دانلود و خرید کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها محمدرضا رهبری
تصویر جلد کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها

کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها

معرفی کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها

کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها نوشتهٔ محمدرضا رهبری و حامد علی بیگی در نشر صاد منتشر شده است.

درباره کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها

کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها به ایثار کادر درمان و مردان و زنانی که در بحرانی‌ترین شرایط کرونا، حتّی خطر مرگ را به جان خریدند و به کمک کادر درمان رفتند می‌پردازد. این کتاب روایت‌های واقعی از دورانی است که کووید ۱۹ در شدید‌ترین حالت شیوع بود و فداکاری زنان و مردان ایرانی باعث نجات جان بسیاری از هم‌وطنانشان شد. 

خواندن کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های واقعی دورهٔ کرونا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خرده روایت هایی از پشت خاکریز بیمارستان ها

«بهمن‌ماه زمزمه‌های کرونا با زمزمهٔ تغییر پست من به کارشناس کنترل عفونت هم‌زمان شد. دوستش داشتم. ثبات شغلی برایم بود. قبول کردم. آن موقع نه آن‌قدر شدت بیماری کرونا را می‌دانستم، نه برایم ناشناخته بود. پس‌زمینهٔ ذهنم کرونای سال ۱۳۹۴ از عربستان بود. حالا می‌گویم اگر می‌دانستم شاید قبول نمی‌کردم. اسفند برایم کابوس بود. هرروز هفت صبح تا هشت و نُه شب بیمارستان. چون بیماری واگیردار بود؛ همه به بخش کنترل عفونت مرتبط بود. این واحد مدام درگیر بود و باید همه‌چیز را مدیریت و هماهنگ می‌کرد. دستورالعمل‌های به‌روز از وزارتخانه می‌آمد. می‌خواندم. نکات کلّی بود. اختصاصی‌اش می‌کردم. آنچه باید اجرا می‌شد از صفر تا صدِ پذیرش، تا ترخیص بیمار را آموزش داده، ابلاغ می‌کردم. سپس نوبت نظارت بود. هنوز دستورالعمل قبلی اجرا نشده، جدید می‌آمد. بیشترشان نیاز به پیگیری زیاد داشت. تماس با این‌طرف و آن‌طرف و درنهایت کسب‌تکلیف‌کردن. مهم‌ترین بخش ماجرا آرام‌کردن همکاران و اطرافیان بود. درحالی‌که خودم ناآرام، متلاطم و سردرگم بودم. مدیریت آسان نبود. نه خواب‌وخوراک برای آدم می‌گذاشت، نه وقتی برای خانواده و خستگی که روزبه‌روز بیشتر می‌شد. حتّی خانه هم بیمارستان بود. از محل کار که می‌آمدم، تمام وقتم شده بود هماهنگی کارهای بیمارستان و صحبت دربارهٔ کووید. مخصوصاً با دکتر صلاحی، پزشک کنترل عفونت.

شب‌ها با چشم‌های نیمه‌باز تا بعد از نیمه‌شب بیدار می‌ماندم، نتایج تست همکاران را چک کنم و از استرس نجاتشان دهم. چون دسترسی به سامانه فقط در اختیار من بود. جدای از این‌همه کار، ترس ناقل‌بودن همیشه همراهم بود. نمی‌توانستم آرسام پنج‌ساله‌ام را بغل کنم. آرسام از کرونا متنفر شده بود. هرروز می‌پرسید کرونا کی می‌رود؟ کی تمام می‌شود؟ بی‌قرار و ناآرام بود. همسرم به‌خاطر خستگی من چندباری گفت دیگر سرِ کار نرو. برایم ناراحت بود ولی... .

یک‌جایی آرسام گفت:

«مامان از دکتر صلاحی بدم می‌آد. تو فقط با اون حرف می‌زنی، با من حرف نمی‌زنی.»

ناراحت شدم. هیچ گناهی نداشت در پنج‌سالگی این‌طور از من بی‌توجّهی ببیند. خودم و خانواده‌ام دیگر توانی نداشتیم. به دکتر گفتم. برایش وویس فرستاد:

«آرسام عزیز، من خیلی دوستت دارم. مامانت این روزها خیلی خسته است. خیلی کار داره. خیلی به مریض‌ها کمک می‌کنه. پسر خوبی باش. الان هم من گفتم مادرت فردا سر کار نره و پیش تو باشه. همهٔ همه‌اش پیش خودت باشه.»

و نرفتم. کنارش ماندم؛ یک روز کنارش ماندم به جبران تمام روزهایی که نبودم و دوباره قرار بود نباشم. (راوی: زهرا مختاری)»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳۲ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان