دانلود رایگان کتاب میراث کاغذی احسان عبدی
تصویر جلد کتاب میراث کاغذی

کتاب میراث کاغذی

نویسنده:احسان عبدی
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱۳۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب میراث کاغذی

کتاب میراث کاغذی نوشتهٔ احسان عبدی است و انتشارات آرنا آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب میراث کاغذی

رمان میراث کاغذی چهارمین اثر تألیفی احسان عبدی، با تمی مستور از «مرگ‌اندیشی آگاهانه» به ضرورت خودآگاهی انسان قبل از وقوع آخرین رویداد زندگی‌اش اشاره دارد. نویسنده در طول کتاب و از زوایای گوناگون به این مسئله نگریسته و  دو مقوله‌ٔ «اثرگذاری در دنیا» و «عشق‌ورزی» را به‌عنوان محصول مرگ اندیشی ارائه و در قالب یک داستان بلند، پردازش کرده است.

«میراث کاغذی» با اینکه در سبک رئالیسم نگارش شده، اما در طول رمان نگاه سخت و خشک نویسنده به واقعیات اجتماعی موجب شده تا ادبیات ناتورالیسمی نیز در کتاب نمود واضحی پیدا کند.

خواندن کتاب میراث کاغذی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب میراث کاغذی

«نوک پنجه را از داخل دمپایی رو بسته و کهنه،‌ بر روی سنگ زرد پوسیدهٔ مزار فشار داد. سپس پایش را به موازات نام حک شده، روی سنگ پرک‌شده کشید. چندین‌بار پیاپی به تکرار این کار مداومت ورزید تا بلکه بتواند نام فرد خفته در خاک را مانند سایر نوشته‌های سنگ بدرنگ مزار، بزداید و از میان بردارد.

لحظه‌ای نگاه ماتش را از روی سنگ برداشت و گردنش را بالا گرفت و به طرف جاده نگاهی انداخت. مادر و خواهر بزرگش در پشت وانت نیسان و بر روی اسباب و اثاثیه نشسته بودند. نگاه آن دو به دوردستی نامعلوم بود و توجهی به او نداشتند. کمی دلش قرص شد. هنگامی که دید نگاهی متوجه او نیست، زور بیشتری به پنجهٔ پایش آورد و اهتمام بیشتری ورزید تا بلکه بتواند نام و نشانی شخص خفته در خاک را به‌طور کامل از روی سنگ محو کند.

حال که رفتنشان از روستا را همیشگی و محرز می‌دید، نمی‌خواست هیچ نشانی از آن‌ها بعد از رفتنشان، حتی به نامی از پدربزرگ نیز بر روی سنگ‌قبر و در آن محنت‌کدهٔ غم‌بار باقی بماند.

پس‌از موفقیت حاصل کردن در این کار، سر را به طرف روستا کج کرد. نگاهی به خانه‌های عموماً متروکهٔ آن انداخت. از گورستان و مزاری که بالای سرش ایستاده‌بود تا منزلشان راه چندانی نبود. تنها کمی آن‌طرف‌تر از جادهٔ شوسه‌ای که بین گورستان و روستا فاصله انداخته‌بود، خانهٔ زین پس متروکشان قابل مشاهده بود.

از آن فاصله نگاهی به پدرش انداخت که با زنجیری ضخیم و زنگ‌زده، مشغول چفت و بست کردن دروازهٔ بزرگ منزلشان بود. خانه و کاشانه‌ای که حال مجبور به ترکش شده‌بودند. کوچی از روی اجبار با سرنوشتی نامعلوم و مجهول که بدون هیچ‌گونه هدف و پشتوانهٔ مالی و تنها از روی اجبار صورت می‌پذیرفت و هیچ‌طرح و برنامه‌ای را در پی خود نداشت. پدر با تمام قدرت مشغول بستن زنجیر و زدن قفل به دور دستگیرهٔ در بود و عرق‌ریزان هیکل گرد و خپلش را همراه با زنجیر روی در خانه پیچ و تاب داده و به کارش ادامه می‌داد.»


احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
۱۴۰۱/۰۸/۱۲

《میراث کاغذی》چکیده‌ای از ضمیرناخودآگاهم بود و هر آن‌چه تا کنون بر من گذشته است. از مواجهه‌ی پرتکرار با مرگ؛ از تبعیدی خودخواسته در گذشته به یک ناکجاآباد و از انزوایم در آن محیطی غریب و مملو از فقر فرهنگی؛ از

- بیشتر
لیلا
۱۴۰۱/۰۸/۰۸

کتاب خیلی خوب و قشنگی بود،گاهی توصیفات و توضیحات حوصله ی آدم رو سر می برد ولی در کل کتاب خیلی خوبی خوندم و باعث شد بارها به مرگ و زندگی و رسالتم در این دنیا فکر کنم..با اینکه می

- بیشتر
الهام
۱۴۰۱/۰۸/۱۷

من رمان زیاد میخونم و با اینکه با همه کتابها همسو میشم اما غیر واقعی بودنشون برام کاملا ملموسه و تا دلتون بخواد اشون ایراد پیدا میکنم.اما این کتاب واقع به دلم نشست و ایرادی حتی از نظر تقدم و

- بیشتر
Roshanak
۱۴۰۱/۰۸/۰۶

نگاه عمیق به موضوع مرگ برام خیلی جالب یود. موضوعی که به قول نویسنده خیلی از ما بهش نمی خواهیم فکر کنیم

کاربر ۵۱۰۱۶۴۷
۱۴۰۱/۰۸/۰۸

کتاب زیبا و تامل برانگیزی بود. بعد از اتمام کتاب انگیزه ای مضاعف برای مطالعه و تلاش برای خودسازی پیدا کردم. ممنون از نویسنده که با موضوعی متفاوت و جذاب و با لحنی روان و قوی باعث ایجاد جرقه ای

- بیشتر
ریحان بانو
۱۴۰۱/۰۸/۲۵

خیلی عالی ،فوق‌العاده بود

کاربر ۵۴۰۴۱۵۰
۱۴۰۱/۰۸/۲۳

این کتاب خیلی حرف دل داشت. به نظرم خیلی‌ از حرف ها و احساسات نویسنده واقعی بودند. چون خیلی به دلم نشست. از همه واقعی تر عشق متفاوتی بود که نویسنده ابراز کرده بودند. شک ندارم این خانم واقعی هستند

- بیشتر
کاربر ۳۱۳۲۳۳۲
۱۴۰۱/۰۸/۲۳

و بالأخره "میراث کاغذی" اثری متفاوت از سه کتاب قبلی آقای نویسنده. ♡به شدّت بر جان و روحم نشست...♡ و برعکس ِ(آقاجواد)، در طول خواندن ِ(بخوانید نوشیدنِ) این میراث ارزشمند، دچار احساسات متعددی شدم، از شور و شادی و هیجان، و البته غم ِ

- بیشتر
محمدرضا حنیفه
۱۴۰۱/۰۸/۱۶

تبریک میگم به جناب احسان عبدی. کتاب پربار و تاثیرگذاری بود

صبا
۱۴۰۱/۰۸/۱۴

کتاب فوق العاده ای بود...داستان بسیار زیبا و جذاب با نثری روان و پر محتوا..گاهی از قدرت قلم نویسنده متعجب می شدم...

. به قول ژان پل سارتر: «ساعت سه برای هرکاری که آدم می‌خواهد انجام دهد یا همیشه خیلی دیر است یا خیلی زود. لحظه‌ای غریب در بعد از ظهر.»
چرخ نیلوفری
نمی‌دانم! شاید تنها حُسن بی‌کسی همین باشد که بعد از مُردن و تمام شدن، اندوهی بر دل دیگران باقی نمی‌گذارد.
آرزو
پول نه تنها چرک دست نیست، بلکه یکی از نعمات بزرگی است که باید در زندگی جریان داشته باشد تا آدمیزاد با سرعت بیشتر و خیال راحت‌تر به اعتلای روح و روانش بپردازد.
Marziyeh
«همنشین تو از تو به باید تا ترا عقل و دین بیفزاید.»
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
خوش‌به‌حال اونایی که مثل خورشیدن. دور هم که می‌شن باز به چشم میان. ولی همه که خورشید نمی‌شن. خیلی از آدمای زندگیمون معمولی‌اند. ای خوشا به احوال اونایی که ذاتشون مث خورشید گنده‌س. از دورِ دور هم دیده می‌شن. از فاصلهٔ دور هم یاد و خاطرشون به آدم نور و گرما می‌رسونه.
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
هر انسان یک پازل هزار تکهٔ شخصیتی است. هزار سال هم که عمر کند و همه را هم صرف خودشناسی کند تا خود گمگشته‌اش را بیابد، باز هم کم است.
parichehr
انسان‌ها برای پیش‌اُفتادن در زندگی احتیاج به یک نیرو محرکهٔ قوی از جنس عشق و اُمید دارند.
مریم
بگذار آب پاکی را روی دستت بریزم؛ نویسندگی درآمدی ندارد. هرکس به تو گفته که قلمت را کلنگ کن تا از این طریق شکاف روزی‌ات را فراخ کرده باشی، ترا سخت در گمراهی فرو برده است.
Roshanak
مرگ‌اندیشی نهایت هدفمندی انسان‌رو می‌رسونه. هرچقدر هدف در زندگی متعالی‌تر و بزرگ‌تر باشه، به خط انتهایی زندگیت بیشتر فکر می‌کنی و سعی می‌کنی قبل از فرا رسیدن مرگ، رسالتت‌رو بهتر و جامع‌تر انجام بدهی. چون باید اهداف متعالیت را به کمال برسونی.
چرخ نیلوفری
بر این عقیده‌ام که اگر حرف یا نوشته‌های کتاب‌هایم حتی به درد یک نفر بخورد، رسالتم را انجام داده‌ام و از بیهوده زیستن رهایی یافته و برای رفتن به مراحل بالاتر زندگی نمرهٔ قبولی گرفته‌ام.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
«شبی از شب‌ها به تماشا بنشین تیر چالاک شهابی را که در انبانهٔ شب گم گردد. و به یادآر که ما نیز شبی، یا روزی این‌چنین در قدم مرگ فرو می‌اُفتیم»
parichehr
در زندگی همهٔ ما وقایعی هست که حتی نمی‌خواهیم در ذهن آن‌ها را مرور کنیم و همیشه از روی آن قسمت از خاطراتمان پریده‌ایم. بیان کردن همان مسائل در قالب داستان می‌تواند تا میزان بسیار زیادی از تلخی آن‌ها بکاهد.
Marziyeh
آن آقا یا خانمی که در لندن و نیوجرزی و آدلاید نشسته، مگر چه در کتابش نوشته که می‌خواهد همهٔ انسان‌های دنیا با تمامی تفاوت‌هایشان را با یک فرمول به سوی خوشبختی رهنمون سازد؟ پس خودسازی چه می‌شود؟ ساعت‌ها در خود فرو رفتن، مراقبه، نگاه در خویشتن خویش، تهذیب نفس و تمرین و تکرار اخلاقیات سازنده چه می‌شود؟ با جابجا کردن پنیر و قورت دادن ناشتای یک قورباغه و پرهیز از گوسفند شدن و قول دادن برای پرهیز از بی‌شعوری، چه اتفاق و تحول دائمی در خودم یا دیگران رخ خواهد داد؟ جواب بنده که قطعاً هیچ است.
parichehr
سخن گفتن از رنج آدمی کار هر کسی نیست. خیل بی‌شماری از انسان‌ها به‌جای بازگویی زوایای تاریک زندگی، در مستور کردن گذشته اُستاد شده‌اند. اکثر ما انسان‌ها سعی می‌کنیم رنج‌ها را پشت پردهٔ دارایی یا القابمان بپوشانیم و آن‌چه بر ما تا کنون گذشته را پشت پیشوندهای اُستاد و دکتر و مهندس و رئیس پنهان کنیم. غافل از این‌که پیشوندها نقاب نیستند. فقط اعتباری هستند که هرکدام به اندازهٔ کوه دماوند روی دوش ما مسئولیت می‌گذارند؛ ولاغیر. آن‌چه بر ما گذشته خوب یا بد قسمتی از هویت ما است و بازگویی آن برای دیگران نه تنها از اعتبار امروزمان نمی‌کاهد، بلکه اُمید و تجربه را هم به مستمع منتقل می‌کند.
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
در همین ابتدای جوانی از من گذشته بود که به‌دنبال چشم شهلا و خرمن گیسو و عشوه و لوندی بروم. روحم به‌دنبال کسی بود که در شکننده‌ترین حالات زندگی‌اش و در زمان‌هایی که در تاریک‌ترین دوران به سر می‌برده، حتی شده با نقاب، خودش را ایستاده نشان داده باشد.
Roshanak
مرگ از نظر من یک راحتی مطلق بود که بالاخره باید هر کسی را در بر می‌گرفت. در آن‌روزهای سخت زندگی، هرچقدر که انسانی دردمندتر بود، رفتنش به‌جای درد فقدان، نوعی احساس آرامش را در وجودم تولید می‌کرد. در چنین مواقعی نیرویی پنهان از وجودم با کسی که در این راحتی مطلق فرو رفته بود، آن حس خوش را شریک می‌شد و در یک کشش خاص، رهایی او از درد و رنج را در با لذتی سکرآور در وجودم حس می‌کردم.
Roshanak
اگر هدفت معنوی است و بر این مبنا قرار دارد که «کتابی منتشر می‌کنم ولو این‌که یک نفر هم آن‌را بخواند»، اگر چنین دیدگاهی در سر داری، از تو خواهش می‌کنم هرچه سریع‌تر این کار را انجام بده؛ زیرا فهمیده‌ای که برای چه در این دنیا هستی.
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
در این دنیای بی‌اعتبار که دست مرگ اعضای خانواده‌ام را یک به یک درو کرده بود، حس عشق می‌توانست ابزار خوبی برای تسکین آلام درونی‌ام باشد. آن هم در دنیایی فانی که هیچ اعتباری به فردای نیامده‌اش نبود. عشقی که به فراخور سلیقهٔ هر شخص می‌توانست متفاوت باشد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
می‌خواستم در آن‌سوی تمام بُعدها او را دوست داشته باشم. در یک جاودانگی مطلق و بی‌نهایت. مثل شاملو که برای آیدا نوشته بود: «در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می‌دارم. در آن دور دست بعید که رسالت اندام‌ها پایان می‌پذیرد.» من هم مثل شاملو دوست داشتم عشقم تا یک بُعد ناشناخته، در فرای دنیای مجسم امتداد یافته و جاویدان باشد. حتی تا زمانی که در تمام روز و شب‌هایش دیگر در این دنیا نباشم. در تمام اعصار و قرون نیامده و بعد از تمام تولدها و مردن‌ها.
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
بی‌وطن‌تر از کسی که توی غربت زندگی می‌کنه اونیه که بعد از مدت‌ها دوباره به وطنش برمی‌گرده. این آدم خیلی غریب و تنهاست. چون تا موقعی که توی غربت زندگی می‌کنه میره توی لاک تنهایی‌هاش و توقعی از محیط اطراف و آدماش نداره؛ ولی وقتی به وطن برمی‌گرده همه‌جا دنبال آدم‌ها و مکان‌ها و حس‌های آشنایی می‌گرده که اکثراً هم قابل پیدا شدن نیستن. این غریبی از صد تا زندگی توی دیار غربت بیشتر پدر درمیاره.
کاربر ۵۴۰۴۱۵۰

حجم

۳۶۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

حجم

۳۶۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

قیمت:
رایگان