دانلود و خرید کتاب پاندورا لیلا رعیت
تصویر جلد کتاب پاندورا

کتاب پاندورا

نویسنده:لیلا رعیت
ویراستار:فائزه قوچی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پاندورا

کتاب پاندورا نوشتهٔ لیلا رعیت و ویراستهٔ فائزه قوچی است و انتشارات نسل نواندیش آن را منتشر کرده است. پاندورا داستانی عاشقانه و روان‌شناسانه است.

درباره کتاب پاندورا

رامین صبوری شخصیت نخست رمان پاندورا است. او روان‌شناسی تحصیلکرده و موفق است اما در پسِ این چهرهٔ موفق، دوران کودکی سخت و رنج‌های عمیقی نهفته است. او پس از گذراندن روزهای سخت هنوز هم آثار آن دوران را در زندگی‌اش می‌بیند. به دلیل فقری که در کودکی داشته هنوز هم از قشر مرفه بیزار است. تااینکه در مطب روان‌شناسی و در جایگاه روانکاو با عشق قدیمی‌اش آشنا می‌شود. این دختر پس از اتفاقات ناگوار در زندگی‌اش حالا نزد روان‌شناس آمده غافل از آنکه منبع رنج‌های او رامین است.

خواندن کتاب پاندورا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پاندورا

«سه ماه بود که به این بیمارستان منتقل شده بودم، اما تاکنون گروه‌درمانی به من سپرده نشده بود. دکتر منصوری حدوداً شصت‌ساله بود، قدی بلند داشت با موهای جوگندمی و هیکلی درشت. چهره‌اش هم پوشیده شده بود با عینکی فلزی که هرگز از چشم برنمی‌داشت و ریش انبوه خاکستری. او رئیس‌کل بیمارستان بود. نمی‌دانم بگویم رئیس خوبی بود یا نه، اما کمی هراس‌انگیز رفتار می‌کرد. شاید هم این نوع رفتار را با من داشت، چون به‌جز خودم کسی نبود که با او مشکل داشته باشد. خودم هم قدبلند بودم، اما این مرد همسن پدرم بود که حداقل ده سانتی از من بلندتر بود. اگر ایستاده به هم برخورد می‌کردیم، از بالا نگاهم می‌کرد و اگر او نشسته بود و من ایستاده بودم، از همان پشت میز نگاهی تند نثارم می‌کرد. هرگاه با من صحبت می‌کرد، چندلحظه در سکوت به این‌طرف و آن‌طرفش نگاه می‌کرد. نگاهش تا مغز استخوانم نفوذ می‌کرد. اعتراف می‌کنم که کمی از این رئیس می‌ترسیدم.

قرار بود در این دورهٔ گروه‌درمانی، دستیار جدیدی داشته باشم به نام مرجان غراب. پیش از این او را ندیده بودم و اولین دیدارمان همان روز بود. دختری بود حدوداً سی‌ساله، قدبلند و خوش‌چهره. مانتوی سرمه‌ای بالای زانو پوشیده بود و مقنعه‌ای همرنگ بر سر داشت. مقنعه را تا نیمهٔ سر عقب برده بود تا موهای بلوندش راحت‌تر بتواند خودنمایی کند. مانتویش هم تنگ و چسبان بود و فرم قشنگ هیکلش را انداخته بود بیرون. پیش از ورود به اتاق، چندلحظه بیشتر وقت آشنایی با او نداشتم. همان هم بس بود. لبخندی که کل صورتش را پوشانده بود، او را به‌اندازهٔ کافی اجتماعی نشان می‌داد. با خیال راحت همراهش وارد اتاق شدم. پشت سر من قدم برمی‌داشت، درحالی‌که صدای تق‌تق کفش‌های پاشنه‌دارش در سالن می‌پیچید. خانم قدبلندی بود و با آن کفش‌های پاشنه‌دار هم تقریباً هم‌قد خودم می‌شد. عطری شیرین زده بود که بوی آن همه‌جا را پر کرده بود. غراب را از آن تیپ زن‌ها دیدم که بود و نبودش محیط را صدوهشتاد درجه تغییر می‌داد.»

m-a
۱۴۰۳/۰۷/۲۳

کتاب دو تا نویسنده داره زحمت ندادن به خودشون یک خط دعای توسل سرچ کنن تو کتابشون درست بنویسن نکته بعدی اینکه دلایلی ک برای انتقام گفته شده اصلا قابل پذیرش نیست یه آقای یه آقای دیگر تحقیر میکنه( تحقیر کردنش

- بیشتر

حجم

۳۳۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۳۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۸۹,۹۰۰
۲۶,۹۷۰
۷۰%
تومان