کتاب ۲۳ داستان از سرزمین روتاباگا
معرفی کتاب ۲۳ داستان از سرزمین روتاباگا
کتاب ۲۳ داستان از سرزمین روتاباگا نوشتهٔ کارل سندبرگ و ترجمهٔ فرزانه فرهنگ و ویراستهٔ فریبا نباتی است و نشر پیدایش آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ۲۳ داستان از سرزمین روتاباگا
کودکی وقت رودررو شدن با جهان و دیدن بیواسطه است. زمانی است که قدرت تخیل و ذهن شفاف به انسان این اجازه را میدهد که درک منحصر به فردی از جهان پیرامونش داشته باشد. اما بزرگسالان با اندرز و آموزش، مدام در پی تخریب این فرصت کوتاه شناخت و درک شخصی از جهان هستند. انگار که دیدن چیزها و یافتن دیدگاهی متفاوت از رخدادها گناهی نابخشودنی است. انگار که لذت، وقت تلفکردن است، خروج از مشی تعیینشدهٔ معمول است و فرد را از رسیدن به هدف غایی ـ که نمیدانیم یعنی چه ـ دور میکند. شاید ظهور سبک nonsence در اواسط قرن نوزدهم تلاشی برای بیرونزدن از این نگاه مسلط اسطورگانی بر انسان بوده باشد.
کارل سندبرگ، شاعر، نویسنده و ویراستار آمریکایی مجموعه داستانهای روتاباگا را به این سبک نوشته است. انتشار اولین جلد سال ۱۹۲۲ بود. جلد دوم با عنوان کبوترهای روتاباگا سال ۱۹۲۳ منتشر شد. سپس در سال ۱۹۳۳ مجموعهٔ صورتسیبزمینی بدون تصویرگری به چاپ رسید. تا سال ۱۹۹۳ که تعدادی از داستانهای منتشرنشدهٔ سرزمین روتاباگا با عنوان داستانهای بیشتری از روتاباگا چاپ و توسط پائول زلینسکی تصویرگری شد. کتاب پیش روی شما این مجموعه داستان است که از ۲۴ داستان کوتاه تشکیل شده بود. داستانهای روتاباگا زمانی شکل گرفت که سندبرگ دوست داشت برای سه دخترش داستان پریان تعریف کند؛ ولی داستانهای پریان تا آن زمان از اروپا میآمدند و پر از شاهزاده و شوالیه بودند. عناصری که برای کودکان امریکایی چندان قابل لمس نبود. بنابراین او سرزمینی خیالی به نام کشور روتاباگا پایهگذاری کرد که داستانهایش در مزارع ذرت، پیادهروها، قطارها و آسمانخراشها رخ میداد. شخصیتهایش آدمهای عجیب غریب و بچههای سرکش بودند. پری داستانهای او نه موجودات بالدار که اشیا و جانورانی بودند که کودکان مدام با آنها سروکار داشتند. هماکنون واژههای خودساختهٔ وی و شخصیتهای خیالی داستانهایش جزوی از فرهنگ عامهٔ امریکا شدهاند.
بهجز تخیل شاعرانه، شوخطبعی و بیپروایی سندبرگ نقطه قوت دیگری است که داستانها را برای خواننده جذاب و بدیع میکند. نگاه یگانهٔ او، به ماهیت خیالی و حس روایت عمق بیشتری میبخشد.
سندبرگ در این داستانها برخی عناصر رسمی زبان و منطق که معنا را تسهیل میکنند، با عناصری که معنی را نفی میکنند متعادل میکند. او از تکنیکهای مختلفی برای ایجاد این تعادل معنی و بیمعنایی استفاده میکند، از جمله به هم ریختن روابط علی معلولی، درهم آمیختگی کلمات، واژهسازی، وارونگی، عدم دقت (از جمله چرندگویی)، همزمانی، تکرار نامحدود، منفی کردن یا آینهسازی و سوء استفاده از جملات. اصطلاحات بیمعنی، تکرار واژه یا جمله و تمرکز بیهوده بر چیزی نیز روش دیگری است که در این مجموعه داستان مورد استفاده قرار گرفته است.
نام تمام شخصیتهای روتاباگا معنای شوخطبعانهای داشتند. همانطور که سندبرگ بر سه دخترش مارگارت، جانت و هلگا سه لقب شوخ و من درآوردی spink،skabootch،swipes گذاشته بود.
سندبرگ در این داستانها شاعر است و نگاه شاعرانهای به جهان دارد سعی کرده از قوانین سخت نویسندگی و نوشتن تعلیمی تخطی کند، تا حدود زیادی هم در این زمینه موفق بوده. هرچند نمیتوان اثر تفکر حاکم بر ذهن انسان اوایل قرن ۲۰ را از این داستانها نفی کرد.
خواندن کتاب ۲۳ داستان از سرزمین روتاباگا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
درباره کارل سندبرگ
کارل سندبرگ (۱۹۶۷ - ۱۸۸۷) دوست داشت خودش را هوبو (کارگر رهگذر) بنامد. قبل از اینکه شاعر بشود شیرفروش بود، یخساز بود، ظرفشور بود، فروشنده بود، آتشنشان بود و روزنامهنگار.
او دو بار جایزهٔ پولیتزر را برد. بار اول سال ۱۹۴۰ برای دورهٔ چهار جلدی آبراهام لینکلن: سالهای جنگ، و دوباره در سال ۱۹۵۱ برای دورهٔ کامل اشعارش. او قصههای روتاباگا را اوایل دوران پربار و طولانی ادبیاش برای دخترکوچولوهایش نوشت.
بخشی از کتاب ۲۳ داستان از سرزمین روتاباگا
«خانهای آن کُنج مُنجها بود که هر جایش را نگاه میکردی کُلی کنجِ دِنج داشت. بالای این کنجها، ساسها با خانههای ساسی کوچولو، درهای ساسی بازشو و پنجرههای ساسی خوشمنظرهشان زندگی میکردند. ساسها بعد از ظهرهای ابری خنک تابستانی یا عصرهای آفتابی گرم زمستانی میرفتند سراغ بازی: ساسَم به هوا، بدو ساس بدو، ساس وسطی، قایم ساسَک بازی...
عروسک پارچهای و جارو دستهبلنده هم بعد از عروسیشان آمده بودند پایین همین کنجِ دِنج و برای خودشان زندگی میکردند. کمی قبلتر هم خانوادهٔ بزرگ چکش و میخ به همراه همهٔ چکش کوچولوها و میخ کوچولوهایشان برای زندگی به آنجا آمده بودند.
بنابراین ساکنان این کُنج دِنج عبارت بودند از: زوج جوان عروسک پارچهای و جارو دستهبلنده، خانوادهٔ جاافتادهٔ چکش و میخ و خاندان ساسها که بالای کنجِ دِنج بین خط شیب لبهٔ بام و تختههای زیر شیروانی زندگی میکردند. با خانههای ساسی کوچولو، درهای ساسی بازشو، پنجرههای خوشمنظره و ساسبازیهایشان؛ ساسَم به هوا، بدو ساس بدو، ساس وسطی و قایم ساسَک بازی...
هر شنبه صبح، دیسِ کلوچهٔ داغ دوروبر کنج دنج پیدایش میشد. دیس کلوچهٔ داغ پر بود از کلوچههای داغ مخصوص صبح یکشنبه، صبح دوشنبه، صبح سهشنبه، صبح چهارشنبه و صبح بقیهٔ هفته.
تُنگ یخ هم با یخهایش میآمد، سطل زغال با زغالسنگهایش و کیسهٔ سیبزمینی با سیبزمینیهایش. سَرتاس هم میرفت و میآمد، صدایش را سَر میانداخت و داد میزد: «وزن میکنیم، وزن میکنیم، وزززززن....»»
حجم
۸۹۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۸۹۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
من نخوندم ولی برای هدیه دادن خیلی مناسبه