کتاب بایگانی همیشگی
معرفی کتاب بایگانی همیشگی
کتاب بایگانی همیشگی؛ خاطرات محرمانه ادوارد اسنودن، جاسوس سابق سازمان سیا نوشتهٔ ادوارد اسنودن و ترجمهٔ محمدامین جندقیان است و نشر معارف آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب بایگانی همیشگی
کتاب با این پاراگراف شروع میشود: «نام من ادوارد جوزف اسنودن است. زمانی برای دولت آمریکا کار میکردم، اما حالا برای مردم. نزدیک به سه دهه طول کشید تا بفهمم که یک تناقض وجود دارد و زمانی که این کار را انجام دادم باعث شد در اداره به دردسر بیفتم. در نتیجه حالا تلاش میکنم وقتم را برای حمایت از مردم در مقابل شخصی که پیشتر بودم بگذارم: یک جاسوس آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) و آژانس امنیت ملی (NSA) و جوانی که تلاش میکرد و مطمئن بود که دنیا را به جای بهتری میرساند.» کتاب بایگانی همیشگی خاطرات محرمانهٔ اسنودن، جاسوس سابق سیاست که در این کتاب شرح میدهد زمانی که جاسوس بوده چه فعالیتهایی انجام میداده و حالا چطور مشغول افشای آن اسرار محرمانه است. اسنودن خاطراتش را در این کتاب در سه بخش نوشته و در آن اطلاعات محرمانه زیادی را درباره شیوهٔ عملکردش در سیا و اندیشههای خودش دربارهٔ خدمت به کشور و مردم فاش کرده است.
خواندن کتاب بایگانی همیشگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به خواندن سرگذشتنامههای سیاسی و تاریخی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب بایگانی همیشگی
اولین چیزی که در زندگیام هک کردم، زمان خوابیدنم بود.
احساس بیعدالتی میکردم؛ چون پدر و مادرم پیش از اینکه خودشان و خواهرم بخوابند، درحالیکه من اصلاً خسته نبودم، مرا به خوابیدن وادار میکردند. این موضوع، اولین بیعدالتی کوچکی است که در زندگیام به خاطر میآورم.
بسیاری از ۲۰۰۰ شب ابتدای زندگیام در یاغیگری سپری شد: گریه کردن، غُر زدن، آبغوره گرفتن، تا اینکه در شب ۲۱۹۳؛ یعنی همان شبی که شش سالم میشد، به مُراد دلم رسیدم. کسانی که به من دستور میدادند، به اصلاح من علاقهای نداشتند و من هم دیگر بچه نبودم. من یکی از بهترین روزهای کودکیام را میگذراندم؛ چون در کنار دوستانم بودم، مهمانی گرفتم و به من کادو میدادند. من نمیتوانستم ببینم که زمان جشن تولدم، مثل برقوباد، در حال سپری شدن است و مهمانان باید به خانههایشان بروند؛ این شد که تصمیم گرفتم ساعتها را دستکاری کنم؛ البته کار کردن با ساعت مایکروفر برای من راحتتر بود؛ چون دستم به ساعت فِر نمیرسید.
وقتی بزرگترها متوجه شیطنت من نشدند، حس قدرت عجیبی داشتم؛ انگار که سلطان قدرت شده بودم. دیگر کسی به من نمیگفت برو بخواب. آزاد بودم. آن شب، روی زمین خوابم برد و طلوع خورشید ۲۱ ژوئن؛ یعنی طولانیترین روز سال را نیز در همانجا دیدم. وقتی بیدار شدم، انگار ساعتهای خانه با ساعت مچی پدرم هماهنگ شده بودند.
حجم
۴۴۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۴۴۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه