاب هنگامی که باران پیانو می نوازد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
درباره روزبه معین
روزبه معین در ۳ مرداد ۱۳۷۰ به دنیا آمد. او نویسنده، رماننویس، نمایشنامهنویس و کارتونیست اهل ایران است. رمان «قهوهٔ سرد آقای نویسنده» و نمایشنامهٔ «هنگامی که باران پیانو می نوازد» از آثار او هستند.
بخشهایی از کتاب هنگامی که باران پیانو می نوازد
«(نور میآید. اتاق مهتاب. اتاقی نزدیک به ایستگاه مترو. پیانویی قدیمی گوشه اتاق، میز تحریر، پنجره، نور اتاق کمی به قرمزی میزند، مهتاب وارد میشود. دستهگلی قرمز در دستش، به در تکیه میدهد)
مهتاب: دارد؟ (گلدانی بر میدارد و گلها را داخل آن میچیند و با آنها حرف میزند) بازندهها دوست دارند بازی که باختن را دوباره شروع کنن، برخلاف برندهها که دلیلی برای شروع بازی که بردن نمیبینن، اما گاهی وقتها بازیچه دست آدمها یی میشویم که نه بردن واسشون مهمه نه باختن، فقط دوست دارند که بازی کنند! (مکث) شما گلها هم قرمزید، مثل همه چیز امشب، مثل چشمها ی من، مثل آژیرهای خیابون، مثل خیابون برفی (به سمت پنجره میرود) مثل این آسمون لعنتی! (سرش را پایین میگیرد و با عابری حرف میزند) آهای آقا، از چی میترسی؟ از جای پاهات روی برف؟ میترسی که همه بفهمن کجا بودی و کجا میری؟ نترس، صبح که آفتاب بزنه، همه برفها آب میشن، همه جای پاها پاک میشن... از جای پاهات رو دلها بترس، گرمای آفتاب که چیزی نیست، گرمای جهنمم نمیتونه پاکشون کنه (صدای مترو توجه مهتاب را جلب میکند) شماها واسه چی اینقدر عجله میکنید؟ آرومتر! اینجا همه زود میان و زود میرن، ولی کسی نمیمونه... (نگران)
(تلفن را برمیدارد و شماره میگیرد)
تلفن: دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد (تلفن را کنار میگذارد)
مهتاب: سپهر یعنی تو کجایی؟ (اندوهگین میشود و به سمت پیانو میرود، می نشیند، ضربهها یی روی کلاویهها ی پیانو میزند، نور کم کم میرود)
(ناگهان نور میآید. همزمان با صدای رد شدن مترو، مهتاب درحالیکه روی پیانو خوابش برده، از خواب میپرد)
(صدای زنگ تلفن. مهتاب با نگرانی تلفن را برمیدارد)
مهتاب: الو سپهر؟
صدای سپهر از تلفن: (مکث) الو سلام، خوبی؟
مهتاب: نه!
صدای سپهر از تلفن: مهتاب من واقعا معذرت میخوام، وقتی خواستم بیام برنامت، تو بخش یه مشکلی پیش اومد که مجبور شدم (قطع)
مهتاب: مشکلت خوش گذشت؟
صدای سپهر از تلفن: تو بیمارستان مگه به آدم خوش میگذره؟ (مکث) الو؟ (دستپاچه) مهتاب من نمیخواستم اینجور شه، ولی باید میموندم بیمارستان، یک مریض خاص اومده بود، استاد گفت باید همه باشن.
مهتاب: گوشیت چرا خاموش بود؟
صدای سپهر از تلفن: آهان گوشیم شارژ تموم کرد، شارژرم جا مونده بود خونه، حتما خیلی نگران شدی!
مهتاب: (مکث) حال مریض خوب شد؟
صدای سپهر از تلفن: آره خدا را شکر، خیلی نادر بود!»
حجم
۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
حجم
۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
نظرات کاربران
من قلم روزبه معین رو دوست دارم... با اینکه نسخه چاپیش رو خوندم ولی لطفا لطفا لطفا کتاب"قهوه سرد آقای نویسنده" رو هم در طاقچه قرار بدید
لطفا کتاب قهوه سرد آقای نویسنده رو توی طاقچه قرار بدید
اصلا مگه میشه نوشته های روزبه معین بَد باشه؟ =))
توصیف های عمیق و احساسات روشن . همین یه جمله کوتاه میتواند کلش را توصیف کند.