کتاب دیزی میلر
معرفی کتاب دیزی میلر
کتاب الکترونیکی «دیزی میلر» نوشتهٔ هنری جیمز با ترجمهٔ محمود گودرزی در نشر برج چاپ شده است. اولینبار در سال ۱۸۷۹ انتشار یافت. «هنری جیمز» با دیزی میلر موفقیت تجاری و ادبی زیادی را کسب کرد.
درباره کتاب دیزی میلر
دیزی میلر دختر آمریکایی سادهای است که به همراه مادرش برای گذراندن تعطیلات به «دریاچه لمان» در سوییس آمده است. او در یکی از جمعهای پرزرقوبرق و اشرافی مورد توجه مردی آمریکایی قرار میگیرد. خیلی زود وینتربورن، جوانی آمریکایی که با آداب خاص یک اروپایی ریشهدار بزرگ شده، جذب دیزی میشود. وینتربورن جوان نمیداند چرا این دختر زیبای آمریکایی قراردادهای اجتماعی و شیوههای پرتکلف زنان اروپایی طبقهٔ بالادست را زیر پا میگذارد؛ از سر بیاطلاعی یا از سر بیبندوباری. این اثر به برخی از برجستهترین تم های موجود در آثار هنری جیمز زندگی میبخشد: آمریکاییها در خارج از کشور را به معصومیت در مقابل تجربه و چیرگی سرنوشت تشبیه میکند.
کتاب دیزی میلر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای آمریکایی و عاشقانه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب دیزی میلر
«درست نمیدانم در ذهن آمریکایی جوانی که دو سه سال پیش در باغ تروا کورُن نشست و کموبیش از سر بیکاری به برخی اشیای دلانگیزی نگریست که نام بردهام، شباهتها مهمتر بود یا تفاوتها. صبح تابستانی دلانگیزی بود و جوان آمریکایی به هر شکل که به اشیا نگاه میکرد، بیشک به نظرش دلفریب میآمدند. روز قبل با آن کشتی بخار کوچک از ژنو آمده بود تا عمهاش را ببیند که در هتل اقامت داشت؛ چون مدتها بود که محل سکونت این جوان ژنو بود. اما عمهاش سردرد داشت -عمهاش تقریباً همیشه سردرد داشت- و حالا خود را در اتاقش حبس کرده بود و کافور بو میکرد، بنابراین جوان میتوانست آزادانه در اطراف پرسه بزند. حدود بیستوهفت سال داشت؛ وقتی دوستانش دربارهاش حرف میزدند اغلب میگفتند در ژنو «درس میخواند». وقتی دشمنانش دربارهاش حرف میزدند، میگفتند؛ ولی او هرچه داشت دشمن نداشت؛ او مردی بهغایت خوشخو بود و همه دوستش داشتند. آنچه باید بگویم فقط این است که وقتی عدهای دربارهاش حرف میزدند، میگفتند دلیل اینکه اینهمه وقت در ژنو صرف میکرد این بود که به بانویی ارادت ویژه داشت که آنجا زندگی میکرد -زنی خارجی-، شخصی مسنتر از خودش. آمریکاییهای بسیار اندکی این زن را دیده بودند که دربارهاش داستانهایی غریب سر زبانها بود؛ در واقع معتقدم هیچکدامشان ندیده بودندش. اما وینتربورن دلبستگی دیرینهای به پایتخت کوچک کالوینیسم داشت؛ وقتی پسربچه بود آنجا به مدرسه و سپس به دانشگاه رفته بود؛ شرایطی که باعث شده بود دوستان جوان بیشماری پیدا کند. بسیاری از این دوستان را نگه داشته بود و آنها برایش منبع لذتی بیکران بودند.
پس از آنکه درِ اتاق عمهاش را زده و دریافته بود ناخوش است، اطراف شهر پیادهروی کرده و بعد برگشته بود تا صبحانهاش را بخورد؛ حالا سر میز کوچکی در باغ، فنجان قهوهای را مینوشید که یکی از گارسونهایی که به وابستگانِ سفارت میمانند، برایش آورده بود. عاقبت قهوهاش را خورد و سیگاری روشن کرد. کمی بعد پسرکی کوچکاندام قدمزنان در امتداد معبر پیش آمد؛ وروجکی نُه یا دهساله. بچه که در قیاس با سنوسالش بسیار ریزنقش بود چهرهای مسن داشت، پوستی رنگپریده و اجزای صورتی تیز. شلوار برمودا به پا داشت و جورابهای قرمزی که پاهای باریک و نزارش را به نمایش میگذاشت؛ علاوه بر این، پاپیونی بهرنگ قرمز روشن بسته بود. در دستش عصای کوهنوردی درازی بود و نوک تیزش را به هرچیزی که نزدیک میشد فرومیکرد: باغچههای گل، نیمکتهای باغ، دنبالهٔ لباسهای زنان. مقابل وینتربورن درنگ کرد و با جفتی چشم روشن، ریز و نافذ به او نگریست.»
حجم
۸۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۸۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
کلا موضوع هیجان انگیز و جدیدی نداره ولی خب در حد یه کتاب صد صفحه ای و یه سرگرمی یه ساعته خوبه
قشنگ بود داستان روونی داشت
کتاب جالبی نبود.
فوق العاده بود.
خب که چی ؟ آخه این چه داستانیه؟ خیلی بچگانه و ناپخته بود