کتاب رقص گراز
معرفی کتاب رقص گراز
کتاب رقص گراز نوشتهٔ حسین قسامی است. کتاب کوله پشتی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان پیرامون هستیشناسی قتل نوشته شده است.
درباره کتاب رقص گراز
رمان رقص گراز از جایی آغاز میشود که یک مأمور برق برای نگاه به سیمکشی یک خانه اجازه میخواهد. مرد قدکوتاه و طاسی در برابر این مأمور برق قرار گرفته است، با ریش جوگندمی و چشمهای ریزی که زیر انبوه ابروها پنهان شده است. مرد طاس نگاهی به لباس کار راوی داستان میاندازد و اجازهٔ ورود به خانه را به او میدهد. راوی که همین مأمور برق است، این مرد طاس را میشناسد و دربارهٔ او چیزهایی شنیده است.
این رمان، داستان مردی به نام «امیر» را روایت میکند. او برای نجات برادرش از اعدام میکوشد. به گفتهٔ نویسنده، چیزی که موقع نوشتن این کار خیلی درگیرش بوده، هستیشناسی قتل است. این نظریه که آیا ما قاتل متولد میشویم؟ آیا از ازل بذر قتل در نهاد ما بوده است؟ و اگر نه، آن چیست که ما را بهسمت کشتن، بهسمت نادیدهانگاری فرمان «قتل مکن» می کشاند؟ رمان رقص گراز نوشتهٔ حسین قسامی را بخوانید.
خواندن کتاب رقص گراز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب رقص گراز
«آن روز عصر یک روزنامه دستم گرفتم و راه افتادم بهسمت پارکی که بهروز آدرسش را داد بود. بهروز گفته بود: «ظاهرت باید مثل جنتلمنهای زمان شاه باشد.» بعد هم پالتوی مارکدارش را داده بود که بپوشم و به قول خودش بروم تو جلد نقش تازهام. پالتو را که پوشیدم دورم چرخی زد و گفت: «حالا شدی یک آدمحسابی.»
کمی توی پارک قدم زدم و میز شطرنج را پیدا کردم. هفت، هشت نفر دورش جمع شده بودند و گردن میکشیدند تا از بالای شانههای نفر جلویی نبرد مهرههای روی صفحه را تماشا کنند. مرتضوی هم بینشان بود. به عصای سیاهرنگ نقشدارش تکیه داده بود و متفکرانه خیره شده بود به صفحهٔ سیاه و سفید.
آهسته بهسمتش رفتم و کنارش ایستادم و مثل بقیه چشم دوختم به مهرههایی که روی صفحه پخش و پلا بود. بازیکنها دو مرد میانسال بودند؛ یکی سپیدمو و دیگری سیاهمو. هر دو دستزیرچانه نشسته بودند و مهرهها را نگاه میکردند؛ انگاری توقع داشتند مهرهها خودشان راه بیفتند و همدیگر را مشت و مال بدهند. چند دقیقهای که گذشت مرد سیاهمو اسبش را حرکت داد. پشتبندش مرد سپیدمو هم وزیرش را جابهجا کرد. و باز هردو دستها را زیر چانه زدند و خیره شدند به مهرهها. یک نفر از بین تماشاچیها گفت: «باید کیش میدادی.» و با اشارهٔ دست حرکت صحیح را نشان داد. تماشاچی دیگری گفت: «نه، کار درست همین بود.» دو تماشاچی که مشغول چکوچانه زدن باهمدیگر شدند، مرتضوی گفت: «توی سه حرکت مات است.» همه ساکت شدند و مرتضوی را نگاه کردند. مرتضوی رو به مرد سپیدمو گفت: «اجازه هست؟» مرد سپیدمو که کنار رفت، سر جایش نشست و دست به مهره شد و همانطور که گفته بود تو سه حرکت مرد سیاهمو را مات کرد.»
حجم
۱۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه