کتاب شازده کوچولو
معرفی کتاب شازده کوچولو
کتاب شازده کوچولو نوشتهٔ آنتوان دوسنت اگزوپری و ترجمهٔ سمانه فلاح است. انتشارات طاهریان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این شاهکار ماندگار ما را با پسرکی منحصربهفرد که به سیارههای گوناگون سر میزند، همراه میکند.
درباره کتاب شازده کوچولو
کتاب شازده کوچولو در مقام سومین کتاب پرخوانندهٔ جهان در قرن اخیر قرار دارد. آنتوان دوسنت اگزوپری در این کتابْ داستان خلبانی را روایت میکند که ناچار به فرود اجباری در صحرای آفریقا میشود. خلبان در این بیابان با پسربچهای بیهمتا آشنا میشود و به سؤالات عجیب او پاسخ میدهد. شازده کوچولو جزو کتابهایی کمنظیر برای کودکان، نوجوانان و حتی بزرگسالان و شاهکاری جاویدان است که به فلسفهٔ دوستداشتن و عواطف انسانی میپردازد. پسرک به خلبان میگوید که از سیارکی دوردست میآید و آنقدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم میگیرد برای اکتشاف سیارههای دیگر دیار خود را ترک کند؛ او همچنین از گل رز محبوبش میگوید که دل در گرو عشق او دارد. او با سفر به سیارههای گوناگون و گفتوگو با آدمهای آن سیارات نکات ارزشمند زندگی را به یادمان میآورد. در نهایت شازده کوچولو تصمیم میگیرد به سیارک خود بازگردد.
خواندن کتاب شازده کوچولو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ انسانها پیشنهاد میکنیم.
درباره آنتوان دوسنت اگزوپری
آنتوان دوسنت اگزوپری یکی از مشهورترین نویسندگان تاریخ جهان است که با نوشتن کتاب شازده کوچولو، محبوبیتی جاودان برای خود خرید. این نویسنده هرگز اصراری برای اینکه یک اثر ادبی بیافریند نداشت، بلکه همیشه در تلاش بود تا روایت شخصی خود را بیان کند و مسائل را از دیدگاه خاص خودش ببیند و احتمالاً این موضوعْ رمزی از موفقیت او است؛ چراکه او بهواسطهٔ پروازکردن، یک حس ناب و متفاوت را تجربه و حضورش در سرزمینهای دیگر، افقهای دیدش را باز و گسترده کرده بود.
آنتوان دوسنت اگزوپری ۲۹ ژوئن ۱۹۰۰ در لیون، یکی از شهرهای فرانسه به دنیا آمد. او پدرش را در ۴سالگی از دست داد. از همان دوران تحصیل عشق به نوشتن در او جوانه زد و در سال ۱۹۲۵ یکی از داستانهایش به نام «مانون» را در یک نشریهٔ ادبی منتشر کرد، اما آنچه جوانهٔ عشق او به نوشتن را به درختی پربار بدل کرد، تجربهٔ پرواز و سفرکردن به سرزمینهای دیگر بود. با سفرکردن بود که او با مردم و فرهنگهای مختلف آشنا شد و در کتابهایش از آن تجربیات هم یاد کرد. اگزوپری در سال ۱۹۳۱ با زنی به نام کانسوئلو ازدواج کرد؛ بانویی تندمزاج و مبتلا به آسم که بعدا به شکل گل، در داستان شازده کوچولو سر برآورد؛ گلی که سرفه هم میکرد.
اگزوپری بهعنوان یک خلبان تجاری موفق کار میکرد. هواپیمای او در خطوط پست تجاری میان اروپا، آفریقا و آمریکای جنوبی در رفتوآمد بود. هنگامی که جنگ آغاز شد، او در شرایط سنی و وضعیت سلامتی مناسبی نبود که بتواند به ارتش بپیوندد؛ بااینحال به نیروی هوایی آزاد فرانسه در شمال آفریقا پیوست. هواپیمای او در ۳۱ ژوئیه ۱۹۴۴ در پروازی اکتشافی بر فراز دریای مدیترانه دچار سانحه شد. هرچند در گذشته حدس میزدند که او در حملهٔ آلمانها جان خود را از دست داده است، اما در نهایت و با پیداشدن لاشهٔ هواپیمای او، این فرضیه منتفی شد. احتمالاً هواپیما دچار نقص فنی شده بود. بههرحال اگزوپری عمر کوتاهی داشت، اما توانست با خلق کتابهای ارزشمند، به یکی از قهرمانان ملی فرانسه تبدیل شود.
معروفترین اثری که از آنتوان دوسنت اگزوپری به جا مانده است، داستان مشهور شاهزاده کوچولو است. او نوشتن این داستان را در سال ۱۹۴۱ آغاز کرد، با مداد و آبرنگ تصویرهای زیبایی برای آن آفرید و آن را در ۱۹۴۳ منتشر کرد. این کتاب مهم در سدهٔ بیستم عنوان سومین کتاب پرفروش جهان را از آن خود کرد. این کتاب حالا بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه فروخته و به ۱۰۰ زبان نیز ترجمه شده است. حال حساب اینکه چندبار مورد اقتباسهای سینمایی و انیمیشنی نیز قرار گرفته است با خودتان!
«هوانورد» داستان کوتاهی است که در سال ۱۹۲۶ در یک نشریه منتشر شد و بعد پایه و اساس کتاب «پیک جنوب» او را شکل داد. اگزوپری کتاب «زمین انسانها» را در سال ۱۹۳۹ منتشر کرد. «خلبان جنگ» هم نام کتابی است که در سال ۱۹۴۲ منتشر شد و شرح مأموریتی است که او در طول دوران جنگ در سال ۱۹۴۰ از سر گذرانده بود. «نامه به یک گروگان» کتاب دیگری است که در سال ۱۹۴۳ منتشر شد. از اگزوپری پس از مرگش نیز کتابهای بسیاری منتشر شد؛ کتابهایی مانند قلعه (۱۹۴۸)، نامههای جوانی و دفترچهها (۱۹۵۳)، نامهها به مادر (۱۹۵۵)، نوشتههای جنگ (۱۹۸۸) و مانون رقاص که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد.
آنتوان دوسنت اگزوپری جوایز و افتخارات زیادی را هم از آن خود کرد. او نشان لژیون دونور و جایزهٔ فمینا را در سال ۱۹۲۹ از آن خود کرد و ۱۰ سال بعد جایزهٔ بزرگ رمان فرهنگستان فرانسه را در سال ۱۹۳۹ گرفت. جایزهٔ کتاب ملی آمریکا در سال ۱۹۴۰ و ۲ نشان صلیب جنگ یکی در سالهای ۱۹۴۰ و دیگر در ۱۹۴۴ پس از مرگش دریافت کرد که به پاس زحمات او در جنگ جهانی و حضورش در نیروهای متفقین به او اهدا شد. در سال ۲۰۰۸ بنیاد اگزوپری با حمایت بنیاد فرانسه و همچنین اعضای خانواده و دوستداران او تأسیس شد. اهداف این بنیاد، اجرای پروژههای مختلف در سراسر جهان برای کمک به جوانان برای دستیابی به آیندهای بهتر بوده است؛ جوانهایی که در محیطهای خشن و با شرایطی نامطلوب زندگی میکنند.
بخشی از کتاب شازده کوچولو
«سیارک پنجم عجیب و غریب تر از دیگر سیارکها بود. اگرچه از تمام آنها کوچکتر بود و به اندازه یک فانوس پایه دار و یک فانوس بسان ما داشت.
آدم کوچولو نفهمید که چطور یک سیارک کوچک، با یک فانوس و یک فانوسبان در آسمان به این بزرگی وجود دارد؟
این فانوس کوچک کجای این اسمان بزرگ و پهناور را روشن میکند؟ با خود گفت: که این فانوسبان شاید خیلی بهتر از تاجر و پادشاه و آن مرد خودپسند و میخوار باشد. لابد روشن کردن فانوسش هم دلیلی دارد که من نمیدانم.
او وقتی روی سیارک فانوسبان فرود آمد، با احترام سلام کرد و گفت: چرا فانوس را خاموش کردی؟
فانوسبان جواب داد: دستور است. صبح شده است.
آدم کوچولو پرسید: دستور چی؟
فانوسبان گفت: وقتی صبح میشود و هوا روشن است، فانوسم را خاموش میکنم. شب خوش و دوباره فانوس خودرا روشن کرد.
آدم کوچولو گفت: پس چرا دوباره روشنش کردی؟
فانوسبان جواب داد: گفتم که دستور است.
آدم کوچولو گفت: من که سر در نمیآورم.
فانوسبان گفت: چیز عجیبی نیست. روز بخیر! و باز دوباره فانوس را خاموش کرد و با دستمال قرمز زیبایش عرق روی پیشیانی خودرا پاک کرد و گفت:
چه کار سختی دارم. قدیمتر ها صبح که میشد، فانوس را خاموش میکردم و موقع شب روشنش میکردم.
بقیه ساعات روز را نیز فرصت داشتم تا استراحتکنم و شب ها را نیز بخوابم.
آدم کوچولو گفت: یعنی الان دستور عوض شده؟
فانوسبان گفت: نه دستور همان دستور قبلی است اما چرخش سیارک سریعتر شده و زودتر از همیشه روز میآید و شب میرود.
آدم کوچولو با تعجب پرسید: اوه، چه جالب!
فانوسبان دوباره ادامه داد و گفت: حالا هر دقیقه یک بار سیارک من دور خودش میچرخد و من یک ثانیه هم برای استراحت فرصت ندارم. هر دقیقه یک بار فانوس را روش و خاموش میکنم.
آدم کوچولو گفت: یعنی توسیارک تو هر شبانه روز فقط یک دقیقه است.
فانوسبان گفت: بله، اما اصلاً عجیب نیست. چون من و تو همین حالا حدود یک ماه است که داریم با هم حرف میزنیم و متوجه گذشت زمان نیستم.
آدم کوچولو باتعجب گفت: یک ماه؟؟؟
فانوسبان گفت: بله، سی روز، سی شب! شب بخیر. و دوباره فانوسش را روشن کرد.
آدم کوچولو بی آنکه چیزی بگوید به یاد غروب ها و طلوعهای آفتاب در سیارک خودش افتاد و برای اینکه کمکی به فانوسبان کرده باشد گفت: من میدانم که تو چطور باید کمی استراحت کنی.
فانوسبان گفت: اینکه آرزوی من است.
آدم کوچولو گفت: تو هم میتوانی به دستورات عمل کنی و هم کمی استراحت داشته باشی. سیارک تو خیلی خیلی کوچک است. طوری که با چند قدم می توانی دورش بزنی. اگر بتوانی یواش تر راه بروی روز طولانیتر میشود و وقتی که استراحت میکنی، میتوانی بلند شوی و قدم بزنی تا شب از راه برسد. تو باید با آرام راه رفتنت روز را طولانیتر کنی و بعد از استراحت راه بروی و شب را بیاوری.
فانوسبان گفت: فایدهاش چیست. اینهم درد مرا دوا نمیکند و نمیتواند مرا به تنها آرزویم که یک چرت خواب است، برساند.
آدم کوچولو گفت: فکر چرت خواب را که باید برای همیشه از سرت دور کنی.
فانوسبان گفت: بله سالهاست که فراموش کردهام. صبح به خیر. و فانوس را خاموش کرد.
آدم کوچولو به یاد میخوار، تاجر، پادشاه و شخص خودپسند افتاد وبا خود فت خودمانیم، کار این یکی از آنها هم مضحکتر بود سپس از حسرت اهی کشید و گفت:
ای کاش میتوانم دوستی پیدا کنم. آخر توی این سیارک کوچک برای فانوسبان هم جا نیست، چه برسد برای من!»
حجم
۶۸۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶۸۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه